مدرسه علميه زينب كبري(س)- رفسنجان

فرهنگی - مهدوی
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

ایام فاطمیه

21 فروردین 1392 توسط نخعي فرد

نخستین ستاره ای بودی که در عرش به خورشید نبوت رسیدی؛ ستاره ای نیلی به رنگ جراحت آسمان و زخم زمان. ای ام ابیها! ای مهربان ترین مادر، حبیبه ی حق و شفیعه ی حشر! پدر و مادرم فدای پینه ی دست هایت باد. تو محور آسیای ایثاری و اولین علت خلقت. ای مادر رسالت و همتای ولایت! به روزهایی می اندیشیم که پس از واقعه ی عظیم غدیر، همراه با حسنین به خانه های اهل مدینه می رفتی و با بیان وحیانی خویش حجت الهی را بر غافلان، تمام می کردی و بدین سان از آغاز، حمایت از ولایت، سرلوحه ی خصایل آسمانی ات بود.
غبار غم از سیمای زیبای علی می زدودی و بر زخم های فزون از ستاره ی پیکرش که نشان از رزم با باطل داشت، مرهم می نهادی. فتوحات مولا، رهین مهربانی توست. هنوز خطابه های رسایت سراج راه مجاهدان است و بر آفاق تاریخ می تابد. پاره ی تن رسول یار بودی و یگانه یاور یکتا امیر عاشقان. تلألؤ ذوالفقارعلی، وامدار عزم و عزت تو بود. آنگاه که بر بی بصیرتان و دنیا پرستان غضب می کردی، غضبناکی آفریدگار قادر، آشکار می شد. رضای تو رضای حق بود و با خرسندی ات، تمامت اهل عرش و ساکنان قدس، قرین شعف می شدند.
وصله های چادر و بوریای خانه ات، تمنیات و تمایلات خاکیان را به هیچ می انگاشت. صالحان و صدیقین و مقربان ملکوت، آرزومند خدمتگزاری خاندان خدایی ات بودند و لایت، سرلوحه ی خصایل آسمانی ات بود.
غبار غم از سیمای زیبای علی می زدودی و بر زخم های فزون از ستاره ی پیکرش که نشان از رزم با باطل داشت، مرهم می نهادی. فتوحات مولا، رهین مهربانی توست. هنوز خطابه های رسایت سراج راه مجاهدان است و بر آفاق تاریخ می تابد. پاره ی تن رسول یار بودی و یگانه یاور یکتا امیر عاشقان. تلألؤ ذوالفقارعلی، وامدار عزم و عزت تو بود. آنگاه که بر بی بصیرتان و دنیا پرستان غضب می کردی، غضبناکی آفریدگار قادر، آشکار می شد. رضای تو رضای حق بود و با خرسندی ات، تمامت اهل عرش و ساکنان قدس، قرین شعف می شدند.
وصله های چادر و بوریای خانه ات، تمنیات و تمایلات خاکیان را به هیچ می انگاشت. صالحان و صدیقین و مقربان ملکوت، آرزومند خدمتگزاری خاندان خدایی ات بودند و بانوان برگزیده ی حق ، رفت و روب آستانه ی خانه ی اهل بیت(ع) را تمنا می کردند و با این وصف، دستان مبارکت که بوسه گاه اشرف رسولان بود، از فزونی تلاش مهرآگینت پینه بسته بود.
همه ی قصرهای جنت و تمام گهرها و آذین های باغ بهشت، ذره ای از غبار خشت خانه ات هستند و هستی، جلوه ی یک سجود سالکانه ی تو. اگر نبودی، افلاک و آفریدگان به وادی حیات نمی رسیدند.

منبع:http://www.leader.ir/langs/vijename/fatemie/

 نظر دهید »

این منم در محضر عشق الهی...

05 اسفند 1391 توسط نخعي فرد

 

این منم در محضر عشق الهی…

سرافکنده از بی پاسخی،شرمساری،من باید عاشق او می شدم… نمیدانم این همه سالها

که متولد شدم و رشد کردم،سرگرم چه ها بودم! که نمی بایست… در رنگ و لعاب چه

قصه ها فرو رفته و بازنگشته بودم،که نمی بایست…چه ترس ها از بابت چه مترسک

هایی در خود پروراندم،که نمی بایست…چه هیاهوها برپا کردم که نمی بایست… چه

راهها و منزلهایی را پیمودم که نمی بایست…چقدر اسیر الفاظ و بایدها و نباید ها بودم

که نمی بایست… و چه لحظه ها که زندگی نکردم می بایست… چه حرفها که نگفتم

که می بایست… چه حصارها و قفل ها و کلیشه ها را نشکستم که می بایست… چه

قلبهایی را عاشق نکردم که می بایست… می بایست… می بایست…

 

 نظر دهید »

وفات حضرت معصومه(سلام الله علیها)

05 اسفند 1391 توسط نخعي فرد

با عرض تسلیت جهت وفات حضرت معصومه(سلام الله علیها) به دوستداران و شیعیان آن حضرت

التماس دعا

 نظر دهید »

در گذر زمان

02 اسفند 1391 توسط نخعي فرد

در گذر زمان –نه چندان دور،نه چندان نزدیک به باور من روزی می رسد که دیگر

کسی هراس گرسگی شبانه را ندارد. آن روزها،توهین و تهمت،روغن چرخ زندگی ها

نخواهد بود.

آن روزها،آدم ها با دست و جیب خالی سفر می کنند. چون می دانند هرجا روند

مردمان آن سرزمین به گرمی میزبان اویند.

من می دانم!روزی فرا خواهد رسید که دیگر دروغ واژه ای بی مصداق است.

آن روزها،دزدی مفهومی خنده دار است و در کتابهای تاریخی یافت می شود و پدرها

و مادرها مجبورند آن را برای بچه هایشان به سختی معنا کنند.

من میدانم ! روزی فرا خواهد رسید که وقتی کسی می افتد و می خواهد بلند شود می

بیند 10 دست برای بلند کردن او پیش قدم شده اند. آن روزها،لبخند نقش بند تمام

صورت هاست.

آن روزها،انسانها به هم مثابه یک پدیده ی باشکوه نگاه می کنندد و نه یک

رقیب،مزاحم و…

من می دانم!روزی فرا خواهد رسید که خدا یک مفهوم آسمانی دور از دسترس نیست.

آن روزها،خدا رنگ زندگی است رنگ زندگی تک تک آدم ها.

آن روزها، دیدار آدم ها دیدار خدا خواهد بود آن روزها تنت که به تن کسی بخورد

رنگی می شود رنگ خدا وه که چه لذت بخش است زندگی در آن روزها ولی تا آن

روز ما باید از این شب عبور کنیم تا آن روز فقط یک شب،آری فقط یک شب فاصله

است از این شب عبور باید کرد. روزی بی نظیر فرا خواهد رسید روزی بی سابقه فرا

خواهد رسید. به شرط آنکه ما از شب عبور کنیم تا رسیدن به آن روزها…

 نظر دهید »

میلاد امام حسن عسکری(ع)

01 اسفند 1391 توسط نخعي فرد

امام حسن عسکری(ع):


«لا تُمارِ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ.»:


جدال مكن كه ارزشت مىرود و شوخى مكن كه بر تو دلير شوند.


میلاد با سعادت امام حسن عسکری(ع) بر شیعیان و دوستداران آن حضرت گرامی باد.

 نظر دهید »

مراسم روز شهادت حضرت رقیه(س)

03 دی 1391 توسط نخعي فرد

مصادف با سالروز شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها) در مدرسه علمیه

حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)مراسمی با حضو ر کودکان 3-6 ساله از

مهد کودک های سطح شهر برگزار شد.

برگزاری برنامه های این مراسم از جمله قرآن،نوحه سرایی،عزاداری و…. به

عهده خود کودکان بود و در پایان مراسم از حضار پذیرایی شد.




 نظر دهید »

جلسه پرسش و پاسخ طلاب از حاج آقا نجفی و علیمرادی در مورد ولی فقیه26/9/91:

26 آذر 1391 توسط نخعي فرد

 

جلسه پرسش و پاسخ طلاب از حاج آقا نجفی و علیمرادی در مورد ولی فقیه26/9/91:

حاج آقا نجفی: افلاطون می گوید: ما باید مجریان خوبی در حکومت داشته باشیم و ارسطو این نظریه را دارد که:ما باید قوانین

خوبی داشته باشیم. و نظر اسلام هر دوی این حرف را قبول می کند.ما هرچه داریم ازغیبت و ولی فقیه داریم اگر در کشورهای


اسلامی دیگر ولایت فقیه خوبی وجود داشت که این همه جنگ و انفجار در کشورشان نبود و امنیت حکم فرما بود.


در بحث ولایت فقیه یک مبنای اعتقادی وجود دارد و او عهده دار امور مردم است فقیه جامع الشرایط ولی مسلمین است و از

خودشان در امورشان اولویت دارد ما اعتقاد داریم که وجود ما از وجود ذات باری تعالی است و هیچ هستی قطع شده از او

نیست معتقدیم که او کامل مطلق و خیر مطلق است و خیر رسان مطلق است و از هر نقصی منزه است لزوما باید فیاض باشد و

بر همین اساس فیاض بودنش ما را آفریده و هدفی تعیین  کرده و آن راه خود حضرت حق است و راه وصولبه حضرت حق

بندگی است یا همان صراط مستقیم است.


همه عالم در راه بندگی است و انسان یک بندگی ارادی هم دارد انسان فقیر الی الله است و وجودش جدا نیست ما بنده ی فطری

خدا هستیم که این همان مقام یقین است و همه مسئولیت ما بندگی است همه  اجزای ما از بندگی خداست همه فعالیتهای شخصی-

اجتماعی- سیاسی ما مشمول بندگی خداست و اگر این گونه نباشد مشرک است و وجود هر نبی را ولی بعد از خود قرار داده

است و او بعد از خداوند صاحب هستی و اختیار ماست و از خود ما به ما نزدیکتر است و بعد از نبی این اختیار ب دست ولی

خدا علی(ع) و فرزندان او داده است در عصر غیبت این ولایت الهی ادامه دارد بر اساس روایات ما دین شناس دین دار،مدیرو

مدبر و قدرت اداره ی جامعه را داشته باشد چنین کسی عهده دار ولایت الهی بر مردم است.


لازمه ی اعتقاد توحید ولایت پیغمبر اکرم و معصومین و ولایت فقیه جامع الشرایط است وگرنه اعتقاداتش گرفتار پدیده ی شرک است. بخشی از وجودش از ولایت الهی خارج است واین شرک است.



اگر عالم قابلیت ظهور حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه)را داشته باشد پروردگار این ظهور را به تاخیر نمی اندازد.خداوند انسان را نیافریده که او را رها کند بلکه ملک و ملکوت را برای او آفریده مثلا انبیای عظام که این همه رنج و

سختی کشیدند برای انسانها آفریده شدند.


“کلمه لا اله الا الله حصنی” باید در کلمه ی توحید زندگی کنیم و تحقق زندگی در کلمه لا اله الا الله از طریق امام معصوم است و

در غیاب او در وجود زندگی اجتماعی در پرتو ولایت فقیه است.

در آیه :"اطیعو الله و اطیعوا رسول و اولی الامر منکم"اطاعت از خدا و احکام و دستورهایی که خداوند داده است و اطاعت از

رسول در باب حکومت است و منظور از اولی الامر معصوم است از غیر معصوم اطاعت مطلق را نمی خواهد بلکه اطاعت


مطلق را از معصوم می خواهد رهبر تا زمانی که دین شناس و پایبند به دین است و از توانایی عهده داری جامعه برخوردار است اطاعت از او واجب است و نماینده معصوم است و راه خطا را از او ما بسته نمی بینیم اما باز اطاعت از او واجب است.

 نظر دهید »

اعزام مبلغین حوزه حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)به مدارس آموزش و پرورش در ماه محرم

23 آذر 1391 توسط نخعي فرد

 

اعزام مبلغین حوزه حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)به مدارس آموزش و پرورش در ماه محرم


در پی تقاضای آموزش و پرورش برای معرفی و اعزام تعدادی از طلاب نخبه و آشنا به امر تبلیغ حوزه حضرت زینب تعداد 25

نفر از طلاب فارغ التحصیل خود را جهت تبلیغ و پاسخگویی به سوالات و شبهات دانش  آموزآن دختر به مدارس اعزام کرد

هدف از  اعزام این مبلغین تبیین اهداف و درسهای قیام عاشورایی بوده است همچنین طلاب خواهرتوانسته اند با برقراری ارتباط

صمیمانه با دانش آموزان دختر پاسخگوی سوالات و شبهات آنها باشند.

به حول و قوه الهی این برنامه از طرف مدارس مورد استقبال بسیار خوبی  قرار گرفت و از مبلغین این حوزه دعوت شده که به

صورت مستمر به مدارس رفته و پاسخگوی دانش آموزان باشند.

 نظر دهید »

مراسم شهادت امام سجاد(ع)

22 آذر 1391 توسط نخعي فرد

دوشنبه 20/9/1391  که روز شهادت امام سجاد(ع)بود که مراسم عزاداری با سخنرانی خانم آفرند در باب شرح دعای پنجم

صحیفه سجادیه بود:

اى آنكه شگفتي هاى عظمت و جلالش را حد و پايانى نيست، بر محمد و آل پاك او درود فرست و ما را از شرك و عناد در بزرگى و

عظمت خودت دور كن.
اى آنكه دوران سلطنتش را پايانى نيست بر محمد و آل پاك او درود فرست و ما را از دوزخ انتقام خويش رهايى بخش.

و اى آنكه گنجينه ‏هاى رحمت وسيع و بى انتهايش فنا پذير نيست بر محمد و آل پاكش درود فرست و بر ما از رحمت واسعه ‏ات بهره ‏

اى عطا فرما.

و اى آنكه چشمها بدون آنكه به رؤيت ذاتش، نايل شوند از كار افتاده و منقطع شوند، پس بر محمد و آل پاك او درود فرست و ما را به

مقام قرب خود نزديك فرما.

اى آنكه هر امر بزرگى در مقابل عظمتش كوچك است ، بر محمد و آل پاك او درود فرست و بر خودت كرامت ما را فرض و

واجب كن.

اى آنكه در پيشگاهش، باطن و واقع خبرها آشكار است بر محمد و آل پاك او درود فرست و ما را نزد خود رسوا و شرمگين مفرما.

پروردگارا، به لطف و احسان خويش ما را از عطاى اهل جود و سخاوت بى نياز گردان‏ و از وحشت و هراس آنكه خلق از ما

بريدند كفايت فرما تا آنكه با بخشش و احسان تو، رغبتى به عطاى كسى نداشته باشيم و با وجود فضل و بخشش تو از كسى نهراسيم.

پروردگارا، بر محمد و آل او درود فرست و تو تقدير و تدبير خويش را به سود ما قرار ده نه به ضرر و زيان ما و مكر و تدبيرت را

به منفعت ما مقرر فرما نه به زيان ما ، ما را چيره و غالب گردان نه مغلوب و شكست خورده.

پروردگارا، بر محمد و آل پاكش درود فرست و ما را از قهر و غضب خود نگاه دار و به لطف و كرمت حفظ فرما و ما را به سوى

حضرتت هدايت فرما و از درگاهت دورمان نكن همانا هر كس را كه تو نگهدارى سالم خواهد بود و هر كس را تو هدايت كنى با علم

و دانش خواهد زيست و هر كه را تو مقرب درگاه خود گردانى برايش غنيمت خواهد بود.

پروردگارا ، بر محمد و آل پاكش درود فرست و ما را از سختي هاى حوادث عالم كفايت فرما و از شر و آسيب دام هاى شيطان و

تلخى چيرگى و اقتدار سلطان محفوظ دار.

پروردگارا آنان كه در عالم كفايت يافتند به فضل و توانايى تو يافتند پس بر محمد و آل پاكش درود فرست و ما را هم كفايت فرما.

همانا آنان كه اهل عطا و بخشش شدند از فضل و بخشش تو اين بهره يافتند. پس درود فرست بر محمد و آل پاكش و ما را هم از

عطاى بى حد و حساب خويش بهره كامل عطا فرما.

و منحصرا آنان كه هدايت يافتند به نور جمال تو يافتند. پس اى خدا بر محمد و آل پاك او درود فرست و ما را هم هدايت فرما.

اى خدا آنكه تو دوست و ياورش باشى هرگز از متاركه خلق ضررى نمى ‏بيند و كسى را كه تو بر او كرم كنى و عطا بخشى، منع و

حرمان ديگران، زيانى بدو نرساند و هر كه را تو هدايت كنى، اضلال و رهزنى گمره كنندگان گمراهش نتواند كرد.

پس، بر محمد و آل پاكش درود فرست و ما را با عزت خودت از (آسيب رساندن و آسيب ديدن) بندگانت منع فرما و به كرمت از

عطاى غير خود بى نياز گردان و به ارشاد و رهنمايى خويش به راه حق و حقيقت رهبرى فرما.

پروردگارا بر محمد و آل پاكش درود فرست و سلامت دلهاى ما را در ياد عظمت خود قرار ده و آسايش تن و صحت بدن ما را به

شكر نعمت و سپاسگزارى خود بدار و آزادى زبان ما را در راه وصف نعمتها و احسان خويش قرار بده.

پروردگارا بر محمد و آل پاكش درود فرست و ما را از آنان قرار ده كه خلق را به سوى تو دعوت مى‏ كنند

و از آنان مقرر فرما كه بندگان را به درگاه تو هدايت و راهنمايى مى‏ كنند و ما را از بهترين خاصان نزد خود بگردان اى مهربانترين

مهربانان.

منبع دعای پنجم:monajat.monajat.org

 

 

 نظر دهید »

برگزاری کارگاه آموزشی مهارتهای زندگی در مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)

19 آذر 1391 توسط نخعي فرد

 

 

برگزرای کارگاه آموزشی مهارتهای زندگی در مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) با همکاری موسسه نسیم قرآن و سازمان تبلیغات اسلامی

کارگاه آموزشی مهارتهای زندگی توسط کارشناس محترم دکتر اقبالی نسب پژوهشگر،روانشناس و مشاور خانواده با

حضور 350 نفر از طلاب و اساتید مدرسه و جمعی از مربیان قرآن شهرستان رفسنجان از ساعت8صبح الی 14

بعدازظهر روز چهارشنبه 15 آذر ماه در سالن اجتماعات مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(س) برگزار شد.


هدف از برگزاری این کارگاه آموزشی ارتقا سطح آگاهی افراد نسبت به خود و آموزش راههای انتقال دادن آموزه ها و مفاهیم

دین به صورت غیر مستقیم به دیگران بوده است.


دکتر اقبالی نسب کارشناس این کارگاه مباحث خویش را در سه محور :1-خودشناسی و خودآگاهی2-موفقیت و راههای دست

یابی به آن 3-روش انتقال آموزههای دینی به صورت غیر مستقیم مطرح نمودند.


در محور اول با اشاره به آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام لزوم سیر افراد از خود شناسی به خود آگاهی و

به وجود آوردن تغییر در زندگی را ثابت نمودند. طبق آیه 88 سوره مبارکه هود (ان ارید الا صلاح ما ستطعت ) بیان نمودند

که اصلاح را در سه حوزه :1- اصلاح فردی 2- اصلاح خانوادگی 3- اصلاح اجتماعی دانسته که ثمره هر کدام را  1-

بندگی 2- مودت 3- تکلیف دانستند.

در محور دوم مباحث با طرح مباحثی ثابت نمودند موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق

در محور سوم نکاتی که یک مشاور مذهبی باید به آن توجه داشته باشد را بیان نمودند.

در این مراسم حجه الاسلام والمسلمین آقای حسینی رئس سازمان تبلیغات اسلامی و حجه الاسلام والمسلمین آقای محمد کاظم

نجفی از اساتید حوزه ودانشگاه حضور داشتند

مراسم باصرف نهار و پذیرایی از شرکت کنندگان خاتمه یافت.

 

 نظر دهید »

مراسم سوگواری

12 آذر 1391 توسط نخعي فرد

 

مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) برگزار کرد:

قرائت زیارت ناحیه مقدسه

مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در مکان خیریه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در روز عاشورا

ساعت 9 صبح زیارت ناحیه مقدسه را با حضور اساتید و طلاب و افراد عمومی توسط خانم ها:بارچی و حسنی قرائت گردید.

 

مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) برگزار کرد:

مراسم شام غریبان اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در شب یازدهم محرم بعد از برگزاری نماز مغرب و عشاء با دعوت از

مداحان اهل بیت (سلام الله علیها) خانم ها:بارچی،حسنی و با حضور اساتید ،طلاب و افراد عمومی مراسم شام غریبان و

عزاداری امام حسین(علیه السلام) را در خیریه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) برگزار کرد و در پایان مراسم با طعام

متبرکه از افراد شرکت کننده در این مراسم پذیرایی شد.

 نظر دهید »

مراسم سوگواری

09 آذر 1391 توسط نخعي فرد

 

مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) برگزار کرد:

مراسم سوگواری و عزاداری اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

مدرسه علمیه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) از اول محرم الحرام به مدت دو هفته مراسم سوگواری و عزاداری امام

حسین(علیه السلام) را با حضور اساتید و طلاب و با دعوت از حجج الاسلام آقایان مجیدی،نجفی،علیمرادی(زید عزه) و سرکار

خانم آفرند و همچنین با مداحی خانم عباسپور در این مکان مقدس برگزار کرد

 نظر دهید »

فرازی از زیارات ناحیه مقدسه

01 آذر 1391 توسط نخعي فرد

 

سلام بر آدم يارِ مخلص خدا از بينِ آفريدگانش ، درود بر شيث ولىّ خدا و بهترينِ بندگانش ، سلام بر ادريس كه براى خدا حجّتِ او

را بپا داشت ، درود بـر نـوح كه دعـايش قرينِ اجابـت بود ، سـلام بر هـود كه كمـك و يارىِ خـدا مَـدَدِ او بود، درود بر صـالح كه


خـداوند تاج كـرامت بر سـرش نهاد ، سـلام بر ابراهـيم كه خـدا مقـامِ خُلّـت و رفاقـت رابه او عـطا نمود ، درود بـر اسمـاعيل كـه


خـداوند ذبـحى عظـيم از بهشت را فـداىِ او نمود ، سـلام بر اسحـاق كه خـداوند پيامبرى را در نسـل او قـرار داد ، درود بر يعـقوب


كه خـداوند به رحـمت خود بينـائىِ چشـمش را به او بازگـرداند ، سلام بر يوسـف كه خـداوند به عظـمتِ خود او را از قعـر چاه

رهائى بخشيد ، درود بر موسـى كه خـداوند به قدرتِ خود دريا را برايـش شـكافت ، سلام بر هـارون كه خـداوند پيامبـرى خود را به


وى اختـصاص داد ، درود بر شعـيب كه خدا او را بر اُمّـتش پيـروز نمود ، سلام بر داوود كه خداوند از لغزش او درگذشت ، درود

بر سليمان كه بخاطر شوكتش جنّ به فرمان او درآمد ، سلام بر ايّوب كه خداوند او را از بيماريش شفا بخشيد ، درود بر يونس كه


خداوند به وعده خود برايش وفا نمود ، سلام بر عُزَير كه خداوند او را پس از مرگش به حيات بازگردانيد ، درود بر زكريّا كه در

رنج و بَلا شكيبا بود ، سلام بر يحيى كه خداوند به سبب شهادت مقام و منزلتِ او را بالا برد ، درود بر عيسى روح خدا و كلمه او ،

سلام بر محمّد محبوبِ خدا و يار مخلص او ، درود بر فرمانرواى مؤمنان على بن ابيطالب ، كه برادرىِ رسول خدا به وى

اختصاص يافت ، سلام بر فاطمه زهراء دختر رسول الله ، درود بر حسن بن على وصىّ و جانشين پدرش ، سلام بر حسين كه جانش

را تقديم نمود ، سلام بر آن كسى كه در نهان و آشكار خدا را اطاعت نمود ، سلام بر آن كسى كه خداوند شفا را در خاكِ قبرِ او قرار

داد ، سلام بر آن كسى كه (محلِّ) اجابتِ دعا در زيرِ بارگاه اوست ، سلام بر آن كسى كه امامان از نسل اويند ، سلام بر فرزندِ خاتم

پيامبران ، سلام بر فرزند سرور جانشينان ، سلام بر فرزند فاطمه زهراء ، سلام بر فرزند خديجه كبرى ، سلام بر فرزند سدرة

المنتهى ، سلام بر فرزند جنّة المأوى ، سلام بر فرزند زمزم و صفا ، سلام بر آن آغشته به خون ، سلام بر آنكه (حُرمَتِ) خيمه

گاهش دريده شد ، سلام بر پنجمينِ اصحابِ كساء ، سلام بر غريبِ غريبان، سلام بر شهيدِ شهيدان ، سلام بر مقتولِ دشمنان ، سلام بر

ساكنِ كربلاء ، سلام بر آن كسى كه فرشتگانِ آسمان بر او گريستند ، سلام بر آن كسى كه خاندانش پاك و مطهّرند ، سلام بر پيشواى

دين ، سلام بر آن جايگاههاى براهين و حُجَجِ الهى ، درود بر آن پيشوايانِ سَروَر، سلام بر آن گريبان هاى چـاك شده، سلام بر آن لب

هاى خشكيده، سـلام بر آن جان هاى مُستأصل و ناچار ، سـلام بر آن ارواحِ (از كالبد) خارج شده ، سلام بر آن جسـدهاى عـريان و

برهـنه ، سـلام بر آن بدن هاى لاغر و نحيف ، سلام بر آن خون هاى جارى ، سلام بر آن اعضاىِ قطعه قطعه شده ، سلام بر آن

سرهاىِ بالا رفته (بر نيزه ها)، سلام برآن بانوانِ بيرون آمده (از خيمه ها)، سلام بر حجّتِ پروردگارِجهانيان، سلام برتو (اى حسين

بن على) و بر پدرانِ پاك و طاهِـرَت، سلام برتو و بر فرزندانِ شهيدت، سلام بر تو و بر خاندانِ يارى دهنده ات (به دين الهى)، سلام

بر تو و بر فرشتگانِ مُلازمِ آرامگاهت، سلام بر آن كشته مظلوم، سلام بر برادرِ مسمومش، سلام بر على اكبر، سلام بر آن شير

خوارِ كوچـك، سلام بر آن بدن هاى برهـنه شده، سلام بر آن خانواده اى كه نزديك (و همراه سَروَرشان) بودند، سلام بر آن به خاك

افتادگان در بيابان ها، سلام بر آن دور افتادگان از وطن ها، سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون كفن، سلام بر آن سرهاى جدا شده از بدن،

سلام بر آن حسابگر (اعمالِ خويش براى خدا) و شكيبا، سلام بر آن مظلومِ بى ياور، سلام بر آن جاى گرفته در خاكِ پاك، سلام بر

صاحـبِ آن بارگـاهِ عالى رتبه، سلام بر آن كسى كه ربّ جليل او را پاك و مطهّر گردانيد، سلام بر آن كسى كه جبرئيل به او مباهات

مى نمود، سلام بر آن كسى كه ميكائيل در گهواره با او تكلّم مى نمود، سلام بر آن كسى كه عهد و پيمانش شكسته شد، سلام بر آن

كسى كه پرده حُرمَتش دريده شد، سلام برآن كسى كه خونش به ظلم ريخته شد، سلام برآنكه با خونِ زخم هايش شست و شو داده شد،

سلام بر آنكه از جام هاى نيزه ها جرعه نوشيد، سلام بر آن مظلومى كه خونش مباح گرديد، سلام بر آنكه در ملأ عام سرش بريده

شد، سلام بر آنكه اهل قريه ها دفنش نمودند، سلام بر آنكه شاهرَگش بريده شد، سلام بر آن مدافعِ بى ياور، سلام بر آن مَحاسنِ بخون

خضاب شده، سلام بر آن گونه خاك آلوده، سلام بر آن بدنِ برهنه ، سلام بر آن دندانِ چوب خورده ، سلام برآن سرِ بالاى نيزه رفته،

سلام بر آن بدن هاى برهنه و عريانى كه در بيابان ها(ىِ كربلاء) گُرگ هاى تجاوزگر به آن دندان مى آلودند، و درندگان خونخوار بر

گِردِ آن مى گشتند، سلام برتو اى مولاى من و برفرشتـگانى كه بر گِـردِ بارگاه تو پَر مى كِشند ، و اطرافِ تُربتـت اجتماع كرده اند، و

در آستانِ تو طواف مى كنند، و براى زيارت تو وارد مى شوند، سلام برتو من به سوى تو رو آورده ام،

 منبع:بسیجی

 

 نظر دهید »

محرم

25 آبان 1391 توسط نخعي فرد

• راه حسين، کوتاهترين راه رسيدن به بهشت است.
• خون جاري عاشورا، تا ابديت در رگ و ريشه آزادگي جاري است.
• حسين، ميزان سنجش صداقت آدمي است و قبول ولايت حسين، براتِ آزادي انسان از جهنم پليديهاست.
• عاشورا، عاشقانه اي آرام در قلب واقعه کربلاست.
• حسين، زيباترين نامي است که در شناسنامه بشر نوشته اند.
• عاشورا، صحنه نمايش فراگير و فشرده تماميت کارزار خوبي و بدي است.
• عاشورا، عرضه اثبات ظفرمندي انسان خداگونه بر سپاه ابليس است.
• حسين، تفسير بعثت، ترجمان نبوت و معناي امامت است.
• عاشورا، تداوم رسالت انسان در پهنه خلقت است.
• عاشورا، شراره عشق حق است که بر جان عاشقان حسين فرو مي ريزد.
• اي خدا! جوششِ چشمه هاي عاشورا را در قلب ما جاري کن، و دل هاي ما را از زلال مهرش سيراب گردان.
• محرم، ماه محرم شدن در پيشگاهِ خدا و مَحرم شدن، با حسينيان است.
• عاشورا، انفجاري از نور بود و تابشي از حق، که بر انديشه ها تجسم کرد.
• عاشورا، قرارگاه عشق است و پناهگاه عاشقان. کيست که از اين معبر عبور كند و قرار و پناه نگيرد؟
• عاشورا، تکليف است و عاشورايي شدن عمل به تکليف.
• هيچ نقطه اي در هويت هستي نيست که از حرکت و شعر و شعور عاشورايي خالي باشد.
• عاشورا، از جاذبه ها دل کندن و به جذبه دوست رسيدن است.
• محرم، ماه تجديد حيات بشريت است.
• عاشورا يک نيم روز بيش نيست که در آن، شهادت به روشني بر سر تکليف خويش ايستاده است.
• شهادت، طرحِ کربلاست و اسارت، شرح آن!
• اين شمعِ وجودِ حسين است که محفلِ محرم را پيوسته روشن نگاه مي دارد.
• حسين، نام آورترين نام و نامدارترين سردار بر چکاد روشني هاست.


منبع:آوینی

 نظر دهید »

وقایع روز

22 آبان 1391 توسط نخعي فرد


ـ ورود امام حسین7 به منزل ذوحُسُم، ذو خُشُب، ذو جشمی
ـ

وفات علی بن جعفر7 (210 ق)

ـ قتل عمر بن خطاب خلیفه دوم اهل سنت بدست ابو لؤلؤ (22 ق)

ـ انقراض دولت بنی امیه پس از قتل «مروان حمار» آخرین خلیفه‌ی اموی (132 ق)

ـ تصرف گرگان و مازندران توسط «طغرل سلجوقی» (432 ق)

ـ وفات «شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی» شاعر و استاد بزرگ ادیب فارسی (691 ق)

 نظر دهید »

وقایع روز

21 آبان 1391 توسط نخعي فرد

ورود امام حسین(ع) به منزل شراف

قتل عمر بن خطاب خلیفه دوم اهل سنت بدست ابو لؤلؤ (22 ق)
ـ وفات عالم جلیل «غلامرضا یزدی کوچه بیوکی» (1378 ق)
ـ رحلت عالم شیعه «سید محمد کاظم لواسانی» معروف به «عصّار» (1394 ق)
ـ
ـ تولد «علی بن یوسف آمدی» فقیه و ادیب برجسته (559 ق)
ـ پایان جنگ دوم ایران و روس با شکست «عباس میرزا» ولیعهد فتحعلی شاه قاجار (1243 ق)

 نظر دهید »

سالروز رحلت آیت الله تبریزی

06 آبان 1391 توسط نخعي فرد

ستاد الفقهاء والمجتهدین فقیه مقدس آیة الله العظمى میرزا جواد تبریزى(قدس سره) یکى از اعیان و مفاخر فقهاى نامدار شیعه و یکى از اکابر و متبحّرین در علوم اسلامى و یکى از استوانه هاى فقهى و اجتهادى در فقه اسلامى که از نظر آثار و برکات وجودى با برکت بوده مرحوم فقیه مقدس میرزا جواد تبریزى(قدس سره) است بسیار عابد، زاهد، اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت. جماعت بسیارى از او بهره بردند. او بر تمام موالین و محبین اهل بیت(علیهم السلام) و فضلاء و طلاب حوزه حق دارد زیرا که در قرن خود در علوم و ولاء اهل بیت(علیهم السلام) تحولى عظیم ایجاد نمود.

هرگاه در پى شناخت ایشان برآییم ایشان را آگاه بر هر فنى خواهیم یافت. جملات مدح و ستایش در معرفى او، ناتوانند. گویا او تندیس علم و دانش و ادب و تجسم فضل و کمال است.

فقیه هوشیار محدث پارسا، ثقه جلیل القدر و سرچشمه بزرگوارى ها و فضیلت ها و داراى تألیفات سودمندى است. علماى دین نه تنها از استاد خود درس علم و دانش مى آموزند بلکه مراتب معنوى و کسب کمال را سپرى مى نمایند. مرحوم میرزا جواد تبریزى(قدس سره) همزمان با طى مدارج علمى و سریع تر از آن مدارج معنوى و کمالات روحى را پیمودند تاآنجا که مصداق واقعى عالم ربانى گشت. این ادعا با مرورى بر سجایاى اخلاقى ایشان کاملاً روشن مى شود از جمله خصائص بارز اخلاقى مرحوم میرزا(قدس سره) مى توان به این موارد اشاره کرد:

یاد خداوند متعال: مرحوم میرزا(قدس سره) هیچ گاه از یاد خدا غافل نبود و تمام اعمالش را با قصد قربت انجام مى داد.

زیارت و توسل: مرحوم میرزا(قدس سره) به زیارت ائمه هدى(علیهم السلام)اهمیت فراوانى مى داد و هر جا فرصت مى یافت و یا امکان بر ایشان حاصل مى شد شروع به خواندن دعا و زیارت ائمه مى نمودند.

توجه خاص به توسل به معصومین(علیهم السلام) باعث گردیده بود که مرحوم میرزا(قدس سره) به تألیف کتب عقایدى روى آورند و اهمیت خاصى در رد شبهات و دفاع از کیان تشیع و مظلومیت اهل بیت(علیهم السلام)دهند.

زهد و پارسایى: یک ویژگى بسیار مهم در زندگى این بزرگ مرد زهد و پارسایى و ساده زیستى اوست. مرحوم میرزا(قدس سره) تمام امکانات را در اختیار داشتند اما با همه اینها، زندگى شخصى مرحوم میرزا(قدس سره)در نهایت زهد و پارسایى سپرى مى شد.

تواضع: تواضع مرحوم میرزا(قدس سره) از دیگر خصائص اوست. مرحوم میرزا(قدس سره) هیچ گاه به مقام اجتماعى و بالا و پائین بودن موقعیت نظر نمى کرد با آن خصائص روحى و کمالات معنوى با علم و دانش گسترده از او شخصیتى ممتاز ساخته بود.

سعه صدر، خوش فهمى، حسن سلیقه، داشتن نظم و برنامه تحصیلى، ظرافت طبع، معنویت سخن و پختگى و بى نقص بودن آثار علمى، تخلق به اخلاق الهى و قرب منزلت از خصوصیات این عالم ربانى است.

تعلیم و تعلم از مهم ترین خدمات ایشان به شمار مى آید. شخصیت بارز علمى ایشان در دقیق بودن در مطالب، و عمیق فکر کردن و حسن سلوک با طلاب هر روز گروه بیشترى از افراد علاقمند و با استعداد را به سوى مجلس درس ایشان مى کشاند.

یکى از اعجوبه هاى روزگار خود بود. در فقه، اصول، کلام، رجال و… کتاب نوشته است و حدود ده ها کتاب از آثار خطى از ایشان به جاى مانده است که نبوغ او را نشان مى دهد.

تألیفات فراوان و گوناگون وى در علوم و فنون مختلف اسلامى، هر کدام گوهرى تابناک و گنجینه اى پایان ناپذیر است که هم اکنون با گذشت ایام روز به روز بر ارزش و اعتبار آن افزوده مى شود و جایگاهى بس رفیع و والا یافته اند و در صدر قفسه کتابخانه ها و در سینه فقها و دانشمندان جاى مى گیرد.

منبع:تبریزی

 نظر دهید »

دعای عرفه

04 آبان 1391 توسط نخعي فرد

 

دعای عرفه




فَاَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُ إِلَيْكَ


وَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَمُقِرّاً


بِاَنَّكَ رَبّى وَ اِلَيْكَ مَرَدّى  

 نظر دهید »

عرفه

03 آبان 1391 توسط نخعي فرد

بسم الله الرحمن الرحیم

“و اذا سالک عبادی عنی فنی قریب، اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا و لیومنوا بی لعلهم یرشدون”

آیه 186 سوره مبارکه بقره

برای هر چیزی، هرجا،همیشه می نویسم اما گاهی اوقات دتم به قلم نمی رود و دلم می لرزد.

عظمت کلمات است که روح کوچکم در مقابلشان حرفی برای گفتن ندارد.

عرفه!

یکی از این کلمات با عظمت است.

عرفه!

چه بگویم؟ خودت بگو! از خدای خودت…

هر بارمن می نوشتم این بار تو برایم بگو تا بنویسم تو از اسرارت بگو، از آن اسراری که مقام تو را جای شبهای قدر داد که اگر کسی در ماه خداوند آمرزیده نشد در توبه رحمت الهی نایل می شود ان شاءالله.

نمی دانم خالق دشت نینوا سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله حسین(ع) دردانه ی حضرت فاطمه(س) با تو چه نجوایی کردند.

تا تو را برای همیشه در طول تاریخ نور چشم دل های تشنه به وصل خداوند کردند

دلا ! بسوز که سوز تو کارها کند…

عرفه!

دستم را بگیر و به خداوندم برسان.

عرفه!

التماس دعا

 نظر دهید »

روز عرفه

02 آبان 1391 توسط نخعي فرد

عمال روز عرفه

روز نهم روز عرفه و از اعياد عظيمه است اگرچه به اسم عيد ناميده نشده است و روزى است كه حق تعالى بندگان خويش را به

عبادت و طاعت خود خوانده و مَوائد جُود و احسان خود را براى ايشان گسترانيده و شيطان در اين روز خوار و حقيرتر و رانده تر

و خشمناكترين اوقات خواهد بود و روايت شده كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام شنيد در روز عرفه صداى سائلى را كه از

مردم سؤ ال مى نمود فرمود به او واى بر تو آيا از غير خدا سؤ ال مى كنى در اين روز و حال آنكه اميد مى رود در اين روز براى

بچّه هاى در شكم آنكه فضل خدا شامل آنها شود و سعيد شوند و از براى اين روز اعمال چند است اول غسل دوّم زيارت امام حسين

عليه السلام كه مقابل هزار حجّ و هزار عمره و هزار جهاد بلكه بالاتر است و احاديث در كثرت فضيلت زيارت آن حضرت در اين

روز متواتر است و اگر كسى توفيق يابد كه در اين روز در تحت قُبّه مقدّسه آن حضرت باشد ثوابش كمتر از كسى كه در عرفات

باشد نيست بلكه زياده و مقدّم است و كيفيّت زيارت آن حضرت بعد از اين در باب زيارات بيايد انشاءالله تعالى سوّم بعد از نماز عصر

پيش از آنكه مشغول بخواندن دعاهاى عرفه شود دو ركعت نماز بجا آورد در زير آسمان و اعتراف و اقرار كند نزد حق تعالى به

گناهان خود تا فايز شود به ثواب عرفات و گناهانش آمرزيده گردد پس مشغول شود به اعمال و ادعيه عرفه كه از حُجَج طاهِرِهِ

صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِم روايت شده و آنها زياده از آن است كه در اين مختصر ذكر شود لكن ما به مقدارى كه اين كتاب گنجايش آن را

داشته باشد نقل مى كنيم شيخ كفعمى در مصباح فرموده مستحب است روزه روز عرفه براى كسى كه ضعف پيدا نكند از دعا خواندن

و مستحب است غسل پيش از زوال و زيارت امام حسين عليه السلام در روز و شب عرفه و چون وقت زوال شد زير آسمان رَوَد و

نماز ظهر و عصر را با ركوع و سجود نيكو به عمل آورد و چون فارغ شود دو ركعت نماز كند در ركعت اوّل بعد از حمد توحيد و

در دويم بعد از حمد قُل يا اَيُّهَا الْكافِروُنَ بخواند بعد از آن چهار ركعت نماز گذارد در هر ركعت بعد از حمد توحيد پنجاه مرتبه بخواند

فقير گويد كه اين نماز همان نماز حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه در اعمال روز جمعه گذشت .

منبع:سایت آوینی

 نظر دهید »

شهادت سید مصطفی خمینی

01 آبان 1391 توسط نخعي فرد
گذر تاريخ؛ يكم آبان، سالروز شهادت سيد مصطفي خميني
“مصطفي” ذخيره اسلام بود

خبرگزاري فارس: آيت‌الله شهيد سيد مصطفي خميني نور بصر و ذخيره اسلام و انقلاب بود.

خبرگزاری فارس:

به گزارش خبرگزاري فارس، سيد مصطفي خميني در آذر 1309 شمسي، در قم متولد شد. در سال 1316 شمسي تحصيل را شروع كرد و دوران ابتدايى را در مدرسه‌هاى «باقريه» و «سنايى» قم در سال 1323 - 1324 به پايان رساند. وي در همين سال تحصيل علوم ديني را شروع كرد و از محضر اساتيدي چون آيات عظام حجت، بروجردى، محقق داماد، امام خمينى، شاهرودى، خويى، محمد باقر زنجانى، سيد محسن حكيم، فكور يزدى، والد محقق، علامه طباطبايى، رفيعى قزوينى، سلطاني و حائري كسب فيض كرد. وي بعد از شش سال تحصيل در 22 سالگى حدود سال 1330 ش به دوره تخصصى ( خارج حوزه ) خارج اصول و فقه وارد شده و در فقه و اصول از اساتيد متعددي بهره برد. آيت الله ابطحى كاشانى از ياران شهيد ، درباره علاقه و هوش سرشار ايشان به درس مى گويد: خصوصيتى كه در شهيد حاج آقا مصطفى سراغ داشتيم ، اين بود كه از همان اول حالت تعبد نسبت به مطالب علمى نداشت؛ يعنى مثلاً اگر شيخ انصارى يا هر بزرگوارى مطلبى را گفته است سر بسته نمى پذيرفت ، بلكه مانند امام در مقام تجزيه و تحليل بر مى آمد و مى توان گفت از همان اوايل روح اجتهاد داشت و همين هم باعث ترقى او شد. امام خميني از او به عنوان شخصي خدمتگذار و سودمند براي اسلام و مسليمن ياد كرد و آيه الله بهاء الدينى نيز در مقام علمي آن شهيد تاكيد كرد: آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى ، دانش هاى عقلى و نقلى ، سياست اسلامى و دينى را در جوانى ياد گرفته و به جايى رسيده بود كه از نخبگان زمان ما ، بلكه عصرها و زمانها بود. درست گفتار و نيك سيرت بود، با كمال زيركى و هوشيارى به نفوس ، آگاهى داشت ، در انقلاب اسلامى و حوادث آن نقش بسيار ارزنده اى داشت … فرزند امام بود ، بلكه خود ، امامى بود ، بلكه پدرى مثل امام داشت. مقام معظم رهبرى مرحوم سيد مصطفى خمينى را يكى از شخصيت هاى بالقوه و بالفعل اسلام دانسته و تاكيد كردند: روزى كه ايشان شهيد شدند، در حدود سنين 48 - 47 سالگى بودند و در آن سن جزء ممتازين كسانى بود كه در حوزه هاى علميه قم ، نجف ، مشهد و… وجود داشت، بنده ايشان را به عنوان يك چهره برجسته حوزه علميه قم از سالهاى قبل مى شناختم. از آيت الله شهيد مصطفي خميني تاليفات گرانقدري به يادگار مانده است كه مهمترين آنها عبارتند از؛ القواعد الحكميه( حاشيه بر اسفار)، كتاب البيع ( دوره كامل مباحث استدلالى بيع در سه جلد)، مكاسب محرمه( در دو جلد) مبحث اجاره، مستند تحرير الوسيله، تعليقه اى بر عروه الوثقى، تفسير القرآن الكريم ( در چهار چلد، نا تمام )، تحريرات فى الاصول( از اول اصول تا استصحاب تعليقى)، شرح زندگانى ائمه معصومين عليهم السلام، تا زندگانى امام حسين عليه السلام )، كتاب الاصول، القواعد الرجاليه، كتابى در مبحث نكاح، حاشيه بر شرح هدايه ملا صدرا، حاشيه بر مبداء و معاد ملا صدرا، و … است.

مراسم تشييع و تدفين نـماز را آيه الله خوئى بر بدن شهيد حاج آقا مصطفى خمينى اقامه كـرد و پـس از تشييع مفصل و باشكوه كه بسيارى از ايرانى ها نيز شـركـت داشـتند, پيكر مطهرش را در حرم امام على(ع) در كنار قبر آيه الله كمپانى اصفهانى به خاك سپردند.

 نظر دهید »

وفات فقیه و مرجع تقلید و شاعر مخلص شیخ محمدحسین اصفهانى

30 مهر 1391 توسط نخعي فرد

وفات فقیه و مرجع تقلید و شاعر مخلص شیخ محمدحسین اصفهانى معروف به كمپانى متخلّص به مفتقر در 65 سالگى 1361 ق مدفن

نجف از اشعار او:  «مفتقرا متاب‏روى از در اوبه‏هیچ‏سوى زآن‏كه مس‏وجود را فضّه‏اوطلاكند»

علامه طباطبائى درباره این بیت فرمود: این تك شعر مرا در تعجب فرو برده است. مفتقرا متاب روی از در او به هیچ

سوی……….زآنکه مس وجود را فضه او طلا کند

 نظر دهید »

روز غلبه حضرت موسی(ع) بر ساحران

29 مهر 1391 توسط نخعي فرد

 

یکی از معجزات حضرت موسی(علیه السلام)، عصای حضرت بود. در حالی که ساحران به دستور فرعون،‌مارهایی را

درآوردند که شروع به خزیدن کردند و مردم از بیم جان خود فرار می کردند، به موسی(علیه السلام) امر شد که آنچه در دست

داری بینداز. حضرت عصای خود را انداخت به امر خداوند تبدیل به اژدهایی شد که تمام مارها و آنچه را که ساحران ایجاد کرده

بودند بلعید. این اژدها آنچنان رعب و وحشتی در دل مردم ایجاد کرد که مردم از خوف جان فرار می کردند و برخی از ترس

جان باختند و مردم و ساحران فهمیدند که این کار عادی نیست بلکه یک امر الهی و آسمانی است.

«

فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ»(اعراف/107). موسي عصايي را كه در دست داشت بر زمين انداخت. تا عصا را انداخت،


عصا تبديل به اژدها شد


اطرافیان فرعون بادیدن معجزات حضرت موسی علیه السلام وحشت زده شدند و گفتند اوساحر است


قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ»(اعراف/109).

با شور مشورت تصمیم براین شد که کل ساحران کشور را جمع کرده تا برموسی غلبه کنند

اما موضوع کاملا غیر از آنچه که آنها تصور می کردند شد موسی به امر پروردگار عصایش را انداخت و سحر ساحران باطل

شد

 وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ»(اعراف/117).

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(اعراف/118). حق روشن شد.

«

فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ»(اعراف/11بالاخره حق پيروز است.

 نظر دهید »

اول ذی الحجه

26 مهر 1391 توسط نخعي فرد

اول ذی الحجه آغاز یک زندگی مقدس

مهر: اول ذی الحجه در تاریخ اسلام به نام پیوندی است از جنس فرشتگان بهشتی. پیوندی که در آن زندگی پاک و روحانی به پاکی سلاله ختم رسل آغاز شد. اول ذی الحجه سالروز ازدواج علی(ع) یگانه شیرمرد عالم بشریت و زهرا(س) دردانه دل ختم نبوت است.

 آخرین پیامبر نور، زلالترین عصاره وحی را در جشن پیوند دخترش با آسمانی ترین مرد، می ریزد فرشتگان، بال در بال هم، زیباترین سرور خاک را جشن می گیرند و بزرگ ترین شادمانی زمین را پای می کوبند.

اینک، دست مقدس فاطمه علیه السلام ، در دست بی کران علی، حلاوت هلهله فرشتگان را لمس می کند و شور کبریایی افلاکیان را برمی انگیزد.

این سپردن دست عروسی به تکیه گاهی یک مرد نیست؛ این سپردن انسان است به حریم بی انتهای عصمت. این پیامبر صلی الله علیه و آله نیست که دخترش را به علی علیه السلام می سپارد؛ این خداست که اختیار و اعتبار بشر را به علی و زهرا علیهاالسلام وامی نهد.

ازدواجی ساده اما با برکت….

ازدواج علی و فاطمه گرچه ساده ترین ازدواج دنیا بود اما همراهی آن با عصمت و معنویت آنرا تا همیشه ابد الگوی مسلمانان کرد.

ازدواجی از جنس خدا….به پاکی زهرا…. و به استواری گامهایی که علی در راه صیانت از دین و راه خدا برمی داشت.

ازدواج علی و فاطمه تنها یک پیوند زناشویی نبود بلکه یک پیوند الهی بود، ازدواجی که صبر، ایثار، بخشندگی و همدلی اصولش شدند تا زهرا در تمام مدت زندگی گله ای از کمی و کاستی های زندگی به لب نیاورد……

آب مهریه بزرگترین بانوی جهان اسلام

زهرا دردانه دختر رسول اکرم بود و همه بر این باور بودند که مهریه زهرا به عنوان دختر خلیفه مسلمین باید مهریه سنگینی داشته باشد اما زمانی که مهریه زهرا نقل محافل و مجالس شد همه دیدند که رسول خدا چه آبرویی به آب بخشید و آنرا مهریه میوه دلش کرد.

منبع:فردا نیوز

 نظر دهید »

نکته اخلاقی

24 مهر 1391 توسط نخعي فرد

رسول اکرم(ص):نیکی به پدر و مادر و صله ی رحم عمر را طولانی و روزی را زیاد می کند.

شاید اینگونه بتوان گفت که احسان به والدین در راس همه اخلاقیات قرار گرفته است اطاعت بی چون و چرا بجز در مورادی که برخلاف اوامر الهی باشد شاهکاری اصلی برای رسیدن به عرفان حقیقی باشد.

 

 نظر دهید »

سالگرد شهید محراب اشرفی اصفهانی

23 مهر 1391 توسط نخعي فرد

آيت الله حاج عطاالله اشرفي اصفهاني از پيشگامان نهضت و مبارزه عليه رژيم ستمشاهي در استان بود كه قريب به 80 سال عمر پربركت و با افتخار خود را وقف خدمت به اسلام و قرآن كرد و در 23 مهرماه سال 1361 در سنگر نماز جمعه در محراب مسجد جامع كرمانشاه توسط منافقان كوردل به درجه رفيع شهادت نائل شد.

منبع:کرمانشاه ساجد

 نظر دهید »

تاریخچه فمنیسم

22 مهر 1391 توسط نخعي فرد

انقلاب فرانسه با طرح مسألة جایگاه حقوقی نیمه بشریت که به طور نامستقیم در اعلامیة حقوق بشر و شهروند گنجیده بود ، دوران فمنیسم را گشود .

زنان در قالب تأسیس انجمن های گوناگون در خلال انقلاب خواهان به دست آوردن حقوق خود شدند .

المپ دو گوژ ، زنی مبارز بود که در سال 1793 اعدام شد . پس از انقلاب کبیر ، زنان وابسته به ایدة آزادی ، خاطره اش را با سرسختی زنده نگه داشتند . او «اعلامیه حقوق زن و شهروند زن» را در سال 1791 برای ملکه فرستاد .

افرادی دیگر نیز بیانیه هایی در «دفاع از حقوق بشر» و «همه گستری حقوق» انتشار دادند.

در سال 1791 ، ماده هفتم از سرفصل نخستین حقوق مدنی روزنه ای به سوی آزادی خصوصی زنان گشود : «قانون ازدواج را فقط به عنوان قراردادی مدنی به رسمیت می شناسد.»

همچنین تصویب نامه 8 آوریل 1791 هرگونه نابرابری ارث بران را برچید همچنین میان 20 تا 25 سپتامبر 1792 ، هم زمان با اعلام جمهوری اول و سقوط نظام پادشاهی ، مقررات رهایی بخش» تدارک دیده شد بدین گونه طلاق با رضایت همسران که نوآوری واقعی انقلابی ای به شمار می رفت به زنان امکان داد تا برابری مدنی را به دست آورند اما این قانون حق طلاق در سال 1816 لغو شد و تا سال 1975 تصویب نشد . زنان با شرکت در جبهه ها و بسیج شدن علیه دشمنان خواستار حقوق شهروندی خود شدند .

گروهی از زنان جمهوری خواه انقلابی با تشکیل باشگاه های مختلف به جنگیدن در راه جمهوری و رسیدن به حقوق خویش می پرداختند . در آوریل 1793 ، پی یر ماری اگوستن گیومار ، نماینده مجلس ، جزوه ای منتشر کرد و در آن بخشی از ایده های کندورسه دربارة برابری سیاسی دو جنس را ، به معنای گنجیده در دموکراسی ، از سر گرفت .

اما با وجود تلاش های زیاد حق شهروندی به عنوان فردی که بتواند فعالیت سیاسی داشته باشد و در امور حکومت ، مصلحت و منافع دولت بحث و تصمیم گیری کند به زنان داده شد .

 نظر دهید »

امام شناسی در حوزه علمیه

20 مهر 1391 توسط نخعي فرد

دیروز 19/7/91 حضور حاج آقا فریدونی در رابطه با امام شناسی بود که:

این اصل مهم امام شناسی تنها مختص به ما حوزوی ها نیست بلکه تمام مردم مسلمان بالخص شیعه هاست و اساس قرآن دین ما کامل ترین دین است و همین دین فقط مورد رضایت خداست و دینی را خدا برای خود برگزیده است که همراه با ولایت باشد و خدا دینی را بدون ولایت در قیامت قبول نمی کند و  آن دین علی و اولاد اوست.

قطره های خونی بخاطر این دین بر زمین ریخته شده که مقدس ترین خونها بود که این دین باقی بماند مثل خون علی(ع) و فاطمه ی زهرا(س) و فرزندان او بود. تمام ما مدیون اهل بیت هستیم و منت نگذاریم اگر برای دین کاری می کنیم ما فقط ادای دین می کنیم و این یک تکلیف است زیرا ادای دین برای ما ثواب و پاداش است.

 نظر دهید »

صحیفه ی سجادیه

17 مهر 1391 توسط نخعي فرد

هر قوت دلت گرفت می تونی بری و بهش سر بزنی! هر وقت یه چیزی تو دلت گفت:از حرفای دنیا خسته شدی و دنبال کسی می گردی که برات حرفای جدیدی داشته باشه، حرفایی که تا حالا نشنیده باشی می تونی بری و بهش سر بزنی…

” با شرم و خجالت و حیای بسیار به درگاه تو ای خدا روی آرزو و امیدواری آورد و از همه ی عالم دل بر کند و بک جهت با شوق و رغبت روی به سوی تو کند، چرا که منحصرا تمام اطمینان خاطرش به تو و طمع و آمالش ب طور قطع و یقین به احسان و کرم توست و هم بیم و هراسش تنها از عقاب توست.

ای پروردگار من! اینک من به آنچه امر فرمودی با دعا و التماس به درگاهت و به اطاعت فرمانت آمده ام از تو اجابت دعای خود را می طلبم.پروردگارا! درود فرست بر محمد(ص) و آۀ پاکش(ع) و مرا با مغفرت و عفو خود ملاقات کن چنانکه من با اقرار و اعتراف تو را ملاقات می کنم.

دعای31 صحیفه ی سجادیه

در ذکر توبه و درخواست توفیق آن از پروردگار

 نظر دهید »

امام زمان در اهل سنـــــــــــــــــت

15 مهر 1391 توسط نخعي فرد

امام زمان در اهل سنـــــــــــــــــت

محب‌‌الدين طبرسي از رسول اكرم روايت مي‌كند كه فرمود: اگر از دنيا نماند مگر يك روز خداوند آن‌روز را طولاني كند تا مردي

از اهل‌بيت من كه نامش نام من است مبعوث نمايد. سلمان پرسيد: يا رسول‌الله از كدام فرزندت؟ و حضرت دست مباركش را روي

شانه‌ي حسين گذاشت و فرمود:از اين فرزندم.
‌

(ذخائرالعقبي ص136 ، نقل از كتاب حجة‌بن‌الحسن، فضل‌الله كمپاني)


شيخ محي‌الدين در كتاب فتوحات گويد: بدانيد كه چاره‌اي نيست از خروج مهدي ولكن او خروج نمي‌كند تا اين‌كه زمين پر از ظلم و

جور گردد و آنگاه پر از عدل و داد كند؛ مهدي از عترت رسول‌خدا از فرزندان‌‌فاطمه‌(رضي‌الله‌تعالي‌عنها) و جدش حسين بن

علي‌بن ابي‌طالب و پدرش امام حسن عسكري‌بن الامام‌علي‌ النقي‌ بن‌…‌ (رضي‌الله‌تعالي‌عنهم) است‌… .

كتاب حجةبن‌الحسن نقل از اسعاف الراغبين ص 154. الامام الثاني عشر ص 43

 


علي‌بن حُسام‌الدين، مشهور به متقي هندي در كتاب خود از ابن مسعود روايت مي‌كند كه: پيغمبر فرمود: مردي از خاندان من كه

نامش نام من و خلقتش مانند خلقت من است خروج مي‌كند و زمين را پر از عدل و داد گرداند چنان‌كه از ظلم و جور پر شده باشد.

حجةبن‌الحسن، كمپاني به نقل از البرهان في علامة المهدي آخرالزمان ص92

 

 

محمد بن طلحه شافعي از تفسير ثعلبي از قول انس بن مالك مي‌نويسد: كه پيغمبر فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب سروران اهل

بهشت هستيم، من و حمزه و جعفر و علي و حسن وحسين و مهدي.

حضرت حجة بن الحسن نقل از مطالب‌السؤل ص89

 

 نظر دهید »

راهپیمایی اعتراض به آمریکا جهت ساخت فیلم موهن به پیامبر اعظم(ص)

11 مهر 1391 توسط نخعي فرد

امروز 11/7/91 به جهت اعتراض به آمریکا جهت ساخت فیلم موهن به پیامبر اعظم(ص) همراه با تعطیلی کلاسها به همراه تمام

اقشار جامعه از میدان شهدا به طرف میدان ابراهیم راهپیمایی کردیم.  

 نظر دهید »

نمایشگاه هفته دفاع مقدس

08 مهر 1391 توسط نخعي فرد

در هفته ای که گذشت نمایشگاه دفاع مقدس که شامل کتابها،سی دی ها و نرم افزارهای مربوط به جنگ و شهدا بود در حوزه علمیه

برپا شد و مورد توجه استید،طلاب و عموم مردم واقع شد و در روز میلاد با سعادت امام رضا(ع) جشن میلاد  با حضور عموم مردم

و اساتید و طلاب و با سخنرانی آیت الله علیمرادی برگزار شد.

 نظر دهید »

افتتاحیه حوزه علمیه حضرت زینب(س)

04 مهر 1391 توسط نخعي فرد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

برگزاری مراسم بازگشایی مدارس علمیه خواهران شهرستان رفسنجان و حومه

در بهار علم و دانش و سرآغاز خوشه چینی از خرمن فضایل، 250 نفر از طلاب و اساتید مدارس علمیه حضرت فاطمه علیها السلام و حضرت زینب کبری علیها السلام رفسنجان و حضرت فاطمه الزهرا علیها السلام کشکوییه در مراسم بازگشایی مدارس علمیه با حضور استاد ارجمند حجةالاسلام والمسلمین حاج آقا الله وردی مدیر محترم مدارس علمیه خواهران استان کرمان روز یکشنبه 26 شهریور در مدرسه علمیه حضرت زینب کبری علیهاالسلام برگزار شد شرکت نمودند.

ایشان طی سخنانی به جایگاه علم و دانش اشاره نمودند و سفارشهایی در مورد رعایت آداب طلبگی و مدنظر قرار دادن وظیفه خطیر طلاب در جامعه داشتند استاد با بیان امتیازات پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله برسایر پیامبران امتیاز خاتمیت ایشان را دلیل بر حملات دشمنان بر ساحت مقدس حضرتش برشمردند زیرا این خصوصیت در بیداری و ارتقا فرهنگی مسلمانان نقش زیادی را دارد.

مدیریت مدارس علمیه استان کرمان در ادامه با ذکر حدیثی صفاتی ازجمله رفقت،شفقت و… را برای اساتید و صفاتی مانند رغبت، اراده، نسک،حفظ ،حزم و خشیت را برای طلاب برشمردند.

در این مراسم حجةالاسلام و المسلمین حاج آقا نجفی از اساتید حوزه و دانشگاه ضمن ابراز تأسف از فاجعه اسف بار توهین به ساحت مقدس پیامبر اعظم حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و خیر مقدم به مدیریت استانی مدارس علمیه خواهران و اساتید و طلاب به خصوص طلاب ورودی جدید به اهمیت علم آموزی و بالا بردن سطح علمی با کیفیت اشاره نموده و بیان داشتند طلاب علوم دینی نباید از جرگه علم و دانش عقب بمانند بلکه با تعهد و تخصص و کارآمدی با علوم روز را، در کنار هم داشته باشند و با دو بال علم و معنویت پلکان کمال را طی نمایند.

استاد توصیه های مفیدی را در این زمینه برای اساتید و طلاب حاضر در جلسه بیان داشتند

سرکار خانم فاطمه نخعی فرد مدیر مدرسه علمیه حضرت زینب کبری علیهاالسلام متن پیام حجةالاسلام والمسلمین حاج آقا جمشیدی مدیر محترم حوزه های علمیه خواهران در سراسر کشور را در جلسه قرائت نمودند

در پایان

عمل بی پروای دشمنان در هتک حرمت ساحت مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله طی بیانیه ای توسط طلاب و اساتید مدارس علمیه رفسنجان محکوم شد.

 

 نظر دهید »

حرکت توهین آمیز آمریکای صهیونیستی به ساحت مقدس پیامبر(ص)

26 شهریور 1391 توسط نخعي فرد

 

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من الخیر انصاره و اعوانه و المستشهدین

بین یدیه

حرکت توهین آمیز آمریکای صهیونیستی به ساحت مقدس پیامبر(ص) را به پیشگاه مقدس

حضرت بقیه الله (عج) تسلیت عرض می نماییم جهان امروز به خصوص چشمان تیز بین

مسلمانان پس از شروع بیداری اسلامی مشاهده گر خار شدن روز به روز قدرت نماهایی هستند

که از هیچ اقدامی برای حفظ آخرین نفسهای حیات خود چشم پوشی نمی کنند “تلقوا بایدیکم الی

تهلکه” با دستان خود عمر این نفسها را به شماره می اندازند این یک حقیقت غیر قابل انکار


است که آمریکا،صهیونیست در حال نابودی اند و آخرین دست و پای خود را در مرداب

ظلمتشان می زنند اما خود قبول ندارند “صدق الله العلی العظیم” اما ما مسلمانیم و می گوییم

راست گفت خداوند  بلند مرتبه که “انظر کیف ضربوا علی انفسهم” بنگرید که چگونه به

خودشان دروغ می بافند. توهین به پیامبر اعظم(ص) توهین به تمامی مسلمانان دنیاست جهان

خواران طنین بلند “لیظهره علی الدین کله"را شنیدند و گفتند “یدالله مغلوله” این به آن خاطر


است که آنها نمی فهمند هیهات هیهات که این عمل و یا هر عمل دیگری ذره ای و تنها ذره ای

از عظمت اسلام بکاهد و باز تجربه مسلمان شدن 1000 نفر در دنیا برای صهیونیست تکرار

خواهد شد.

ما سربازان بقیه الله لعنت خود را به عاملان این واقعه می فرستیم و همت خود را برای زمینه

سازی مولا و سرورمان مضاعف خواهیم کرد.ان شاءالله

 نظر دهید »

آیت الله مدنی دومین شهید محراب

20 شهریور 1391 توسط نخعي فرد
شهید مدنی در چهار سالگی مادر و در 16 سالگی پدر خود را از دست داد و دوران کودکی را با رنج و زحمت فراوان به پایان رساند.
 
وی در اوایل جوانی به قصد کسب علم و کمال به شهر قم عزیمت کرد و به رغم مشکلات فراوان ناشی از درگذشت پدر و مادر و استبداد عصر رضاخانی با پشتکار وافر به تحصیل علوم دینی مشغول شد.
 
وی در حوزه علمیه قم پس از گذراندن مراحل مقدماتی از محضر استادان بزرگ فقه و اصول و فلسفه بهره مند شد. مدتی پای درس مرحوم آیت الله حجت کوه کمری و آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری حاضر شد و مدت چهار سال نیز در محضر امام خمینی (ره) از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق بهره مند شد.
 
سید اسدالله مدنی پس از مدتی به نجف اشرف مهاجرت و در حوزه علمیه نجف در کنار تکمیل تحصیلات عالی، تدریس در سطوح مختلف را شروع و به دستور مرحوم آیت الله حکیم کرسی تدریس لمعه، رسائل، مکاسب و کفایه را به عهده گرفت و در اندک زمانی جزء استادان معروف حوزة علمیة نجف به شمار آمد.
آیت الله مدنی در سال 1350 هجری شمسی به فرمان امام خمینی برای تدریس علوم دینی به خرم آباد عزیمت کرد و حوزه علمیه کمالیه به همت و تلاش وی تأسیس شد.
 
سپس بر اثر فعالیت هایی که علیه رژیم ستم شاهی داشت به نور آباد ممسنی، گنبد کاووس، بندر کنگان و مهاباد تبعید شد.
 
با اوج گیری انقلاب اسلامی از تبعید به قم بازگشته و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت مردم همدان به آن منطقه عزیمت کرده و در جریان تشکیل مجلس خبرگان رهبری از سوی مردم همدان به آن مجلس راه یافت.
 
شهید مدنی در پی شهادت آیت الله قاضی طباطبائی در شرایطی که حزب جمهوری خلق مسلمان و دیگر سرسپردگان بیگانه و وابستگان رژیم پوسیده پیشین دست به کار خلق فتنه و ناامنی در تبریز و آذربایجان بودند، از سوی امام خمینی به امامت جمعه تبریز منصوب شد.
 
او در شرایطی سخت که آذربایجان مورد تهدید بود مردانه از اسلام، امام و انقلاب دفاع کرد و نقشه های بدخواهانه فتنه آفرینان را نقش برآب ساخت و با شعار ˈولایت فقیه حافظ دین ماستˈ رسالت پاسداری از دین را انجام داد.
 
آیت الله مدنی آخرین نمازجمعه خویش را در 20 شهریور ماه سال 1360 برپا کرد و در نافله خود به دیدار یار شتافت.
 

مام خمینی به مناسب شهادت آیت الله مدنی فرمود: با شهید کردن یک تن دیگر از ذریه رسول الله و اولاد روحانی، سند جنایت منحرفان و منافقان به ثبت رسید. اگر با به شهادت رسیدن مولای متقیان اسلام محو و مسلمانان نابود شدند شهادت فرزند عزیزش شهید مدنی هم آرزوی منافقان را برآورده خواهد کرد.

 
گرامی باد یاد و خاطره شهید مدنی، انسانی که مجسمه فضیلت و تقوای الهی بود.
منبع: خبرگزاری ایرنا
 نظر دهید »

اخلاص و ریا

13 شهریور 1391 توسط نخعي فرد

حکیمی را پرسیدند که فرق اخلاص و ریا چیست؟جواب داد:"هرچه برای حق کنی،اخلاص است و هرچه برای خلق،ریاست.”

 نظر دهید »

انسان و مال

13 شهریور 1391 توسط نخعي فرد

از رسول خدا نقل کنند که فرمود:مردمان چهار قسمتند،بخشنده،جوانمرد،بخیل،فرومایه.بخشنده آن است که بخورد و بخوراند.جوانمرد آن است که نخورد و بخوراند.بخیل آن است که بخورد و نخوراند و فرو مایه آن است که نه بخورد و نه بخوراند(عالمی دیگر بباید ساخت)

 نظر دهید »

غریب

13 شهریور 1391 توسط نخعي فرد

از ذوالنون مصری نقل کنند که گفت:"روزی در اطراف نیل می گذشتم.جوانی را دیدم که شور عظیم داشت.گفتم:ای غریب از کجایی؟ پاسخ داد:غریب چه کسی باشد،وقتی که خداوند او را انیس باشد؟چه کسی تنها بود وقتی که همراهش او باشد"(عالمی دیگر بباید ساخت)

 نظر دهید »

بیانات رهبر انقلاب در اجلاس سران

13 شهریور 1391 توسط نخعي فرد

 

 

 

اسلام به ما آموخته است که انسانها با وجود ناهمگونیهاى نژادى و زبانى و فرهنگى، فطرت همسانى دارند که آنها را به پاکى و عدالت و نیکوکارى و همدردى و همکارى فرا میخواند و همین سرشت همگانى است که اگر از انگیزه‌هاى گمراه‌کننده به سلامت عبور کند، انسانها را به توحید و معرفت ذات متعالى خداوند رهنمون میگردد.

این حقیقت تابناک داراى چنان ظرفیتى است که قادر است پایه و پشتوانه‌ى تشکیل جوامع آزاد و سرافراز و برخوردار از پیشرفت و عدالت - توأماً - گردد و شعاع معنویت را بر همه‌ى فعالیتهاى مادّى و دنیائى انسانها نفوذ دهد و بهشتى دنیائى - پیش از بهشت اخروىِ موعود ادیان الهى - براى آنان فراهم آورد. و نیز همین حقیقت مشترک و همگانى است که میتواند شالوده‌ریز همکاریهاى برادرانه‌ى ملتهائى باشد که از نظر شکل ظاهرى و سابقه‌ى تاریخى و منطقه‌ى جغرافیائى، شباهتى به یکدیگر ندارند.

همکاریهاى بین‌المللى هرگاه بر چنین شالوده‌اى استوار باشد، دولتها ارتباطات میان خود را نه بر اساس ترس و تهدید یا افزون‌طلبى و منافع یکجانبه یا واسطه‌گرىِ افراد خائن و خودفروش، بلکه بر پایه‌ى منافع سالم و مشترک، و برتر از آن، منافع انسانیت بنا میکنند و وجدان بیدار خود و خاطر ملتهاى خود را از دغدغه‌ها آسوده میسازند.
این نظم آرمانى در نقطه‌ى مقابل نظام سلطه قرار دارد، که در قرنهاى اخیر قدرتهاى سلطه‌گر غربى، و امروز دولت زورگو و متجاوز آمریکا، مدعى و مبلّغ و پیشقراول آن بوده‌ و هستند.

 

 نظر دهید »

بیانات رهبر انقلاب در اجلاس سران

13 شهریور 1391 توسط نخعي فرد

 

 

 

اسلام به ما آموخته است که انسانها با وجود ناهمگونیهاى نژادى و زبانى و فرهنگى، فطرت همسانى دارند که آنها را به پاکى و عدالت و نیکوکارى و همدردى و همکارى فرا میخواند و همین سرشت همگانى است که اگر از انگیزه‌هاى گمراه‌کننده به سلامت عبور کند، انسانها را به توحید و معرفت ذات متعالى خداوند رهنمون میگردد.

این حقیقت تابناک داراى چنان ظرفیتى است که قادر است پایه و پشتوانه‌ى تشکیل جوامع آزاد و سرافراز و برخوردار از پیشرفت و عدالت - توأماً - گردد و شعاع معنویت را بر همه‌ى فعالیتهاى مادّى و دنیائى انسانها نفوذ دهد و بهشتى دنیائى - پیش از بهشت اخروىِ موعود ادیان الهى - براى آنان فراهم آورد. و نیز همین حقیقت مشترک و همگانى است که میتواند شالوده‌ریز همکاریهاى برادرانه‌ى ملتهائى باشد که از نظر شکل ظاهرى و سابقه‌ى تاریخى و منطقه‌ى جغرافیائى، شباهتى به یکدیگر ندارند.

همکاریهاى بین‌المللى هرگاه بر چنین شالوده‌اى استوار باشد، دولتها ارتباطات میان خود را نه بر اساس ترس و تهدید یا افزون‌طلبى و منافع یکجانبه یا واسطه‌گرىِ افراد خائن و خودفروش، بلکه بر پایه‌ى منافع سالم و مشترک، و برتر از آن، منافع انسانیت بنا میکنند و وجدان بیدار خود و خاطر ملتهاى خود را از دغدغه‌ها آسوده میسازند.
این نظم آرمانى در نقطه‌ى مقابل نظام سلطه قرار دارد، که در قرنهاى اخیر قدرتهاى سلطه‌گر غربى، و امروز دولت زورگو و متجاوز آمریکا، مدعى و مبلّغ و پیشقراول آن بوده‌ و هستند.

 

 نظر دهید »

امام زمان(عج) در قرآن

19 تیر 1391 توسط نخعي فرد

الَّذِينَيُؤْمِنُونَبِالْغَيْبِوَيُقِيمُونَالصَّلَاةَوَمِمَّارَزَقْنَاهُمْيُنفِقُونَ
بقره (3)
اما مصادقفرمود: المتقون،شيعيانامامعليهستندوغيبهمانحجتغايباست.
كمال الدين ج2 ص340


«وَلِكُلٍّوِجْهَةٌهُوَمُوَلِّيهَافَاسْتَبِقُواالْخَيْرَاتِأَيْنَمَاتَكُونُوايَأْتِبِكُمْاللَّهُجَمِيعًاإِنَّاللَّهَعَلَىكُلِّشَيْءٍقَدِيرٌ»
امام صادق: منظور (كسانيكهخداوندآنهاراجمعمي‌كند) اصحابحضرتقائمكهسيصدودهوچندنفرندمي‌باشند.
روضه كافي ص313



« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْبِشَيْءٍمِنْ‌الْخَوْفِوَالْجُوعِوَنَقْصٍمِنْالْأَمْوَالِوَالْأَنفُسِوَالثَّمَرَاتِوَبَشِّرْالصَّابِرِينَ »
(بقره 155)
امام صادق: يعنيمؤمنينرابرچيزيازترسازپادشاهوگرسنگيوبهگرانيو… ومژدهبدهبهصبركنندگاندرآنهنگامبهخروجحضرتقائم.
الغيبةص15




«فَلَمَّافَصَلَطَالُوتُبِالْجُنُودِقَالَإِنَّاللَّهَمُبْتَلِيكُمْبِنَهَرٍفَمَنْشَرِبَمِنْهُفَلَيْسَمِنِّيوَمَنْلَمْيَطْعَمْهُفَإِنَّهُمِنِّيإِلَّا… »
(سورهبقره249)
امام صادق: همانااصحابقائمنيزبهمانندآنمبتلاوآزمايشخواهندشد.
المحجةفي‌مانزلفي‌القائم




«أَفَغَيْرَدِينِاللَّهِيَبْغُونَوَلَهُأَسْلَمَمَنْفِيالسَّمَاوَاتِوَالْأَرْضِطَوْعًاوَكَرْهًاوَإِلَيْهِيُرْجَعُونَ »
(آلعمران 83)
امام صادقهرگاهحضرتقائمبهپاخيزدهيچسرزمينيباقينماندمگراينكهگواهيبهلااله‌الا‌اللهومحمدرسول‌اللهدرآنفراگيرشود.
تفسيرعياشي ج1 ص182




«إِنْيَمْسَسْكُمْقَرْحٌفَقَدْمَسَّالْقَوْمَقَرْحٌمِثْلُهُوَتِلْكَالْأَيَّامُنُدَاوِلُهَابَيْنَالنَّاسِوَلِيَعْلَمَاللَّهُالَّذِينَآمَنُواوَيَتَّخِذَمِنْكُمْشُهَدَاءَوَاللَّهُلَايُحِبُّالظَّالِمِينَ»
(آلعمران140)
امام صادق: هموارههنگاميكهخداوندآدمراآفريدحكومتيازآنِخداوحكومتيبرايابليسبودهپسحكومتخداوندكجاست؟آيابهجزيكقائمهست؟
تفسيرعياشي ج1 ص199




«يَاأَيُّهَاالَّذِينَآمَنُوااصْبِرُواوَصَابِرُواوَرَابِطُواوَاتَّقُوااللَّهَلَعَلَّكُمْتُفْلِحُونَ»
(آلعمران200)
امام باقر: صبركنيدبراداي‌فرائضودربرابردشمنانپايداريكنيدوباامامتانكهانتظارشرامي‌كشيدمرابطه‌نماييد.
المحجه في مانزلفي‌القائم




«يَاأَيُّهَاالَّذِينَأُوتُواالْكِتَابَآمِنُوابِمَانَزَّلْنَامُصَدِّقًالِمَامَعَكُمْمِنْقَبْلِأَنْنَطْمِسَوُجُوهًافَنَرُدَّهَاعَلَىأَدْبَارِهَاأَوْنَلْعَنَهُمْكَمَالَعَنَّاأَصْحَابَالسَّبْتِوَكَانَأَمْرُاللَّهِمَفْعُولًا»
(نساء47)
امامباقر: … وفرماندهلشكريانسفيانيدربيداءفرودمي‌آيدپسمناديآسمان… جزسهتنكسيازآنهاجانسالمبهدرنمي‌بردخداوندصورت‌هايآنسهرابهپشتبرمي‌گرداندو…
الغيبة 149




«وَإِنْمِنْأَهْلِالْكِتَابِإِلَّالَيُؤْمِنَنَّبِهِقَبْلَمَوْتِهِوَيَوْمَالْقِيَامَةِيَكُونُعَلَيْهِمْشَهِيدًا»
(نساء159)
امام باقر : تحقيقاًعيسيپيشازروزقيامتبهدنيامي‌آيدپساهلهيچآيينيهوديوغيرآنباقينماندمگرآنكهپيشازمردنشبهاوايمانآوردوپشتسرحضرتمهدينمازمي‌گزارد.
تفسيرقمي ج1 ص158




«الْيَوْمَيَئِسَالَّذِينَكَفَرُوامِنْدِينِكُمْ…وَرَضِيتُلَكُمْالْإِسْلَامَدِينًا»
امامباقر: روزيكهامامقائمقيامكندبني‌اميهمأيوسشوندكهآنهايندكسانيكهكافرشده‌اندوازآل ‌محمدمأيوسشوند.
تفسيرعياشي ج1 ص293

 نظر دهید »

امام زمان(عج) در ادیان

10 خرداد 1391 توسط نخعي فرد

امام زمان عليه‌السلام در اديان


‌ P امام زمان در اديان p

در ميان امت‌ها گوييد: خداوند سلطنت مي‌گيرد ربع مسكوني پايدار مي‌شود و جنبش نخواهد خورد، قوم‌ها را به انصاف داوري خواهد نمود، آسمان شادي كند و زمين مسرور گردد و… زيرا كه مي‌آيد براي داوري جهان، مي‌آيد ربع مسكون را به انصاف داوري خواهد كرد .
زبور داود مزمور96



P امام زمان در اديان p

شريران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند وارث زمين خواهند بود.
زبور حضرت داودمزمور 37



P امام زمان در اديان p

اي خدا احكام خود را به ملك ملك‌زاده عطا فرما تا آن كه قوم تو را به عدالت و فقراي تو را به انصاف حكم نمايد به قوم كوهها سلامت، و كويرها عدالت برساند فقيران قوم تو را حكم نمايد و پسر مسكينان را نجات دهد و ظالم را بشكند.
زبور حضرت داود مزمور 27



P امام‌زمان دراديان p

در روزهايش صديقان شكوفه خواهند نمود زيادتي سلامتي تا باقي ماندن ماهد (خواهد بود) … از دريا به دريا و از نهر تا به اقصاي زمين سلطنت خواهد نمود.
زبور حضرت داود مزمور 27



P امام زمان در اديان p

بلكه تمامي ملوك به او كرنش خواهند نمود و تمامي اُمم او را بندگي خواهند كرد زيرا كه فقير را وقتي فرياد مي‌كند و مسكيني كه نصرت كننده ندارد را خلاصي خواهد داد.
زبور حضرت داود مزمور 27



P امام‌زمان دراديان p

هان بعد از اندك زماني شرير نخواهد بود و اما حليمان وارث زمين خواهند شد و از سلامتي متلذّذ خواهند گرديد.
زبور حضرت داود مزمور 37


Pامام‌زمان دراديانp

صالحان را خداوند تأييد مي‌كند، وارث زمين خواهند بود و در آن تا ابد سكونت خواهند نمود و عاقبت شريران منقطع خواهند شد.
زبور حضرت داود مزمور 37



Pامام‌زمان دراديان‌p

نزد خداوند ساكت شود (يا شو) و منتظر او باش منتظر خداوند باش و طريق او را نگهدار تا تو را به وراثت زمين برفرازد.
زبور حضرت داوود مزمور 37



Pامام‌زمان دراديان‌p

جاماسب از قول استادش زردتشت: پيش از ظهور سوشيانس پيمان شكني و دروغ و بي‌ديني در جهان رواج مي‌يابد و مردم از خدا دوري جسته، ظلم و فساد و فرومايگي آشكار مي‌گردد؛ همين‌ها اوضاع جهان را دگرگون ساخته زمينه را براي ظهور نجات دهنده مساعد مي‌گرداند.
كتاب زند و هومن ميسن ص25
‌


Pامام‌زمان در‌اديان‌p

جاماسب در پاسخ به گشتاسب پادشاه وقت: سوشيانس (نجات‌دهنده دنيا) اين (دين) را به جهان روا(رايج) كند و آز و نياز (فقر و تنگدستي) را هم‌تباه كند و اهريمن را از دامان‌آفريدگار باز‌دارد و مردمان‌‌گيتي، هم‌منش و هم‌گفتار و هم كردار باشند.
جاماسب‌نامه در كتاب زند و هومن ص 121 و 122



Pامام‌زمان در‌اديان‌p

آنگاه پيروزي بزرگي از طرف ايزدان مي‌شود و اهريمنان را منقرض مي‌سازند و تمام اقتدار اهريمنان در زمين است و در آسمان راه ندارند و بعد از پيروزي ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان عالم كيهان به سعادت اصل خود رسيده ، بني‌آدم بر تخت نيك‌بختي خواهد نشست.
كتاب زند و هومن …
‌


Pامام‌زمان در‌اديان‌p

پادشاهي و دولت دنيا به فرزند سيد خلايق دو جهان «كيشن» (به لغت هندي نام پيامبر اسلام) بزرگوار تمام شود وي كسي باشد كه بر كوه‌هاي مشرق و مغرب دنيا حكم براند و فرمان كند و بر ابرها سوار شود.
كتاب شاكموني هندوها



Pامام‌زمان در‌اديان‌p

و فرشتگان كاركنان او باشند و جن و انس در خدمت او شوند از سودان كه زير خطّ استواست تا ارض تسعين كه زير قطب شمالي است و ماوراء بحار را صاحب شود و دين خدا يك دين شود و دين خدا زنده گردد و نام او‌«قائم»‌باشد و خدا‌شناس.
كتاب شاكموني هندوها



Pامام‌زمان در‌اديان‌p

پس از خرابي دنيا پادشاهي در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواي خلايق باشد و نام او منصور باشد و تمام عالم را بگيرد و به دين خود آورد همه كس از مؤمن و كافر بشناسد، هر چه از خدا خواهد برآيد.
كتاب ديد هندوها

 نظر دهید »

مناسبت امروز

08 خرداد 1391 توسط نخعي فرد

نامه نوشتن مامون به امام رضا(ع) و احضار آن حضرت از مدینه به مرو برای ولایتعهدی

 نظر دهید »

ولادت امام محمد باقر(ع)

03 خرداد 1391 توسط نخعي فرد

چشمه جاری شکافنده علم ها در بیابان خشکیده دانش جوشیدن گرفت و جان جویندگان علم و معرفت را از زلال پر برکت خود سیراب ساخت. شیعه نشان افتخار دیگری بر گردن آویخت و بر این پیشوای معصوم خود بالید. ای افتخار شیعه که در ضیافت خانه حوزه ها و دانشگاه ها سفره پر نعمت دانش تو گسترده است، میلاد مسعودت را گرامی می داریم.


ام مبارک امام پنجم محمد بود. لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است، بدين جهت که: دريای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت. القاب ديگری مانند شاکر و صابر و هادی نيز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هريک باز گوينده صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است.
کنيه امام “ابو جعفر” بود. مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی (ع) است. بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن (ع) و از سوی پدر به امام حسين (ع) مي رسيد. پدرش حضرت سيدالساجدين، امام زين العابدين، علی بن الحسين (ع) است . تولد حضرت باقر (ع) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجری در مدينه اتفاق افتاد.

در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سيد الشهداء کودکی بود که به چهارمين بهار زندگيش نزديک مي شد. دوران امامت امام محمد باقر (ع) از سال 95 هجری که سال شهادت امام زين العابدين (ع) است آغاز شد و تا سال 114 هجري يعنی مدت 19سال و چند ماه ادامه داشته است. در دوره امامت امام محمد باقر (ع) و فرزندش امام جعفر صادق (ع) مسائلی مانند انقراض امويان و بر سر کار آمدن عباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسی و ظهور سرداران و مدعيانی مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی و ديگران مطرح است، ترجمه کتابهای فلسفی و مجادلات کلامی در اين دوره پيش مي آيد، و عده ای از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پيدا مي شوند. قاضيها و متکلمانی به دلخواه مقامات رسمی و صاحب قدرتان پديد مي آيند و فقه و قضاء و عقايد و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسير مي نمايد و تعليمات قرآنی - به ويژه مسأله امامت و ولايت را، که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا، افکار بسياری از حق طلبان را به حقانيت آل علی (ع) متوجه کرده بود و پرده از چهره زشت ستمکاران اموی و دين به دنيا فروشان برگرفته بود، به انحراف مي کشاندند و احاديث نبوی را در بوته فراموشی قرار مي دادند. برخی نيز احاديثی به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و يا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون مي نمودند. اينها عواملی بود بسيار خطرناک که بايد حافظان و نگهبانان دين در برابر آنها بايستند. بدين جهت امام محمد باقر (ع) و پس از وی امام جعفر صادق (ع) از موقعيت مساعد روزگار سياسی، برای نشر تعليمات اصيل اسلامی و معارف حقه بهره جستند و دانشگاه تشيع و علوم اسلامی را پايه ريزی نمودند. زيرا اين امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقی تعليمات پيامبر (ص) و ناموس و قانون عدالت بودند و مي بايست به تربيت شاگردانی عالم و عامل و يارانی شايسته و فداکار اهتمام مي ورزيدند، و فقه آل محمد (ص) را جمع و تدوين و تدريس کنند. به همين جهت محضر امام باقر (ع) مرکز علماء و دانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود.

دانش امام باقر عليه السلام نيز همانند ديگر امامان از سر چشمه‏ وحى بود، آنان آموزگارى نداشتند و در مكتب بشرى درس نخوانده بودند، �جابر بن عبد الله‏� نزد امام باقر (ع) مى‏ آمد و از آنحضرت دانش فرا مى‏گرفت و به آن گرامى مكرر عرض مى ‏كرد: اى شكافنده علوم! گواهى مى‏دهم تو در كودكى از دانشى خداداد برخوردارى.

در مکتب تربيتی امام باقر (ع) علم و فضيلت به مردم آموخته مي شد. ابوجعفر امام محمد باقر (ع) متولی صدقات حضرت رسول (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و پدر و جد خود بود و اين صدقات را بر بنی هاشم و مساکين و نيازمندان تقسيم مي کرد، و اداره آنها را از جهت مالی به عهده داشت. امام باقر (ع) دارای خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامی بود. سيرت و صورتش ستوده بود. پيوسته لباس تميز مي پوشيد. در کمال وقار و شکوه حرکت مي فرمود.

امام پنجم (ع) بسيار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خوش برخورد بود. با همه اصحاب مصافحه مي کرد و ديگران را نيز بدين کار تشويق مي فرمود. در ضمن سخنانش مي فرمود:

مصافحه کردن کدورتهای درونی را از بين مي برد و گناهان دو طرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - ميريزد.

 

منبع:خبر گذاری ایرنا

 نظر دهید »

بخش سی ام نامه نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

28 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

اجِلَةِ وَالاْجِلَةِ، وَالدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ، وَالسَّلاَمُ.

دین و دنیایت را نزد خدا به امانت بگذار و از او بهترین مقدرات را براى امروز و فردا و دنیا و آخرتت بخواه و سلام بر تو.

شرح و تفسیر بخش سیم

همه چیز خود را به خدا بسپار

سرانجام امام علیه السلام در آخرین و کوتاه ترین بخش این وصیّت نامه به فرزندش دو دستور مى دهد که همه چیز در آن دو جمع است; نخست مى فرماید: “دین و دنیایت را نزد خدا به امانت بگذار”; اسْتَوْدِعِ اللهَ دِینَکَ وَدُنْیَاکَ.

سپس مى افزاید: “و از او بهترین مقدرات را براى امروز و فردا، دنیا و آخرتت بخواه و سلام بر تو”; وَاسْأَلْهُ خَیْرَ الْقَضَاءِ لَکَ فِی الْعَاجِلَةِ وَالاْجِلَةِ، وَالدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ، وَالسَّلاَمُ.

بدیهى است هیچ کس بهتر از خدا نمى تواند دین و دنیاى انسان را حفظ کند و هیچ کس بهتر از او نمى تواند بهترین مقدرات را براى دنیا و آخرت انسان تأمین کند. او سرچشمه همه خیرات و منبع تمام برکات است و هرکس هرچه دارد از او دارد همان گونه که در قرآن مى خوانیم: “بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ; تمام خوبیها به دست توست و تو بر هر چیزى توانایى”.

شک نیست که هم دنیاى انسان آفاتى دارد و هم دین انسان و البتّه آفات دین بیشتر است و این آفات به قدرى زیاد و متنوع است که غلبه بر آنها جز با استمداد از ذات پاک خداوند امکان پذیر نیست.

و به گفته مولوی:

صد هزاران دام و دانه است اى خدا *** ما چو مرغان حریص و بى نوا

دم به دم وابسته دام نُوایم *** هر یکى گر باز و سى مرغى شویم

مى رهانى هر دمى ما را و باز *** سوى دامى مى رویم اى بى نیاز

گر هزاران دام باشد هر قدم *** چون تو با مایى نباشد هیچ غم

اکنون که این جمله هاى آخر جلد نهم را مى نویسیم در آستانه عید غدیر سال هزار و چهارصد و بیست و هشت هجرى قمرى هستیم مطابق دى ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و شش و به این دعاى زیبا مترنم مى شویم: “اَلْحَمْدُللهِِ الَّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلایَةِ مَوْلانا أمیرِالْمُؤْمِنِینَ وَالاَْئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ علیهم السلام”.

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

بخش بیست و نهم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

27 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

arge;">وَاجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَان مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ یَتَوَاکَلُوا فِی خِدْمَتِکَ وَأَکْرِمْ. عَشِیرَتَکَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ، وَأَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ

 

تَصِیرُ، وَیَدُکَ الَّتِی بِهَا تَصُولُ.

 

پسرم! براى هر یک از خدمتگذارانت کار معینى قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانى; زیرا این سبب مى شود که آنها کارهاى تو را به یکدیگر وا

 

نگذارند و از زیر بار مسئولیت شانه تهى نکنند قبیله و خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تواند که به وسیله آنها پرواز مى کنى و اصل و ریشه

تواند که به آنها باز مى گردى و دست و نیروى تو که با آن به دشمن حمله مى کنى.

 

شرح و تفسیر بخش بیست و نهم

تقسیم مسئولیت ها

 

در این بخش از وصیّت نامه امام علیه السلام دو دستور مهم در زمینه مدیریت و تعاون به فرزند دلبندش ـ و در واقع به همه انسان ها به عنوان پدرى

دلسوز ـ مى دهد.

 

نخست مى فرماید: “براى هر یک از خدمتگذارانت کار معینى قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانى، زیرا این سبب مى شود آنها کارهاى تو را به یکدیگر وا نگذارند و از زیر بار مسئولیت شانه تهى نکنند”; وَاجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَان مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ یَتَوَاکَلُوا1 فِی خِدْمَتِکَ.

 

تقسیم کار از مهم ترین اصول مدیریت است، زیرا بدون آن غالبا افراد در انتظار دیگران مى نشینند و مسئولیت ها را به گردن آنها مى اندازند و به هنگامى

که کار زمین مى ماند در برابر مؤاخذه کارفرما به این عذر متوسل مى شوند که ما گمان کردیم دیگران این کار را انجام خواهند داد و اگر به دیگران گفته شود آنها هم همین عذر را مى آورند; ولى هنگامى که کارها و مسئولیت ها تقسیم شود هر کسى مى داند در برابر کار خود مسئول است و در انجام آن

سعى و تلاش مى کند. این توصیه نشان مى دهد که امام علیه السلام به اصول مدیریت کاملا توجّه داشته و فرزندش را به آن توصیه مى کند.

 

در زمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله نیز در جنگ و غیر جنگ این امر نمایان بود که فردى را فرمانده میمنه لشکر و فرد دیگرى را فرمانده میسره و

فرد سومى را در قلب سپاه قرار مى داد و مسئولیت ها را تعیین مى فرمود. براى جمع آورى زکات افراد خاصى مأموریت داشتند و براى کسب اطلاعات از

وضع دشمنان افراد دیگرى مأموریت پیدا مى کردند و اداره امور بخش هاى کشور اسلام به افراد آگاه سپرده مى شد.

 

در دومین دستور مى فرماید: “قبیله و خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تواند که به وسیله آنها پرواز مى کنى و اصل و ریشه تواند که به آنها

باز مى گردى و دست و نیروى تو که با آن به دشمن حمله مى کنى”; وَأَکْرِمْ عَشِیرَتَکَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ، وَأَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ تَصِیرُ، وَیَدُکَ

الَّتِی بِهَا تَصُولُ

 

امام علیه السلام در این جمله خویشاوندان را به سه چیز تشبیه کرده که هر کدام ناظر به مطلب خاصى است; تشبیه به بال و پر، اصل و ریشه و تشبیه

به دست.

 

تشبیه اوّل اشاره به پیشرفت و ترقى در سایه کمک هاى آنهاست و تشبیه دوم اشاره به عدم احساس تنهایى در برابر مشکلات و تشبیه سوم اشاره به

 

مبارزه با دشمنان با کمک عشیره و خویشاوندان است.

 

درواقع همان گونه که اجتماع بزرگ انسان ها در سایه کمک هاى متقابل به پیشرفت هاى بى نظیر نایل مى گردد اجتماع کوچک عشیره و خویشاوندان در دل این اجتماع بزرگ نیز با تعاون بیشتر و همکارى نزدیک تر به موفقیت هاى فوق العاده اى نایل مى گردد. حتى اقوام جاهلى نیز به این حقیقت پى

 

برده بودند و لذا پیوند با قبیله و جلب حمایت آنها در غلبه بر مشکلات در عصر جاهلیّت عرب و سایر اعصار نیز با قوت تمام دنبال مى شد. البتّه با این

تفاوت که آنها در حمایت از قبیله و حمایت قبیله از آنان، حق و باطل و ظلم و عدالت را به رسمیت نمى شناختند و بدون قید و شرط، از یکدیگر کمک

مى خواستند و مورد حمایت قرار مى گرفتند; ولى اسلام این حمایت متقابل را محدود به مسیرهاى حق کرد و طرفدارى از باطل را حتى آنجا که پاى پدر

و مادر و برادر در میان باشد، مجاز نشمرده است.

 

در بخش چهارم خطبه بیست و سوم در جلد دوم همین کتاب بحث قابل توجهى را در این زمینه ملاحظه خواهید کرد.

ابن ابى الحدید نمونه هایى از حمایت قبیله نسبت به افراد مظلوم را آورده که نشان مى دهد این حمایت تا چه حد کارساز بوده است. از جمله اینکه

فرزدق هر زمان مى خواست در مقابل خلفا و امرا شعرى از اشعارش را بخواند حتما نشسته مى خواند. روزى وارد بر خلیفه اموى سلیمان بن عبدالملک شد

 

و شعرى خواند و پدران خودش را در آن ستود. سلیمان، ناراحت شد گفت: این مدح و ستایش درباره من بود یا خودت؟ فرزدق در جواب گفت: هم براى

من و هم براى تو. این مسأله سبب خشم سلیمان شد به او گفت: بسیار خوب برخیز و بقیه اشعار را بخوان و بعد از این جز در حالت قیام نباید شعرى

بخوانى. فرزدق گفت: نه به خدا قسم. چنین چیزى ممکن نیست مگر اینکه سر من بر تنم نباشد و به زمین افتد. سلیمان گفت: واى بر این احمقِ آلوده

مادر. با صراحت با من مخالفت مى کند و فریادش بلند شد. و قصد سویى درباره فرزدق کرد ناگهان شنید سر و صداى زیادى بر در قصر است. سلیمان

گفت: چه خبر است گفتند: قبیله بنى تمیم قبیله فرزدق بر در ایستاده اند و مى گویند: هرگز نباید فرزدق ایستاده شعر بخواند و ما دست به قبضه

شمشیرها بردیم.

 

سلیمان هنگامى که شرایط را سخت دید گفت: مانعى ندارد. فرزدق بنشیند و اشعارش را بخواند.

 

 نظر دهید »

بخش بیست و هشتم نامه نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

26 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِکَ مَنْ لاَ یُوثَقُ بِهِ عَلَیْهِنَّ، وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ یَعْرِفْنَ غَیْرَکَ فَافْعَلْ. وَلاَ تُمَلِّکِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ،

لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَة. وَلاَ تَعْدُ بِکَرَامَتِهَا نَفْسَهَا، وَلاَ تُطْمِعْهَا فِی أَنْ تَشْفَعَ لِغَیْرِهَا. وَإِیَّاکَ وَالتَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَة، فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَالْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیَبِ.

 

 

از مشاوره با زنان کم خرد بپرهیز که رأى آنها ناقص و تصمیمشان سست است و از طریق حجاب، دیده آنها را از دیدن مردان بیگانه باز دار، زیرا تأکید بر

 

حجاب، آنها را سالم تر و پاک تر نگاه خواهد داشت. افراد غیر مطمئن را بر آنها وارد نکن زیرا بیرون رفتن آنها بدتر از آن نیست که افراد غیر مطمئن را

به آنها راه دهى. اگر بتوانى که آنها غیر از تو از مردان بیگانه دیگرى را نشناسند چنین کن و به زن بیش از کارهاى خودش را وامگذار، زیرا او همچون شاخه گل است نه قهرمان و مسلط بر امور.     

 

به خاطر احترام او، دیگرى را بیگانه اى را احترام مکن و احترامش را به حدى نگه دار که او را به این فکر نیندازد که براى دیگران بیگانگان شفاعت کند.

برحذر باش از اینکه در جایى که نباید غیرت به خرج دهى، اظهار غیرت کنى و کار تو به سوء ظن ناروا بینجامد زیرا این غیرت بى جا و سوء ظن

نادرست زن پاک دامن را به ناپاکى، و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد.

 

شرح و تفسیر بخش بیست و هشتم

 

رفتار حکیمانه و عادلانه با زن

 

دربیستوهشتمینبخشازاینوصیّتنامه تاریخى،امامعلیه السلامبه مسائل مربوط به زنان مىپردازد و دستورات هشتگانهاى را در این زمینه به

فرزندش مىدهد.

نخست مىفرماید: “از مشاوره با زنان کم خرد بپرهیز که رأى آنها ناقص و تصمیمشان سست است”; وَإِیَّاکَ وَمُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْیَهُنَّ إِلَى أَفْن

وَعَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْن.

 

امامعلیه السلامدر اثناى این نصایح هفتگانه علتى بیان کرده که مىتواند به تمام سؤالاتى که امروز پیرامون این دستورات مطرح مىشود، پاسخ گوید،

 

حضرت مىفرماید: زیرا زن همچون شاخه گل است نه قهرمان مدیر مسلط.

 

روشن است چنین موجود لطیفى نمىتواند در مسائل مهم طرف مشورت باشد. بدیهى است هر حکم عامى استثنائاتى دارد و در این مورد نیز زنانى را مىتوان یافت که در عزم و اراده و رأى، با مردان صاحبنظر برابرى مىکنند. به علاوه، مىدانیم که مسائل احساسى و عاطفى بر زنان غلبه دارد و

 

همین امر در مقام مشاوره با آنها اثر مىگذارد.

 

سپس در دومین توصیه مىفرماید: “و از طریق حجاب، دیده آنها را از دیدن مردان بیگانه باز دار، زیرا تأکید بر حجاب، آنها را سالمتر و پاکتر نگاه

خواهد داشت”; وَاکْفُفْ عَلَیْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِکَ إِیَّاهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَیْهِنَّ.

 

این سخن شبیه دستورى است که در آیه سوره نور آمده است: “وَقُلْ لِلْمُؤْمِناتِیَغْضُضْنَمِنْأَبْصارِهِنَّوَیَحْفَظْنَفُرُوجَهُنَّ;وبهزنانباایمان بگو

چشمهاى خودراازنگاههوسآلودفروگیرندودامانخویش را از بىعفتى حفظ کنند”.

 

نیز نشان مىدهد که بر خلاف تصور بسیارى از مردم، همه فتنهها از ناحیه نگاه مردان به زنان نیست، بلکه بسیارى از آنها به سبب نگاه زنان به مردان

و وسوسههاى آنهاست که امامعلیه السلامبراى جلوگیرى از آن دستور مىدهد آنها را در حجاب نگه دار.

 

روشن است که این قبح نیز همه زنان را شامل نمىشود بلکه زنان بىبند و بار یا ضعیف الایمان را مىگوید.

در سومین توصیه مىفرماید: “افراد غیر مطمئن را بر آنها وارد نکن، زیرا بیرون رفتن آنها بدتر از آن نیست که افراد غیر مطمئن را به آنها راه دهى”;

 

وَلَیْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِکَ مَنْ لاَ یُوثَقُ بِهِ عَلَیْهِنَّ.

 

در چهارمین توصیه که در واقع تکمیل توصیه قبل است مىفرماید: “اگر بتوانى که آنها غیر از تو از مردان بیگانه دیگرى را نشناسند چنین کن”; وَإِنِ

اسْتَطَعْتَ أَلاَّ یَعْرِفْنَ غَیْرَکَ فَافْعَلْ.

 

اشاره به اینکه هر چه مىخواهند، تنها از تو بخواهند، حتى اگر خواستهاى از دیگران داشته باشند، به وسیله تو باشد و عملا رابطه آنها را با دیگران که در

بسیارى از موارد مبدل به رابطه فاسدى مىشود قطع کن و رابطه ایشان را با خودت در همه جا محکم و استوار دار و به این ترتیب هم خواستههایشان

انجام شود و هم رابطههاى مفسده انگیز قطع گردد.

 

حضرت در پنجمین دستور مىافزاید: “و به زن بیش از کارهاى خودش را وامگذار، زیرا او همچون شاخه گل است نه قهرمان و مسلط بر امور”; وَلاَ

تُمَلِّکِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ، وَلَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَة

 

اشاره به اینکه زنان به علت داشتن جنبههاى عاطفى و لطافت روحى نمىتوانند عهدهدار امور خشن شوند و مدیریتهاى سخت را بر عهده گیرند،

بنابراین آنها در محدوده امور مربوط به خویش باید فعالیت کنند نه امور مربوط به دیگران مخصوصاً پستهاى حساس و سنگین.

 

علتى را که امامعلیه السلامبراى این دستور و دستورات مشابه آن بیان فرموده، علت

بسیارحسابشدهاىاستکهباساختمانروحوجسمزنانسازگار است، هرچند بعضى از غربزدهها در سخن، حاضر به پذیرش این معنا نیستند; ولى در عمل، سعى دارند آن را پیاده کنند. حتى در مغربزمین که سالهاى طولانى است شعار مساوات زنان با مردان را مىدهند در عمل طور دیگرى رفتار

 

مىکنند به گونهاى که کمتر زنى مىتواند به پستهاى حساس دست یابد و نسبت آنها که توفیق بر این کار پیدا مىکنند به کسانى که نمىتوانند شاید به پنج درصد هم نرسد.

 

 

کوتاه سخن اینکه رعایت عدالت در میان زنان و مردان و رفع تبعیض ناروا گرچه یک واقعیّت است; اما نمىتوان قوانین را طورى تنظیم کرد که با

واقعیّتهاى عامل تکوین در تضاد باشد و شعارهایى که این تضاد را پرورش مىدهد شعارهایى است ریاکارانه و دروغین که هرگز به واقعیّت نمىرسد.

 

در ششمین توصیه مىفرماید: “به جهت احترام او، دیگرى را بیگانهاى را احترام مکن”; وَلاَ تَعْدُبِکَرَامَتِهَا نَفْسَهَا.

 

اشاره به اینکه هر گاه براى او این و آن را اکرام کنى ممکن است رابطهاى عاطفى میان آنها پیدا شود، رابطهاى که در آینده ممکن است منشأ فسادى

گردد.

 

 

در هفتمین توصیه که بى ارتباط با توصیه قبل نیست مىفرماید: “و احترامش را به حدى نگه دار که او را به این فکر نیندازد که براى دیگران بیگانگان

شفاعت کند”; وَلاَ تُطْمِعْهَا فِی أَنْ تَشْفَعَ لِغَیْرِهَا، چرا که این گونه شفاعتها نیز مىتواند منشأ رابطه عاطفى گردد و ضرر و زیان آن قابل انکار نیست.

 

خلاصه اینکه احترامات زن باید محفوظ باشد; ولى در حد خودش و از آنها بهدیگرانتجاوزنکندخواهبهصورتقبولشفاعتباشدو یا

بدون شفاعت; زیرا ازنظرروانىآثارمنفىدرآنهامىگذاردوآنهاراتشویق به ارتباط با دیگران مىکند.

 

بعضى از شارحان در تفسیر“وَلاَ تَعْدُ بِکَرَامَتِهَا نَفْسَهَا”گفتهاند: منظور این است که بیش از حد آنها را احترام نکن و در تکریمشان اندازه نگه دار; ولى این

تفسیر با ترکیب این جمله و کلمات آن سازگار نیست و ظاهر همان است که در بالا گفته شد.

در هشتمین و آخرین توصیه این بخش از خطبه مىفرماید: “برحذر باش از اینکه در جایى که نباید غیرت به خرج دهى اظهار غیرت کنى و کار به سوء

 

ظن ناروا بینجامدزیرا این غیرت بىجا و سوء ظن نادرست، زن پاک دامن را به ناپاکى و بىگناه را به آلودگىها سوق مىدهد”; وَإِیَّاکَ وَالتَّغَایُرَفِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَة، فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَالْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیَبِ.

 

شک نیست که هر کسى به ویژه زنان براى حفظ آبروى خود دست به کارهاى خلاف نمىزنند; ولى اگر نزدیکان و همسران آنان با غیرتهاى بىمورد

و سوء ظنهاى ناروا آنها را متهم کنند این پرده دریده مىشود و مىگویند: حال که ما را بىجهت رسوا کردهاند چه ضرورتى دارد که دیگر در پاکى

خود بکوشیم. از این پس هر آنچه بادا باد.

 

 

این سخن تنها درباره زنان صادق نیست، بلکه درباره فرزندان، همکاران، خدمتکاران و دوستان نیز جارى است که همیشه سوء ظنهاى ناروا سبب

تشویق به آلودگىها مىشود و راه را براى فساد مىگشاید. همه چیز در حد اعتدال خوب است حتى غیرت و تعصب براى حفظ ارزشها.

 


 

در اینجا لازم است به دو موضوع اشاره کنیم:

1. در دنیاى امروز شعارهاى زیادى در مورد مساوات زن و مرد طنین انداز است و کنوانسیونهاى جهانى نیز آن را روز به روز داغتر مىکنند که مطلقاً

هیچ تفاوتى میان این دو جنس نیست، بنابراین هر دو مىتوانند بدون هیچ گونه تفاوت مسئولیتهاى اجتماعى را بر عهده بگیرند; خواه مسأله قضاوت

باشد یا فرماندهى لشکر و اداره جنگ و خواه سفرهاى فضایى، یا کاوشهاى اعماق دریاها و خلاصه مدیریتها در تمام سطوح.

 

ولى با نهایت تعجب هنگامى که وارد مرحله عمل مىشوند تفاوتها کاملا آشکارمىشود.مردانمدیریتهارادرسطوحبالا و میانه غالبا جز در

 

موارد بسیار محدود و معدود در اختیار گرفتهاند و به زنان اجازه ورود در این میدانها را نمىدهند و در کشورهاى اروپایى و آمریکایى نیز مطلب همین

است. هنگامى که سؤال مىشود که این تناقض در قول و عمل از کجاست، پاسخى براى آن ندارند.

 

این تناقض زاییده تفاوت واقعیّتها با شعارهاست که در جهان امروز همه جا به چشم مىخورد. براى جلب آراى زنان در انتخابات سیاسى و خاموش

کردن اعتراضهاى آنها شعار مساوات را هرچه داغتر سر مىدهند; ولى در مرحله عمل این واقعیّت را پذیرفتهاند که ساختمان روح و جسم زنان با

مردان متفاوت است و هر کدام براى مسئولیتى آفریده شدهاند. هر دو انسانند و هر دو صاحب حقوق فردى و اجتماعى; اما اینکه بگوییم هر دو یک جور

فکر مىکنند و قابلیت براى هر کارى را دارند اشتباه بزرگى است.

 

الکسیس کارل، فیزیولوژیک و جراح زیستشناس معروف فرانسوى که کتابهایى با شهرت جهانى دارد در کتاب معروف خود انسان موجود

ناشناخته

مىگوید: زن و مرد به حکم قانون خلقت متفاوت آفریده شدهاند و این اختلاف و تفاوتها وظایف و حقوق آنها را متفاوت مىکند… و به علت عدم

توجّه به این نکته اصلى و مهم، طرفداران نهضت آزادى زنان فکر مىکنند که هر دو جنس مىتوانند یکسان تعلیم و تربیت یابند و مشاغل و اختیارات و

مسئولیتهاى یکسانى به عهده گیرند. زن در حقیقت از جهات زیادى با مرد متفاوت است. یکایک سلولهاى بدن همچنین دستگاههاى عضوى

مخصوصاً سلسله عصبى نشانه جنس او را بر روى خود دارد. سپس مىافزاید: قوانین فیزیولوژى نیز همانند قوانین جهان ستارگان و آسمانها سخت و

غیر قابل تغییرند و ممکن نیست تمایلات انسانى در آنها تغییرى ایجاد کند. ما مجبوریم آنها را آن طور که هست بپذیریم نه آن طور که مىخواهیم.

 

 

آنگاه این سخن را با این جمله پایان مىدهد: زنان باید به سمت مواهب طبیعى خود و مسیر سرشت خاص خویش بدون تقلید کورکورانه از مردان

بکوشند. وظیفه ایشان در راه تکامل بشریت بسیار بیشتر از مردهاست و نبایست آن را سرسرى گیرند و رها کنند.

 

جالب اینکه در سال هزار و نهصد و نود و پنج میلادى دهها هزار تن از اعضاى سازمانهاى دولتى و غیر دولتى در پکن گرد هم آمدند تا سندى را که

بر اساس کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض بر ضد زنان قبلاً تنظیم شده بود امضا کنند. بعضى از مواد آن به قدرى نادرست بود که مورد اعتراض

سازمانها و گروههاى مختلف قرار گرفت. از افرادى که به اعتراض جلسه را ترک کردند خانم شارون هیر نماینده پارلمان کانادا و رییس هیأت کانادایى

شرکت کننده در آن جلسه بود. او برخاست و خطاب به خبرنگاران گفت: “تساوى مورد نظر سند پکن براى زنان تساوى به ارمغان نخواهد آورد. من با

اولین پرواز به وطنم باز مىگردم و سعى مىکنم تفاوت میان زن و مرد و مسئولیتهاى آنان را حفظ کنم همانگونه که این تفاوت در خلقت وجود

دارد، چون این تفاوتهاست که ما را حفظ خواهد کرد.”

 

شرح این مسأله از عهده بحث کوتاه و فشرده ما خارج است، کافى است اجمالا بگوییم این شعارها نه تنها مشکلى را از زنان جهان حل نکرده بلکه آثار

مخربى نیز داشته است.3

 

بنابراین باید واقعیّتهاى مربوط به این دو جنس را دور از شعارهاى توخالى بپذیریموبر اساس آن برنامه ریزى کنیم و هر یک را در جایگاه شایسته

اجتماعى خود قرار دهیم بى آنکه کمترین ظلم و ستم یا تحقیر در حق زنان روا داریم.

2.

آنچه در کلمات مولا علىعلیه السلامدر این وصیّتنامه و در بعضى خطبههاى دیگر و کلمات قصار وارد شده مورد بحث و گفتگو از ناحیه بعضى قرار گرفته که آیا مفهوم این نامهها و خطبهها زن ستیزى نیست؟ ولى هرگاه ما به شأن ورود این خطبهها و مسائل تاریخى مقارن آن بنگریم خواهیم

دانست که این تعبیرات هرگز درباره همه زنان نیست، بلکه اشاره به گروه خاصى دارد که سرچشمه مفاسدى در درون خانواده یا داخل اجتماع مىشدند.

 

مخصوصاً با توجّه به اینکه بخشى از سخنان مولا علىعلیه السلامدر این باره بعد از جنگ جمل بیان شده است. سردمدار جنگ جمل، همان جنگى که

بنابه روایتى هفده هزار قربانى از مسلمانان گرفت زن بود که آتشافروز یا یکى از آتشافروزان اصلى جنگ هم او بود.

 

بنابراین نظر مولا به این گونه زنان است. به بیان دیگر سخنان مولا به صورت موجبه کلیه نیست، بلکه موجبه جزئیه است.

 

شاهد این سخن دیدگاه قرآن نسبت به زنان است که به عنوان نمونه به آیات ذیل اشاره مىشود: “وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِّنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِّتَسْکُنُوا

إِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِى ذلِکَ لآَیات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ; و از نشانههاى خدا اینکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان

آرامش یابید و در میانتان محبّت و رحمت قرار داد. به یقین در این نشانههایى است براى گروهى که تفکر مىکنند”.

 

 

اگر همه آنها نواقص العقول یا شر و بد باشند این آرامش از کجا پیدا مىشود.

 

در جاى دیگر مىفرماید: “هُنَّ لِباسٌ لَّکُمْ وَأَنْتُمْ لِباسٌ لَّهُن; آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها هر دو زینت هم و سبب حفظ یکدیگرید”.

 

هر گاه همه آنها داراى صفات منفى باشند چگونه مىتوانند سبب زینت همسرانشان و مایه حفظ آنها گردند.

 

در جاى دیگر مىخوانیم: “مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِّنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ; هر کس کار

شایستهاى انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالى که مؤمن است به طور مسلم او را حیات پاکیزهاى مىبخشیم و پاداش آنها را مطابق بهترین اعمالى

که انجام مىدادند، خواهیم داد”

 

 نظر دهید »

بخش بیست و هفتم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

25 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

code-bidi: embed;">وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَرِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ. مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَالْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْیَاکَ، مَا

أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ، وَإِنْ کُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ یَدَیْکَ، فَاجْزَعْ عَلَى کُلِّ مَا لَمْ یَصِلْ إِلَیْکَ. اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الاُْمُورَ أَشْبَاهٌ; وَلاَ

تَکُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِی إِیلاَمِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالاْدَابِ الْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ. اطْرَحْ عَنْکَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَحُسْنِ الْیَقِینِ. مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جَارَ، وَالصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ، وَالصَّدِیقُ مَنْ صَدَقَ غَیْبُهُ. الْهَوَى شَرِیکُ الْعَمَى وَرُبَّ بَعِید أَقْرَبُ مِنْ قَرِیب، وَقَرِیب أَبْعَدُ مِنْ بَعِید، وَالْغَرِیبُ

مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَبِیبٌ. مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ، وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ کَانَ أَبْقَى لَهُ. وَأَوْثَقُ سَبَب أَخَذْتَ، بِهِ سَبَبٌ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ سُبْحَانَهُ. وَمَنْ لَمْ

 

یُبَالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ. قَدْ یَکُونُ الْیَأْسُ إِدْرَاکاً، إِذَا کَانَ الطَّمَعُ هَلاَکاً. لَیْسَ کُلُّ عَوْرَة تَظْهَرُ، وَلاَ کُلُّ فُرْصَة تُصَابُ، وَرُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِیرُ قَصْدَهُ، وَأَصَابَ الاَْعْمَى رُشْدَهُ. أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ، وَقَطِیعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ. مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ، وَمَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ. لَیْسَ کُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ. إِذَا تَغَیَّرَ

السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ. سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِیقِ، وَعَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ. إِیَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلاَمِ مَا یَکُونُ مُضْحِکاً، وَإِنْ حَکَیْتَ ذَلِکَ عَنْ غَیْرِکَ.

 

 

ترجمه بخش بیست و هفتم

 

پسرم! بدان که “رزق و روزى” بر دو گونه است: یک نوع آن است که به جستجوى آن برمى خیزى و باید برخیزى و نوع دیگرى آن که او به سراغ تو

خواهد آمد حتى اگر به دنبالش نروى خود به دنبال تو مى آید. چه زشت است خضوع در برابر دیگران به هنگام نیاز و جفا و خشونت به هنگام بى نیازى و

توانگرى، تنها از دنیا آنقدر مال تو خواهد بود که با آن سراى آخرتت را اصلاح کنى و اگر قرار است براى چیزى که از دست رفته ناراحت شوى و بى تابى

کنى پس براى هر چیزى که به تو نرسیده نیز ناراحت باش.

با آنچه در گذشته واقع شده، نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن; زیرا امور جهان شبیه به یکدیگرند. از کسانى مباش که پند و اندرز به آنها سودى

نمى بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزى; چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند مى گیرند; ولى چهارپایان جز با زدن اندرز نمى گیرند. هجوم

اندوه و غم ها را با نیروى صبر و حسن یقین از خود دور ساز. کسى که میانه روى را ترک کند از راه حق منحرف مى شود. و بدان یار و همنشین خوب

همچون خویشاوند انسان است. دوست آن است که در غیاب انسان، حق دوستى را ادا کند. هواپرستى شریک و همتاى نابینایى است. چه بسا دور

 

افتادگانى که از خویشاوندان نزدیک تر و خویشاوندانى که از هرکس دورترند. غریب کسى است که دوستى نداشته باشد. آن کس که از حق تجاوز کند

در تنگنا قرار مى گیرد. و آن کس که به ارزش و قدر خود اکتفا نماید موقعیتش پایدارتر خواهد بود. مطمئن ترین وسیله اى که مى توانى به آن چنگ زنى

آن است که میان تو و خدایت رابطه اى برقرار سازى. کسى که به کار و حق تو اهمّیّت نمى دهد در واقع دشمن توست. گاه نومیدى نوعى رسیدن به

مقصد است، در آنجا که طمع موجب هلاکت مى شود. چنان نیست که هر عیب پنهانى آشکار شود. و نه هر فرصتى مورد استفاده قرار گیرد.

گاه مى شود که شخص بینا به خطا مى رود و نابینا به مقصد مى رسد. بدى را به تأخیر بیفکن و در آن عجله مکن زیرا هر زمان بخواهى مى توانى انجام دهى. بریدن از جاهل معادلِ پیوند با عاقل است. کسى که خود را از حوادث زمان ایمن بداند زمانه به او خیانت خواهد کرد و کسى که آن را بزرگ بشمارد

 

او را خوار مى سازد. چنین نیست که هر تیراندازى به هدف بزند. هرگاه حاکم تغییر پیدا کند زمانه نیز دگرگون مى شود. پیش از عزم سفر ببین که هم

سفرت کیست و پیش از انتخاب خانه بنگر که همسایه ات چه کسى است؟ از گفتن سخنان خنده آور و بى محتوا بپرهیز هرچند آن را از دیگرى نقل کنى.

 

 

 

 

 

شرح و تفسیر بخش بیست و هفتم

بیست و هشت اندرز دیگر

 

امام علیه السلام در بخش بیست و هفتم از وصیّت نامه پربار خود نیز به بیست و هشت موضوع مهم به عنوان نصیحت اشاره مى کند و بیش از پیش این

وصیّت نامه را پربارتر مى سازد.

 

 

یکم. نخست درباره رزق و روزى هایى که بسیارى از مردم با حرص و ولع به دنبال آنند مى فرماید: “پسرم بدان که روزى بر دو گونه است: یک نوع،

روزى است که به جستجوى آن برمى خیزى و باید برخیزى و نوع دیگرى آن که به سراغ تو خواهد آمد حتى اگر به دنبالش نروى خود به دنبال تو

مى آید”; وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَرِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ.

 

این جمله به قرینه جمله مشابه; اما مفصل ترى که در کلمات قصار آمده ناظر به آن است که انسان نباید در تحصیل روزى حریص باشد و نیز نباید

سست و تنبل شود.

 

منظور امام علیه السلام از روزى هایى که انسان باید به دنبال آن برود کسب و کارهاى روزانه است; مانند زراعت، صنعت، تجارت و امثال آن و منظور از

روزى هایى که به دنبال انسان مى آید، هرچند انسان به دنبال آن نرود امورى مانند ارث، هدایا و یا تجارت و درآمدهاى غیر منتظره اى است که انسان

به چنگ مى آورد; بنابراین اگر روزى هاى قسم اوّل براى او تنگ شود نباید از لطف خدا مأیوس گردد و در عین تلاش و کوشش بیشتر انتظار

روزى هاى ناخواسته را داشته باشد.

 

هنگامى که انسان در جهان خلقت، موارد زیادى از نوع دوم را مى بیند، این امید در دل او قوت بیشترى پیدا مى کند. روزى جنین در عالم رحم از طریق

بند ناف متصل به مادر تأمین است و بعد از تولد آنچه را براى حیات خود لازم دارد از سینه مادر مى مکد، قرآن مجید مى گوید: “وَما مِنْ دَابَّة فِى الاَْرْضِ

إِلاّ عَلَى اللهِ رِزْقُها وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَمُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِى کِتاب مُبین; هیچ جنبده اى در زمین نیست مگر اینکه روزى او بر خداست. و او قرارگاه و محل نقل

و انتقالشان را مى داند; همه اینها در کتاب مبین لوح محفوظ ثبت است”

 

مخصوصاً اگر انسان با تقوا باشد و از درآمدهاى حرام بپرهیزد، خداوند مژده وسعت رزق را به او داده است وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب.

 

از سوى دیگر مشاهده مى کنیم که در جهان خلقت روزى هاى بسیار گران بها و ضرورى براى زندگى انسان به طور فراوان به مقتضاى رحمانیّت خداوند

به همه انسان ها اعم از مؤمن و کافر ارزانى داشته شده همچون نور خورشید، برکات زمین، باران و اکسیژن هوا که زندگى بدون آن غیر ممکن است. اینها

همه روزى هایى هستند که به سراغ انسان مى آیند، هرچند او به سراغش نرود.

 

قرآن مجید نیز مى فرماید: “وَفِى السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَما تُوعَدُونَ; و روزى شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده مى شوید”.

 

 

نیز مى فرماید: “وَما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِّزْق فَأَحْیا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها; از آیات و نشانه هاى خدا رزقى بارانى است که از آسمان براى شما نازل

مى کند و بوسیله آن زمین را بعد از مردنش حیات مى بخشد”.

 

گرچه این آیه به قراینى موجود در آن، تنها ناظر به دانه هاى حیات بخش باران است; ولى آیه قبل مفهوم گسترده ترى دارد که شامل نور آفتاب که

منبع هرگونه حرکت در روى کره زمین است و هوا که مایه حیات همه موجودات زنده است نیز مى شود.

 

در تاریخ پیشینیان، گاه داستان ها از حوادثى پرده برمى دارد که مصداق زنده روزى هایى است که به دنبال انسان مى آید بى آنکه او بخواهد. از جمله

داستانى که ابن ابى الحدید در شرح این جمله از عماد الدوله از سلاطین آل بویه نقل مى کند و آن زمانى بود که عماد الدوله وارد شیراز شد و ابن یاقوت

را که بر آن حکومت مى کرد مجبور به فرار نمود. این در حالى بود که وضع مالى عماد الدوله بسیار بد بود. هنگامى که از بیابان مى گذشت یکى از

پاهاى اسب او ناگهان در زمین فرو رفت. ناچار شد از اسب پیاده شود. غلامان به کمک او آمدند و او را نجات دادند. ناگاه دیدند در آنجا نقب وسیعى

است. عماد الدوله دستور داد آن را حفر کنند. ناگهان انبار عظیم و ذخایر پرقیمتى را که مربوط به ابن یاقوت بود در آنجا یافتند. روز دیگرى در همان

شهر استراحت کرده بود و به پشت خوابیده بود همان خانه اى که قبلاً ابن یاقوت در آن ساکن بود. ناگهان مارى را بر فراز سقف مشاهده کرد. به غلامان

گفت بالا بروید و مار را بکشید. مار فرار کرد و در لابه لاى چوب هاى سقف پنهان شد. عماد الدوله دستور داد چوب ها را بشکنید و مار را بیرون بیاورید

و بکشید. هنگامى که چوب ها را شکستند دیدند بیش از پنجاه هزار دینار در آنجا ذخیره و جاسازى شده است. در حادثه دیگرى، نیاز به دوختن لباسى

داشت، گفتند: در اینجا خیاط ماهرى است که پیش از این لباس هاى ابن یاقوت را او مى دوخت و او مردى است باایمان و اهل خیر. تنها اشکال او این

است که کر است و چیزى نمى شنود اما مى تواند سخن بگوید عماد الدوله دستور داد او را احضار کردند; ولى او بسیار متوحش و ترسان بود هنگامى که

نزد عماد الدوله حاضر شد به او گفت: من مى خواهم لباسى این گونه و آن گونه براى من بدوزى. خیاط چون کر بود نفهمید و ذهنش به مسأله دیگرى

 

منتقل شد، لذا خیاط لرزید و با صدایى لرزان گفت: به خدا سوگند اى مولاى من ابن یاقوت بیش از چهار صندوق در نزد من امانت نداشت اگر دشمنان

من چیزى غیر از این بگویند باور نکن. عمادالدوله تعجب کرد و دستور داد صندوق ها را حاضر کنند. دید تمام آنها مملوّ از طلا و زینت آلات و جواهرات

است که همه تعلق به ابن یاقوت داشته و او به عنوان غنیمت آنها را تصاحب کرد.6

 

دوم. دومین نصیحت و اندرز پر فایده امام آن است که مى فرماید: “چه زشت است خضوع در برابر دیگران به هنگام نیاز و جفا و خشونت به هنگام

بى نیازى و توانگرى”; مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَالْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى.

 

اشاره به اینکه افراد ضیعف النفس به هنگام نیاز به این و آن چنان ذلیلانه عرض حاجت مى کنند که تمام شخصیت آنها را زیر سؤال مى برد; ولى به

هنگام بى نیازى و توانگرى کسانى را که دست نیاز به آنها دراز مى کنند با خشونت بر مى گردانند. هر دو صفت از نکوهیده ترین رذایل اخلاقى است.

باید به هنگام نیاز، مناعت طبع را حفظ کرد و به هنگام بى نیازى و توانگرى، لطف و محبّت و تواضع را دریغ نداشت.

 

بعضى از شارحان نهج البلاغه این سخن را ناظر به آنچه در آیه ذیل است مى دانند: حَتّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِریح طَیِّبَة وَفَرِحُوا بِها جاءَتْها

ریحٌ عاصِفٌ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکان وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ * فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا

هُمْ یَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ; زمانى که در کشتى قرار مى گیرید و بادهاى موافق کشتى نشینان را به سوى مقصد مى برد و خوشحال مى شوند، ناگهان طوفان شدیدى مىوزد، و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آید و گمان مى کنند هلاک خواهند شد. در آن هنگام خدا را از روى خلوص عقیده

 

مى خوانند که اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود * اما هنگامى که خدا آنها را رهایى بخشید بار دیگر به ناحق در زمین

ستم مى کنند”.

به این ترتیب جمله هاى بالا را ناظر به رابطه خلق و خالق دانسته اند در حالى که چنین نیست و ظاهر این است که این جمله ها ناظر به رابطه خلق با

 

خلق است وگرنه خضوع در برابر خالق در هر حال شایسته است.

منظور از خضوع در اینجا تواضع معقول نیست، بلکه تواضع هاى ذلیلانه و توأم با حقارت است و منظور از جفا، خشونت و بى احترامى و بى مهرى و

 

بى محبتى است.

 

در حدیث شریف علوى مى خوانیم: “مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الاَْغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللهِ وَأَحْسَنُ مِنْهُ تیهُ الفُقَرَاءِ عَلَى الاَْغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَى اللهِ; چه زیباست

تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا براى رسیدن به پاداش هاى الهى و از آن بهتر بى اعتنایى و اباى نفس مستمندان در برابر اغنیا به جهت توکل بر

خداست”

 

یکى از شعرا در این زمینه شعر زیبایى گفته است:

 

خُلْقانِ لا أرْضاهُما لِفَتى *** تیهُ الْغِنى وَ مَذَلَّة الْفَقْرِ

 

فَإذا غَنَیْتَ فَلا تَکُنْ بَطِراً *** وَ إذا افْتَقَرْتَ فَتَه عَلَى الدَّهْرِ

 

دو ویژگى است که من هرگز براى هیچ جوانمردى آنها را نمى پسندم: تکبر اغنیا و اظهار ذلت فقرا.

 

بنابراین هنگامى که توانگر شدى متکبر و بى اعتنا مباش و هنگامى که فقیر شدى در برابر تمام دنیا بى اعتنا باش.

 

سوم. “تنها از دنیا آنقدر مال تو خواهد بود که با آن سراى آخرتت را اصلاح کنى”; إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْیَاکَ، مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ

 

اشاره به اینکه ثروت هاى دنیا مى آید و مى رود و گاه آلاف و الوف از انسان باقى مى ماند و به دست دیگران مى افتد که حسابش در قیامت با اوست و

لذتش در دنیا براى دیگران. هیچ یک از اینها مال حقیقى انسان نیست. تنها آن مقدار که براى اصلاح سراى آخرت از پیش فرستاده است مال حقیقى

اوست.

 

در حدیثى از کلمات قصار امام علیه السلام مى خوانیم: “لِکُلِّ امْرِئ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ: الْوَارِثُ وَالْحَوَادِثُ; براى هر انسانى در اموالش دو شریک است:

وارث و حوادث حوادثى که اموال او را بر باد مى دهد”.

 

در حدیث دیگرى، پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: “یَقُولُ ابْنُ آدَمَ مَالِی مَالِی وَهَلْ لَکَ مِنْ مَالِکَ إِلاَّ مَا أَکَلْتَ فَأَفْنَیْتَ أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَیْتَ أَوْ

تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَیْتَ وَمَا عَدَا ذَلِکَ فَهُوَ مَالُ الْوَارِثِ; انسان مى گوید: مال من مال من کدام مال؟ آیا مال تو چیزى جز آن است که خورده اى و از بین

برده اى یا پوشیده اى و کهنه و فرسوده کرده اى و یا صدقه داده اى و آن را براى سراى آخرت گذارده اى و غیر از آن هرچه هست مال وارث است”.

 

یعنى مال واقعى انسان تنها دو بخش است: بخشى که آن را مصرف و حدّاقل در دنیا از آن استفاده مى کند و بخش دیگرى که ذخیره آخرت و یوم المعاد

مى سازد، بقیه اموالى خیالى هستند که گاه در حوادث از بین مى روند و اگر باقى بماند نصیب وارث است.

 

چهارم. حضرت به نکته مهم دیگرى اشاره مى کند که سزاوار است همه روز انسان به یاد آن باشد و آن اینکه مى فرماید: “و اگر قرار است براى چیزى

 

که از دست رفته ناراحت شوى و بى تابى کنى پس براى هر چیزى که به تو نرسیده نیز ناراحت باش زیرا هر دو یکسان است”; وَإِنْ کُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا

تَفَلَّتَ مِنْ یَدَیْکَ، فَاجْزَعْ عَلَى کُلِّ مَا لَمْ یَصِلْ إِلَیْکَ.

 

بسیارند افرادى که اگر مال و مقامى که داشتند از دست رفت، ناله و فریاد سر مى دهند روزها و گاه ماه ها و سال ها دریغ و حسرت مى خورند; اما

نسبت به اموال و مقامى که به آنها هرگز نرسیده چنان دیدى را ندارند. در حالى که اگر دقت کنند هر دو شبیه هم است; مقدر بوده مال و مقامى یک یا

چند سال در اختیار من باشد و بعد از آن به حسب اسباب ظاهرى یا ماوراى طبیعى براى من تقدیر نشده بوده است. چه فرق مى کند میان بقا و حدوث;

هرگاه در حدوث مقدر نبوده جزع نمى کنم چرا در بقا نیز چنین نباشد؟ البتّه گاه انسان خیال مى کند که مى بایست بیش از آن مدت در اختیارش بود; ولى

بر حسب عالم اسباب خیال باطلى بوده و تأسف بر آن همانند تأسف کسى است که در خواب مال و مقامى را مى بیند و هنگامى که بیدار مى شود به سبب

 

از دست رفتنش جزع و فزع مى کند.

 

پنجم. این توصیه نیز به نکته مهم دیگرى اشاره کرده مى فرماید: “با آنچه در گذشته واقع شده است نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن، زیرا امور

جهان شبیه به یکدیگرند”; اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الاُْمُورَ أَشْبَاهٌ.

 

اشاره به اینکه یک سلسله قوانین کلى بر جهان هستى و بر جوامع انسانى حکومت مى کند که هر زمان مصادیقى از آن روى مى دهد; ولى

همه مشمول آن قوانین کلى هستند، بنابراین انسان مى تواند با مطالعه در حالات پیشینیان و جوامع گذشته و یا حتى با مطالعه در سنین پیشین

عمر خود مسائل مربوط به امروز و فردا را از طریق مقایسه درک کند تا گرفتار خطا و اشتباه و زیان و خسران نشود.

 

این سخن شبیه چیزى است که امامعلیه السلام در خطبه دیگرى بیان کرده آنجا که مى فرماید: “عِبَادَ اللهِ إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِین;

بندگان خدا! این جهان نسبت به موجودین همان گونه جریان دارد که نسبت به گذشتگان جریان داشت” و این سخنى معروف است که در تعبیر روزانه ما

به عنوان تاریخ تکرار مى شود.

 

در ذیل همان خطبه چگونگى تکرار تاریخ را تحت شش عنوان بیان کردیم: زوال سریع نعمت ها، ناپایدارى حوادث جهان، بى وفایى بسیارى از مردم

دنیا، غرورها و شکست هاى ناشى از آن، تغییر حالات و روحیّات به گونه اى که گاه نزدیک ترین دوستان انسان خطرناک ترین دشمن او مى شوند و

بالاخره آنچه باقى مانده و مى ماند و مایه یاد نیک مردم جهان است نیکى ها محبّت ها و اخلاص هاست و آنچه مایه نفرین و لعنت و بدنامى ها

مى شود ظلم و ستم ها و بى عدالتى هاست.

 

آرى! همه این امور، امروز نیز همچون گذشته در حال تکرار است. به همین دلیل افراد باهوش کسانى هستند که هم در زندگى خود و هم در تاریخ

پیشینیان بسیار مطالعه کنند و عبرت گیرند.

 

ششم. مى فرماید: “از کسانى مباش که پند و اندرز به آنها سودى نمى بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزى، چرا که عاقلان با اندرز و آداب

پند مى گیرند ولى چهارپایان جز با زدن اندرز نمى گیرند”; وَلاَ تَکُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِی إِیلاَمِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالاْدَابِ، وَالْبَهَائِمَ لاَ

تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ.

 

اشاره به اینکه مردم دو گروهند; بعضى هوشیار که با اندک موعظه و اندرز به خطاى خود پى مى برند. اینها انسان هاى واقعى اند; ولى برخى به آسانى

پند نمى پذیرند تا زمانى که از هر سو مورد ملامت و سرزنش و توبیخ و تحقیر قرار گیرند. آنها بسان چهارپایانند که جز با ضربات تازیانه راه صحیح را

پیش نمى گیرند و از چموشى دست بر نمى دارند و آرام نمى شوند.

 

 

هفتم. در این توصیه به مسأله مهم دیگرى اشاره مى کند: “هجوم اندوه و غم ها را با نیروى صبر و حسن یقین از خود دور ساز”; اطْرَحْ عَنْکَ وَارِدَاتِ

الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَحُسْنِ الْیَقِینِ.

 

اشاره به اینکه زندگى مجموعه اى از تلخ و شیرین هاست و هرزمان از سویى غم و اندوهى به انسان هجوم مى آورد; گاه در مسائل اجتماعى گاه سیاسى

گاه امور مادى و گاه امور خانوادگى. انسان اگر در برابر هجمه اندوه ها زانو بزند به زودى از پاى در مى آید; ولى با دو نیرو مى توان بر آنها غلبه کرد:

 

نخست قدرت صبر و شکیبایى است که انسان بداند چه صبر کند چه صبر نکند این گونه حوادث که از اختیار او بیرون است، اگر بر اثر سهل انگارى و

ندانم کارى دامن او را گرفته باشد، مسیر خود را طى مى کند. اگر صبر کند در نزد خدا هم سالم است و هم مأجور و اگر شکیبایى را ترک کند باز حوادث

مسیر خود را طى مى کند بى آنکه اجر و پاداشى داشته باشد. دیگر اینکه اگر انسان به نیروى یقین مجهز باشد و به تعبیر قرآن بگوید: “قُلْ لَّنْ یُصیبَنا إِلاّ

 

ما کَتَبَ اللهُ لَنا; بگو: هیچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است” به یقین تقدیرات الهى از روى حکمت است چه از

حقیقت آن آگاه باشیم چه نباشیم; در نتیجه با این دو نیرو در برابر واردات هموم ایستادگى مى کند و به خود آرامش مى دهد.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستانى نقل مى کند که آموزنده است; وى مى گوید: مردى در خود احساس بیمارى کرد. هنگامى که به طبیب

 

مراجعه نمود به او خبر داد که متأسّفانه گرفتار سرطان خون شده است. آن مرد بیمار با بى اعتنایى از این مسأله گذشت و گفت: براى من چه تفاوت

مى کند با مرگ ناگهانى از دنیا بروم یا با مرگ تدریجى به هر حال باید رفت و سالیان دراز به همین صورت زندگى مى کرد در حالى که اگر صبر و قرار

را از دست داده بود و در بستر بیمارى مى خوابید، قواى خود را از دست مى داد و با مرگ دست به گریبان مى شد و در همان زمان کوتاهى که زنده بود

گویا هر روز مى مرد و زنده مى شد.

 

لقمان حکیم نیز در اندرزهاى سودمندش به فرزند خود مى گوید: “وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ; در برابر مصائبى که به تو مى رسد

شکیبا باش که این از کارهاى مهم است”.

 

امام علیه السلام در این بخش از نصایح با عباراتى کوتاه و پرمحتوا توصیه هاى خود را دنبال مى کند.

 

هشتم. مى فرماید: “کسى که میانه روى را ترک کند از راه حق منحرف مى شود”; مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جَارَ.

 

اشاره به اینکه سلامت دین و دنیا همیشه در میانه روى است و هرگونه افراط و تفریط باعث گمراهى و بدبختى و شکست است و صراط مستقیمى که ما

همه روز در نمازهایمان هدایت به سوى آن را از خدا مى خواهیم همین صراط مستقیم اعتدال است.

 

نهم. “یار و همنشین خوب همچون خویشاوند انسان است”; وَالصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ.

 

اشاره به اینکه پیوندهاى دوستى گاه به قدرى قوى مى شود که جاى پیوندهاى نسبى را مى گیرد; بلکه گاهى از آن قوى تر مى شود. ضرب المثل

معروفى است که مى گویند از کسى پرسیدند: دوست بهتر است یا برادر؟ گفت: برادرى که دوست باشد بهتر است. ضرب المثلى نیز در زبان عرب رایج

است که مى گوید: “اَلصَّدیقُ نَسیبُ الرُّوحِ وَ الاَْخُ نَسیبُ الْبَدَنِ; دوست، هماهنگ و مناسب با روح و برادر، هماهنگ و مناسب با جسم و بدن است”.

 

از این سخن مى توان چنین نتیجه گرفت که همان حقوقى که براى خویشاوندان در نظر گرفته مى شود باید درباره دوستان خوب در نظر گرفته شود.

 

دهم. مى فرماید: “دوست آن است که در غیاب انسان، حق دوستى را ادا کند”; وَالصَّدِیقُ مَنْ صَدَقَ غَیْبُهُ.

 

اشاره به اینکه کسانى که در حضور انسان اظهار محبّت و عشق و علاقه مى کنند، ممکن است نشانه واقعى دوستى آنها نباشد; دوستى واقعى آن گاه

آشکار مى شود که انسان در غیاب دوستش تمام آنچه را در حضور مى گفت و رعایت مى کرد بگوید و رعایت کند.

 

یازدهم. در این توصیه به نکته مهم دیگرى اشاره کرده و مى فرماید: “هواپرستى شریک و همتاى نابینایى است”; وَالْهَوَى شَرِیکُ الْعَمَى.

 

زیرا همان گونه که نابینایان اجسامى را که در اطراف آنهاست نمى بینند، هرچند نزدیک و مجاور باشد، هواپرستان نیز از دیدن حقایق آشکار محرومند،

چرا که حجاب هواپرستى سخت ترین و تیره ترین حجاب است و در آفات شناخت، آفتى بدتر از آن یافت نمى شود.

 

قرآن مجید مى گوید: “أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ; آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى بر اینکه شایسته هدایت نیست گمراه ساخته و بر گوش

 

و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با این حال غیر از خدا چه کسى مى تواند او را هدایت کند؟ آیا متذکر نمى شوید؟”.

 

امام علیه السلام در نامه اى نیز به یکى از اصحابش به این حقیقت تصریح کرده مى فرماید: “فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَیُصِمُّ وَیُبْکِمُ وَیُذِلُّ

الرِّقَاب; محبّت دنیا و هواى نفس را رها کن که چشم را کور و گوش را کر و زبان را لال و گردن ها را به زیر مى آورد”.

 

دوازدهم. مى فرماید: “چه بسا دور افتادگانى که از خویشاوندان نزدیک تر و خویشاوندانى که از هرکس دورترند”; وَرُبَّ بَعِید أَقْرَبُ مِنْ قَرِیب، وَقَرِیب

أَبْعَدُ مِنْ بَعِید.

 

 

اشاره به اینکه پیوندهاى نسبى همیشه دلیل بر پیوند دل ها و نزدیکى فکرها نیست; گاه مى شود دور افتادگان به انسان از نزدیکان نزدیک ترند. آنچه مهم است پیوند دل و ارتباط ارواح به یکدیگر است که اگر در نزدیکان پیدا نشد مى توان آن را در دور افتادگان جستجو کرد.

 

در قرآن کریم نیز مى خوانیم: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَأَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَّکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ.

 

 

سیزدهم. “غریب کسى است که دوستى نداشته باشد”; وَالْغَرِیبُ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَبِیبٌ.

 

آرى! آنچه انسان را از غربت بیرون مى آورد محبّت است و کسانى که محروم از محبّت دوستانند تنهاى تنهایند. این غربت از عوامل مختلفى سرچشمه مى گیرد گاه کبر و غرور و خودبرتربینى است که مردم را از انسان مى راند و گاه حسادت ها و گاه بىوفایى ها و عوامل دیگر است.

 

 

بنابراین براى اینکه از غربت بیرون آییم راهى جز این نیست که این گونه رذایل را از خود دور سازیم و جاذبه اخلاقى ما دوستان خوبى را فراهم سازد.

 

چهاردهم. در این توصیه به نکته بااهمیتى اشاره مى فرماید: “آن کس که از حق تجاوز کند در تنگنا قرار مى گیرد”; مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ، زیرا راه حق وسیع و گسترده و صاف و نورانى است; اما طریق باطل سنگلاخ و پر پیچ و خم و تنگ و باریک است. آنها که راه حق را پیش مى گیرند با

 

سرعت به سوى مقصد مى روند، چرا که عالم هستى در مسیر حق است و آنچه هماهنگ با آن باشد در همان مسیر حرکت مى کند ولى طى کردن راه

باطل همچون شنا بر خلاف جهت آبى است که به سرعت در حرکت است و دائماً شناگر را در تنگنا قرار مى دهد.

 

افزون بر این، مسیر حق همچون جاده اى است که در جاى جاى آن علایم راهنمایى به چشم مى خورد و رهروان را از وضع راه آگاه مى سازد; ولى مسیر

باطل فاقد همه اینهاست و به همین دلیل به گمراهى مى انجامد.

 

پانزدهم. این فقره به مطلب معروف و بااهمیتى اشاره کرده و مى فرماید: “و آن کس که به ارزش و قدر خود اکتفا کند موقعیتش پایدارتر خواهد بود”;

وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ کَانَ أَبْقَى لَهُ.

 

این جمله شبیه جمله دیگرى است که در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود: “رَحِمَ اللهُ امْرَءً عَرِفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَهُ; خدا رحمت کند کسى

را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند”.

 

تجربه نشان داده کسانى که پا را از گلیم خویش فراتر مى نهند مردم را بر ضد خود مى شورانند و مردم نه تنها آن جایگاه نادرست را براى آنان به رسمیت نمى شناسند، بلکه جایگاه سزاوارشان را هم از آنان مى گیرند. دلیل آن روشن است، زیرا مردم این گونه مدعیان نالایق و بلندپروازان بى مقدار و گاه ابله را

 

افرادى متقلب و دروغگو و خائن مى شناسند و به همین دلیل کمترین ارزشى براى آنها قائل نیستند; ولى افراد صادق و راستگو و قانع به حق خویش را انسان هاى باارزشى مى دانند که همیشه حقشان را ارج مى نهند.

 

 

شانزدهم. “مطمئن ترین وسیله اى که مى توانى به آن چنگ زنى آن است که میان تو و خدایت رابطه اى برقرار سازى”; وَأَوْثَقُ سَبَب أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ

بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ سُبْحَانَهُ.

 

اشاره به اینکه پناه بردن به وسایل مادى و توسل به مخلوق، هرگز قابل اطمینان نیست و به آسانى ممکن است هم آنها شکست بخورند و هم تو که

دست به دامان آنها زده اى. ثابت و جاودانه و پایدار، ذات پاک خداست که هیچ چیز نمى تواند قدرتش را محدود سازد، بنابراین آن کس که تکیه بر ذات پاکش کند تکیه بر جاى مطمئن و غیر قابل زوالى کرده و این همان توحید افعالى است که مى گوید: “لا مُؤَثِّرَ فِى الوُجُودِ إلاّ اللهُ; مؤثر واقعى در عالم

هستى تنها خداست”. قرآن مجید مى گوید: “فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى; بنابراین، کسى که به طاغوت بت و

 

شیطان، و هر موجود طغیانگر کافر شود و به خدا ایمان آورد، به محکم ترین دستگیره چنگ زده است”.

 

بعضى گفته اند منظور از وسیله، ایمان و قرآن مجید است ولى روشن است که جمله مفهوم گسترده ترى دارد و تمام وسائلى که انسان را به خدا

نزدیک تر مى کند را در بر مى گیرد.

 

البتّه این سخن بدین معنا نیست که ما به سراغ عالم اسباب نرویم و نیز بدان معنا نیست که توسل به معصومینعلیهم السلامنداشته باشیم، چرا که اگر ذات

پاک مسبب الاسباب را در پشت عالم اسباب ببینیم و توسل به معصومینعلیهم السلام را به عنوان شفاعت در پیشگاه خدا بشمریم تمام اینها مصادیقى از

رابطه با خدا محسوب مى شود.

هفدهم. “کسى که به کار و حق تو اهمّیّت نمى دهد در واقع دشمن توست”; وَمَنْ لَمْ یُبَالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ.

 

البتّه منظور کسانى هستند که به نحوى با انسان ارتباط دارند و شاید دم از دوستى مى زنند; اما هنگامى که پاى دفاع از حق، آبرو و شخصیت به میان

مى آید کاملاً خونسرد و بى تفاوتند. این نشان مى دهد که آنها در اظهار دوستى صادق نیستند و نوعى عداوت مضمر در درون دارند.

 

بنابراین مجبور نیستیم که این جمله را فقط ناظر به رابطه مردم با زمامداران جامعه بدانیم و بگوییم افرادى از مردم که در پیش آمدهاى سیاسى و

اجتماعى و مانند آن هیچ گونه اظهار هماهنگى با برنامه هاى زمامداران ندارند و بى اعتنا از کنار آن مى گذرند، آنها در واقع مخالف آن نظام و دشمن آن

 

وادى هستند. به خصوص اینکه حال و هواى این وصیّت نامه مربوط به رابطه خلق با زمامداران نیست، بلکه رابطه مردم با یکدیگر را روشن مى سازد.

 

هجدهم. حضرت در این توصیه پربار خود مى فرماید: “گاه نومیدى نوعى رسیدن به مقصد است در آنجا که طمع موجب هلاکت مى شود”; قَدْ یَکُونُ الْیَأْسُ إِدْرَاکاً، إِذَا کَانَ الطَّمَعُ هَلاَکاً.

 

اشاره به اینکه گاه انسان، پیوسته براى رسیدن به مقصدى تلاش و کوشش مى کند و طمع دارد به آن دست یابد در حالى که خدا مى داند شر او در آن

 

است، لذا او را مأیوس و محروم مى سازد در اینجا گرچه ظاهراً او به هدف نرسیده ولى در واقع هدف که سلامت و حفظ منافع است براى او حاصل شده

است، بنابراین همیشه نباید یأس و نومیدى را شکست و زیان محسوب داشت بلکه در بسیارى از موارد پیروزى و موفقیت است.

 

نوزدهم. “چنان نیست که هر عیب پنهانى آشکار شود”; لَیْسَ کُلُّ عَوْرَة تَظْهَرُ.

 

 

در تفسیر این جمله احتمالاتى است: نخست اینکه اگر افرادى را ظاهراً بى عیب دانستید زیاد به وضع ظاهرى آنها مغرور نشوید، زیرا ممکن است عیوب

پنهانى داشته باشند که بر شما ظاهر نگردیده است، بنابراین احتیاط را در هر حال از دست ندهید. این تفسیر را جمعى از شارحان نهج البلاغه پذیرفته اند.

 

دیگر اینکه انسان اگر ظاهراً خودش را بى عیب دید نباید مغرور شود، چرا که بسیارى از عیوب است که جز با تأمل و تفکر آشکار نمى شود همان گونه

که در حالات بعضى از بزرگان گفته اند که بعد از مثلا سى سال ناگهان بر اثر پیشامدى به بعضى از عیوب خود واقف شدند.

 

احتمال سومى نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه اگر عیوبى داشتى و خود را نسبت به دیگران معیوب تر دیدى، نگران نباش و در اصلاح خویش بکوش،

زیرا دیگران هم غالباً عیوبى دارند که در پنهان داشتن آن مى کوشند.

 

البتّه این تفسیرها با هم تضادى ندارند و ممکن است هر سه در مفهوم جمله جمع باشند، هرچند تفسیر نخست مناسب تر به نظر مى رسد.

 

بیستم. “و نه هر فرصتى مورد استفاده قرار مى گیرد”; وَلاَ کُلُّ فُرْصَة تُصَابُ.

 

یعنى اگر فرصتى از دست تو رفت زیاد غمگین نباش، زیرا گاه فرصت چنان غافلگیرانه است که انسان موفق به بهره گیرى از آن نمى شود، هرچند باید

نهایت کوشش را براى استفاده از فرصت ها به خرج داد و اگر مردم مى توانستند از همه فرصت ها بدون فوت وقت استفاده کنند چهره زندگى بشر بسیار

با وضع فعلى متفاوت بود.

 

این کلام نورانى درس بزرگى به ما مى دهد، زیرا بسیار دیده ایم افرادى یک عمر براى فرصتى که از دست داده اند غصه مى خورند و مى گویند: اگر فلان روز فلان کار را کرده بودیم چنین و چنان مى شد و اى کاش بیدار بودیم و این فرصت را از دست نمى دادیم. آنها به جاى اینکه به آینده بپردازند

 

دائما اندوه گذشته را مى خورند.

 

بیست و یکم. امام علیه السلام در این توصیه خود به موضوع مهم دیگرى اشاره کرده و مى فرماید: “گاه مى شود که شخص بینا به خطا مى رود و نابینا

به مقصد مى رسد”; وَرُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِیرُ قَصْدَهُ، وَأَصَابَ الاَْعْمَى رُشْدَهُ.

 

اشاره به اینکه در مورد کارهاى افراد آگاه نیز بیندیش و مپندار همیشه آنها بدون ارتکاب خطا راه صواب را مى پویند و نیز درباره کارهاى ناآگاهان

بیندیش و نپندار که همیشه آنها راه خطا را مى پویند. اى بسا بر اثر عواملى به نتیجه مطلوبى برسند که بینایان نرسیده اند.

 

در روایتى از امام على بن موسى الرضاعلیهما السلام مى خوانیم که از پدرانش از جدش رسول خداصلى الله علیه وآله چنین نقل کرد: “کَلِمَتَانِ غَرِیبَتَانِ

فَاحْتَمِلُوهُمَا کَلِمَةُ حِکْمَة مِنْ سَفِیه فَاقْبَلُوهَا وَکَلِمَةُ سَفَه مِنْ حَکِیم فَاغْفِرُوهَا; دو سخن شگفت آور است: سخن حکمت آمیزى که از سفیهى صادر شود آن

را بپذیرید و سخن سفیهانه اى که از حکیمى و دانایى صادر شود آن را بر او ببخشید”.

در امالى، ذیل این حدیث چنین آمده است: “فَإِنَّهُ لاَ حَکِیمَ إِلاَّ ذُو عَثْرَة وَلاَ سَفِیهَ إِلاَّ ذُو تَجْرِبَةِ; زیرا هیچ دانایى بدون لغزش و هیچ نادانى بدون تجربه

نیست”.

 

 

بیست و دوم. “بدى را به تأخیر بیفکن و در آن عجله نکن زیرا هر زمان بخواهى مى توانى انجام دهى”; أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ.

 

اشاره به اینکه خوبى احتیاج به مقدماتى دارد که انسان باید براى آن عجله کند در حالى که بدى در هر زمان و در هر شرایط از هر شخصى ساخته است.

 

این سخن ممکن است به این معنا باشد که در مجازات ها و توبیخ و سرزنش هاى به حق عجله مکن چرا که در هر زمان میسّر است شاید بعدا پشیمان

شوى و راه بازگشت بر تو بسته شده باشد.

 

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا به جمله مورد بحث وجود دارد که کنایه از ترک هرگونه شر و بدى به ناحق باشد مثل اینکه گاه بعضى از افراد

 

مى گویند: ما چنان ناراحت شده ایم که مى خواهیم دست به خودکشى بزنیم و ما به آنها مى گوییم خودکشى دیر نمى شود و هر زمان ممکن است. بیا تا

راه اصلاح مشکلات را جستجو کنیم. به یقین مفهوم این سخن آن نیست که بعداً اقدام به خودکشى کن، بلکه کنایه از ترک آن است.

 

بیست و سوم. “بریدن از جاهل معادلِ پیوند با عاقل است”; وَقَطِیعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ.

 

اشاره به اینکه همان گونه که از ارتباط با عقلا سود مى گیرى از جدایى با جاهلان نیز بهره مند خواهى شد. مطابق این معنا جاهل و عاقل مفهوم قطیعه

و صله است.

 

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که اگر جاهل از تو قطع پیوند کرد هرگز ناراحت مباش، زیرا به منزله این است که عاقلى با تو رابطه برقرار

کند; از زیانش برکنار مى مانى و شر او از تو قطع مى شود. مطابق این تفسیر، جاهل و عاقل جنبه فاعلى دارد.

بیست و چهارم. “کسى که خود را از حوادث زمان ایمن بداند زمانه به او خیانت خواهد کرد و کسى که آن را بزرگ بشمارد او را خوار مى سازد”; مَنْ أَمِنَ

 

الزَّمَانَ خَانَهُ، وَمَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ.

 

جمله اوّل اشاره به این است که هیچ یک از نعمت هاى دنیا مورد اعتماد نیست; پیروزى ها، ثروت ها، حسن و جمال، محبوبیت ها و سایر مواهب مادى

در هر لحظه در معرض زوال است. آنها که بر این امور اعتماد کنند ناگهان دنیا به آنها خیانت کرده و یکى را پس از دیگرى از آنها مى گیرد. این درست

به آن مى ماند که انسان در مسیر سیلاب خانه مجللى بنا کند که هر لحظه ممکن است سیلاب عظیمى جارى شود و خانه را در هم بکوبد، بنابراین

منظور از زمان در اینجا دنیا و مواهب مادى دنیاست و منظور از جمله دوم این است که دنیا در نظرش مهم باشد و براى به چنگ آوردن آن تن به هر کارى بدهد. به یقین چنین کسى خوار و بى مقدار و در نظرها موهون خواهد شد.

 

 

این احتمال نیز در تفسیر دو جمله بالا هست که منظور از زمان، اهل زمان است; یعنى انسان نباید به همه مردم زمان خود اطمینان کند، چرا که ممکن

است ناگهان از پشت به او خنجر زنند و منظور از بزرگ داشتن زمان، اهل زمان است مخصوصاً طاغوت ها و صاحبان قدرت که اعتماد بر آنها و بزرگ

شمردنشان سبب وهن انسان مى شود، لذا بسیارى از بزرگان و علماى گذشته، نزدیک شدن به طاغوت ها را خطر شمرده و افراد محترم را از قرب

سلطان برحذر داشته اند و اینکه در شرح حال بزرگان پیشین مى بینیم که از فساد زمان خود شکوه داشته اند منظور فساد مردم زمانشان بوده است.28

 

در اشعار منسوب به حضرت عبدالمطلب مى خوانیم:

 

یَعِیبُ النَّاسُ کُلُّهُمْ زَمَاناً *** وَمَا لِزَمَانِنَا عَیْبٌ سِوَانَا

نَعِیبُ زَمَانَنَا وَالْعَیْبُ فِینَا *** وَلَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا

 

وَإِنَّ الذِّئْبَ یَتْرُکُ لَحْمَ ذِئْب *** وَیَأْکُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِیَاناً

 

 

“مردم هر کدام زمانى را نکوهش مى کنند در حالى که زمان ما عیبى جز ما ندارد.

 

ما بر زمان خود عیب مى گیریم در حالى که عیب در خود ماست و اگر زمان زبان بگشاید ما را مسخره خواهد کرد شاهد این سخن اینکه:

 

گرگ ها گوشت یکدیگر را نمى خورند ولى ما گوشت یکدیگر را آشکارا مى خوریم”.

 

بیست و پنجم. حضرت در این وصیّت پربارش مى فرماید: “چنین نیست که هر تیراندازى به هدف بزند”; لَیْسَ کُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ.

 

اشاره به اینکه نباید انسان توقع داشته باشد همیشه به مقصد برسد و تلاش هایش نتیجه بخش باشد به گونه اى که اگر یک بار به هدف نرسید مأیوس گردد یا کسانى را که مرتکب خطایى شدند و به هدف نرسیدند زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار دهد. انسان ها همیشه جایز الخطا هستند. جز معصومین

 

علیهم السلام.

 

این سخن براى تسلى خاطر و تقویت اراده در مقابل بعضى از شکست ها و نیز براى طرد نکردن دوستان و مدیران به علت یک یا چند خطاست.

 

نیز محتمل است منظور آن باشد که هر تیراندازى موفق نمى شود به هدف بزند، بلکه تیراندازان ماهر و لایق از عهده چنین کارى برمى آیند.

جمع هر دو معنا در تفسیر این جمله نیز بعید نیست.

 

بیست و ششم. این توصیه مبارک خود به مسأله دگرگون شدن اوضاع زمان پرداخته مى فرماید: “هرگاه حاکم تغییر پیدا کند زمانه نیز دگرگون مى شود”;

إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ.

 

 

اشاره به اینکه اوضاع جامعه بر محور وضع حاکمان مى گردد; نه تنها “اَلنّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِم” از واقعیّت برخوردار است، غالب حرکات و سکنات مردم بر محور نوع حکومت ها مى چرخد. اگر حاکمان، افرادى آگاه عدالت پیشه و باتقوا باشند، مردم به سوى تقوا و عدالت حرکت مى کنند و اگر افرادى

 

سودجو، ظالم، بى تقوا و سنگدل باشند، تمام این روحیات در جامعه منعکس مى شود. به همین دلیل پیغمبران بزرگ الهى سعى داشتند قبل از هر چیز

حکومت عادلانه اى برقرار کنند تا اصلاح مردم در سایه آن میسّر شود. آنها که تصور مى کنند سیاست از دیانت جداست سخت در اشتباهند، زیرا ترویج

دیانت بدون اصلاح حکومت امکان پذیر نیست و به همین دلیل پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله در اوّلین فرصت دست به تشکیل حکومت اسلامى زد تا

بتواند با قدرت، راه را براى تبلیغات صحیح و مؤثر اسلامى بگشاید و فرهنگ سازى صحیح را جانشین فرهنگ جاهلیّت کند. مخصوصاً در دنیاى امروز که

رسانه هاى عمومى با تأثیر عمیقى که در افکار مردم دارد و همچنین برنامه هاى مربوط به آموزش و پرورش از سطوح پایین تا سطح عالى در اختیار

حکومت ها یا عناصر وابسته به حکومت است. آیا ممکن است بدون در دست داشتن این امور، جامعه را از فساد رهایى بخشید؟

 

از آنچه در بالا گفتیم معلوم شد که منظور از تغییر زمان، تغییر مردم جامعه است و منظور از تغییر سلطان، تغییر حالات سلطان است.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: “صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِی إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِی وَإِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِی قِیلَ یَا رَسُولَ اللهِ وَمَنْ هُمَا قَالَ الْفُقَهَاءُ

وَالاُْمَرَاءُ; دو گروه از امّت من هستند که اگر اصلاح شوند، مردم اصلاح مى شوند و اگر فاسد بشوند مردم فاسد مى گردند: بعضى از حاضران از پیغمبر

 

اکرمصلى الله علیه وآله پرسیدند: آن دو گروه کدامند؟ فرمود: عالمان و حاکمان”.

 

در بعضى از تواریخ آمده است که روزى انوشیروان کارگزاران روستاهاى خود را جمع کرد و گوهر گرانبهایى در دست داشت و آن را در دست خود

مى گرداند. به آنها خطاب کرد و گفت: چه چیز بیش از هر چیز به روستاها زیان مى رساند و آن را به نابودى مى کشاند؟ هر کس از شما پاسخ صحیح آن

را بگوید این گوهر گرانبها را در دهانش مى گذارم.

بعضى گفتند: قطع شدن آب و بعضى گفتند: خشکسالى. بعضى دیگر گفتند: غلبه بادهاى مخالف انوشیروان هیچ کدام را نپسندید آن گاه رو به وزیرش

بوذرجمهر کرد و به او گفت: تو پاسخ بگو من تصور مى کنم عقل تو به اندازه عقل همه رعایا یا بیشتر است. بوذرجمهر گفت: عامل ویرانى و فساد

آبادیها تغییر رأى سلطان درباره رعیّت و تصمیم بر ظلم و جور گرفتن اوست.

 

انوشیروان گفت: آفرین بر این عقل تو… آن گاه گوهر گرانبها را در دهان او قرار داد.

 

 

بیست و هفتم. “پیش از سفر ببین که هم سفرت کیست و پیش از انتخاب خانه ببین که همسایه ات کیست”; سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِیقِ، وَعَنِ الْجَارِ

قَبْلَ الدَّارِ.

 

این سخن امام علیه السلام واقعیتى است که بارها مردم آن را تجربه کرده اند، زیرا به هنگام سفر غالبا پرده ها کنار مى رود و درون اشخاص ظاهر

مى شود; اگر هم سفر انسان آدمى نادرست و بى تقوا یا بخیل و سنگدل یا بدخلق باشد آرامش را به کلى از او سلب مى کند همچنین همسایگان بد سبب

سلب آرامش از انسان حتى در خانه او هستند.

 

 

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: “کانَ إذا سافَرَ یَقُولُ: مَنْ کانَ یُسىءُ إلى جارِهِ فَلا یَصْحَبْنا لاِنّ الْجارَ رَفیقٌ مُلازِمٌ; آن حضرت

هنگامى که مسافرت مى کرد مى فرمود: کسى که به همسایه اش بدى مى کند با ما هم سفر نشود; زیرا همسایه رفیق همیشگى انسان است”.

 

مرحوم تسترى در شرح نهج البلاغه خود از کتاب تاریخ بغداد چنین نقل مى کند که محمد بن میمون ابى حمزه از معاریف عصر خود همسایه اى داشت

که مى خواست خانه اش را بفروشد. مشترى پرسید: به چند مى فروشى؟ گفت: دو هزار دینار قیمت خانه است و دو هزار دینار ارزش همسایه ابى حمزه

بودن. این سخن به گوش ابو حمزه رسید چهار هزار دینار براى او فرستاد و گفت: این را بگیر و خانه ات را نفروش.

 

بیست و هشتم. حضرت در آخرین اندرز این بخش از وصیّت نامه پربار مى فرماید: “از گفتن سخنان خنده آور و بى محتوا بپرهیز، هرچند آن را از دیگرى نقل کنى”; إِیَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلاَمِ مَا یَکُونُ مُضْحِکاً، وَإِنْ حَکَیْتَ ذَلِکَ عَنْ غَیْرِکَ.

 

زیرا این گونه سخنان از یک سو هیبت و ابهت انسان را برباد مى دهد و از سویى دیگر غالباً همراه با غیبت یا استهزاى فرد آبرومندى است، بنابراین هم

 

مایه نقص انسان در دنیا و هم در آخرت است. خواه این سخن از خودش باشد یا به نقل از دیگرى. چه تفاوت مى کند که غیبت یا سخریه ابداع خود انسان باشد یا حکایت از دیگرى.

 

البتّه این سخن به آن معنا نیست که انسان از شوخى و مزاح مشروع بپرهیزد و خشک و عبوس در مجالس بنشیند، زیرا مى دانیم شخص پیغمبر اکرم

 

صلى الله علیه وآله و ائمه اهل بیت علیهم السلام و بزرگان علما این گونه شوخى و مزاح مشروع را داشته اند. حتى توصیه شده در سفرها براى از بین بردن فشار مشکلات سفر مزاح بیشتر کنید. مرحوم علاّمه بحر العلوم در اشعار فقهى خود مى گوید:

 

وَ اَکْثِرِ الْمِزاحَ فِى السَّفَرِ إذا *** لَمْ یَسْخَطِ الرَّبَ وَ لَمْ یَجْلِبْ أذىً

 

 

“در سفرها مزاح بیشتر کن مشروط بر اینکه موجب خشم خدا و آزار شنوندگان نباشد”.

 

این سخن برگرفته از حدیث پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله است که فرمود: “وَأَمَّا الَّتِی فِی السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَحُسْنُ الْخُلُقِ وَالْمِزَاحُ فِی غَیْرِ الْمَعَاصِی;

مروت در سفر آن است که انسان از زاد و توشه خود به دیگران ببخشد و حسن خلق داشته باشد و مزاح خالى از معصیت کند”.

 

کوتاه سخن اینکه این امور در حد اعتدالش نیکوست و اگر از حد اعتدال بگذرد یا موجب وهن شخصیت انسان مى شود و مردم همچون دلقکى به او

نگاه مى کنند و یا اینکه وارد گناهانى مى شود که خشم خدا را مى طلبد.

 

باید انصاف داد که این نصایح بیست و هشت گانه که در عباراتى کوتاه و پرمعنا ایراد شده بود و هرکدام درس مهمى درباره زندگى مادى یا معنوى انسان

دربر داشت، از باارزش ترین اندرزهاست که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و در برابر دیدگان همگان قرار گیرد. سلام و درود بر روان پاکت و سخنان پرمحتوایت اى امیر مؤمنان.

 


 نظر دهید »

بخش بیست و ششم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

24 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ِکَالاً عَلَى مَا بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ، فَإِنَّهُ لَیْسَ لَکَ بِأَخ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ. وَلاَ یَکُنْ أَهْلُکَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِکَ، وَلاَ تَرْغَبَنَّ فِیمَنْ زَهِدَ عَنْکَ، وَلاَ یَکُونَنَّ أَخُوکَ أَقْوَى عَلَى قَطِیعَتِکَ مِنْکَ عَلَى صِلَتِهِ، وَلاَ تَکُونَنَّ عَلَى الاِْسَاءَةِ أَقْوَى مِنْکَ عَلَى الاِْحْسَانِ. وَلاَ یَکْبُرَنَّ عَلَیْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ، فَإِنَّهُ یَسْعَى فِی مَضَرَّتِهِ وَنَفْعِکَ، وَلَیْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَهُ.

هیچ گاه به اعتماد رفاقت و یگانگى که میان تو و برادرت برقرار است حق او را ضایع مکن; زیرا آن کس که حقش را ضایع کنى برادر تو نخواهد بود. نباید خاندان تو بدبخت ترین و ناراحت ترین افراد در برابر تو باشند. به کسى که به تو علاقه ندارد و بى اعتنایى یا تحقیر مى کند اظهار علاقه مکن و نباید برادرت در قطع پیوندِ برادرى، نیرومندتر از تو در برقرارى پیوند باشد و نه در بدى کردن قوى تر از تو در نیکى نمودن و هرگز نباید ظلم و ستمِ کسى که بر تو ستم روا مى دارد بر تو گران آید، زیرا او در واقع سعى در زیان خود و سود تو دارد بار گناه خود را سنگین مى کند و ثواب و پاداش تو را افزون مى سازد و البتّه پاداش کسى که تو را خوشحال مى کند این نیست که به او بدى کنى.

 

 

شرح و تفسیر بخش بیست و ششم

حق دوست را ضایع مکن

امامعلیه السلامدر این بخش از وصیّتنامه پربارش همانند بخش سابق، طى شش نکته نصایحى پرمعنا در قالب عبارات کوتاهى براى فرزند دلبندش بیان مىکند. نخستمىفرماید:”هیچگاه به اعتماد رفاقت و یگانگى که بین تو و برادرت است حق او را ضایع مکن زیرا آن کس که حقش را ضایع کنى برادر تو نخواهد بود”; وَلاَ تُضِیعَنَّ حَقَّ أَخِیکَ اتِّکَالاً عَلَى مَا بَیْنَکَ بَیْنَهُ، فَإِنَّهُ لَیْسَ لَکَ بِأَخ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ.

اشاره به اینکه همیشه برادران از یکدیگر انتظار دارند که به حقوقشان احترام گذارده شود. اگر خلاف آن را ببینند پایههاى اخوت متزلزل مىگردد; ولى معالاسف افرادى هستند که بر خلاف این فکر مىکنند و گمان دارند اگر حق برادر و دوستان و نزدیکان را نادیده بگیرند مهم نیست و قابل گذشت است. در حالى که این اشتباه بزرگى است، زیرا اینگونه بىمهرىها اگر فوراً اثر نگذارد تدریجاً همچون موریانه پایههاى محکم اخوت را مىخورد و سست مىکند.

این سخن به آن مىماند که شخصى طلبکاران زیادى دارد و تمام سعى او بر این است که دیگران را راضى کند و از مطالبات دوستانش غافل مىشود و معتقد است بىاعتنایى به حق آنان مانعى ندارد.

در دومین توصیه مىافزاید: “نباید خاندان تو بدبختترین و ناراحتترین افراد نسبت به تو باشند”; وَلاَ یَکُنْ أَهْلُکَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِکَ.

اشاره به اینکه نباید با آنها چنان بد رفتارى کنى که با تو مخالف شوند آن چنان که تمناى مرگ تو و زوال نعمت تو را داشته باشند.

در تفسیر این جمله این احتمال نیز وجود دارد که نباید همه توجّه خود را به دوستان و افراد مورد علاقه خویش داشته باشى و از خانوادهات غافل شوى و آنها در درد و رنج و بدبختى زندگى کنند.

کم نیستند کسانى که بیشترین وقت خود را با دوستان و یاران مىگذرانند و عیش و نوشهایشان با آنهاست و کمکها و محبّتهایشان متوجه آنان; ولى خانوادههاى آنها در محرومیت شدید از نظر زندگى یا از نظر محبّت و صفا و صمیمیت زندگى مىکنند.

در حدیثى از امام ابوالحسن على بن موسى الرضاعلیهما السلاممىخوانیم: “یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ أَنْ یُوَسِّعَ عَلَى عِیَالِهِ کَیْلاَ یَتَمَنَّوْا مَوْتَه; سزاوار است هرگاه انسان نعمتى پیدا کرد خانواده خود را در رفاه قرار دهد مبادا تضییق بر آنان سبب شود کهآرزوى مرگ او را کنند”. سپس امامعلیه السلامدر ذیل روایت فرمود: “کسى بود که امامعلیه السلامنعمتى به او داد و او آن نعمت را از خانواده خود دریغ داشت خدا آن نعمت را از او گرفت و به دیگرى داد”.

در سومین توصیه مىافزاید: “به کسى که به تو علاقه ندارد و بىاعتنایى یا تحقیر مىکند اظهار علاقه مکن”; وَلاَ تَرْغَبَنَّ فِیمَنْ زَهِدَعَنْکَ.

زیرا چنین علاقهاى باعث ذلت و خوارى انسان مىشود. درست است که طبق دستورات گذشته انسان باید با کسى که از او قطع رابطه کرده پیوند برقرار سازد; ولى این در جایى است که طرف مقابل جواب مثبت دهد; اما اگر او بىاعتنایى و تحقیر مىکند نباید تن به ذلت داد و به سراغش رفت، بلکه باید عطایش را به لقایش بخشید. مطابق ضرب المثل معروف، انسان باید براى کسى بمیرد که او برایش تب مىکند.

در چهارمین توصیه مىفرماید: “و نباید برادرت در قطع پیوندِ برادرى نیرومندتر از تو در برقرارى پیوند باشد و نه در بدى کردن قوىتر از تو در نیکى نمودن”;وَلاَ یَکُونَنَّ أَخُوکَ أَقْوَى عَلَى قَطِیعَتِکَ مِنْکَ عَلَى صِلَتِهِ، وَلاَ تَکُونَنَّ عَلَى الاِْسَاءَةِ أَقْوَى مِنْکَ عَلَى الاِْحْسَانِ.

اشاره بر اینکه هرقدر او در قطع پیوند مىکوشد، تو بیش از وى اصرار بر پیوند داشته باش و هرچه او در بدى تلاش مىکند، تو بیشتر در نیکى تلاش کن.

البتّه این در مورد کسانى است که نیکىها و محبّتها در آنان تأثیر مثبت مىگذارد، بنابراین منافاتى با جمله قبل ندارد.

در پنجمین توصیه مىفرماید: “و هرگز نباید ظلم و ستمِ کسى که بر تو ستم روا مىدارد بر تو گران آید، زیرا او در واقع سعى در زیان خود و سود تو دارد بار گناه خود را سنگین مىکند و ثواب و پاداش تو را افزون مىسازد”; وَلاَ یَکْبُرَنَّ عَلَیْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ، فَإِنَّهُ یَسْعَى فِی مَضَرَّتِهِ وَنَفْعِکَ.

اشاره به اینکه انسان نباید در برابر ستمهایى که به او مىشود زیاد ناراحت و مأیوس گردد و امید به زندگى را از دست دهد و باید این سخن مایه تسلى خاطر او باشد که ظالم تیشه به ریشه خود مىزند و بار گناهان مظلوم را نیز بر دوش مىکشد. در واقع زیان ظلم نخست دامن او را مىگیرد و با دست خود بار مظلوم را سبک مىکند.

این سخن شبیه روایتى است که در باب غیبت وارد شده است که یکى از بزرگان شنید کسى درباره او غیبت کرده است هدیهاى براى او فرستاد. او تعجب کرد. آن مرد بزرگ فرمود: شنیدم حسناتت را به نامه اعمالم منتقل کردى و سیئاتم را پذیرفتى من هم در برابر این خدمت خواستم تشکرى کرده باشم.

این سخن بدان معنا نیست که انسان در مقابل ظالمان سکوت کند، زیرا مىدانیم شعار اسلام این است: “لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ; نه ستم مىکنید و نه بر شما ستم مىشود”و مىدانیم امام علىعلیه السلامدر وصیّتنامه خود که در بستر شهادت بود به فرزندان خود تأکید کرد: “کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً; دشمن ظالم و کمککار مظلوم باشید”.4 بلکه منظور این است، هنگامى که ستمى بر انسان وارد مىشود و او توانى براى برطرف کردن ظلم ندارد گرفتار یأس و ناامیدى و بدبینى نشود و زبان به نفرین و آه و ناله نگشاید. شاهد این سخن حدیث معروفى است که از پیغمبر اکرم نقل شده زمانى که شنید گردنبند عایشه را سارقى برده است و عایشه پیوسته به سارق نفرین مىکند. پیامبرصلى الله علیه وآلهفرمود: “لاتَمْسَحى عَنْهُ بِدُعائِکَ; عذاب او را با نفرینهاى خود از میان نبر”یعنى خویشتندار باش و بدان او به خود ستم کرده و خداوند در برابر صبر و تحمل به تو پاداش خواهد داد.

در اینجا نکته باریکى است که باید به آن توجّه داشت و آن اینکه ظالم مثلا سارقهم خسارت مالى بر مظلوم وارد مىکند و هم او را گرفتار آزار روحى مىسازد و خدا به هر دو علت او را مجازات خواهد کرد; ولى اگر مظلوم با نفرینهاى مکرر تشفىِ قلب و آسودگى خاطر پیدا کند طبعا عذاب ظالم کمتر مىشود.

از آنچه گفتیم روشن مىشود آنچه بعضى از شارحان مانند ابن ابىالحدید تمایل بدان پیدا کردهاند که خاموش نشستن در برابر ظلم ظالم قاعدهاى کلى است، اشتباه بزرگى است; بلکه باید گفت این یک استثنا و مربوط به موارد خاص است و اصل کلى در اسلام نه ظلم کردن و نه تن به ظلم دادن است.

سرانجام امامعلیه السلامدر ششمین توصیه این بخش از وصیّتنامه مىفرماید: “وپاداش کسى که تو را خوشحال مىکند این نیست که به او بدى کنى”; وَلَیْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَهُ.

 نظر دهید »

تبریک میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها

23 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

 

 

 

مبارک باد روز میلاد دختر گرامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله، فاطمه زهراسلام الله علیها، سیده نسوان عالمیان و سلاله پاکش حضرت روح الله رضوان الله علیه گرامی باد این ایام خجسته بر همه بانوان مسلمان و بر همه پیروان مکتب گرانقدرش؛ همه آنان که در صدف عفاف و حیا مروارید وجود را پروراندند و قدم به وادی عشق زهراسلام الله علیها نهادند. مبارک باد این میلاد فرخنده، بر همه آنان که پرورش اسلامی را در روح فرزندانشان جاری ساختند و مُهر رستگاری بر قلبهایشان زدند.

 نظر دهید »

بخش بیست و پنجم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

23 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

َارَبَةِ، وَعِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ، وَعِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ، وَعِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّینِ، وَعِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ، حَتَّى کَأَنَّکَ لَهُ عَبْدٌ، وَکَأَنَّهُ ذُو نِعْمَة عَلَیْکَ وَإِیَّاکَ أَنْ تَضَعَ ذَلِکَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ، أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَیْرِ أَهْلِهِ. لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقاً فَتُعَادِیَ صَدِیقَکَ، وَامْحَضْ أَخَاکَ النَّصِیحَةَ، حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِیحَةً، وَتَجَرَّعِ الْغَیْظَ فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً، وَلاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً. وَلِنْ لِمَنْ غَالَظَکَ، فَإِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَلِینَ لَکَ، وَخُذْ عَلَى عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَى الظَّفَرَیْنِ. وَإِنْ أَرَدْتَ قَطِیعَةَ أَخِیکَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِکَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ إِلَیْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذَلِکَ یَوْماً مَا. وَمَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

ترجمه بخش بیست و پنجم

فرزندم! در مقابل برادر دینى خود این امور را بر خود تحمیل کن: به هنگام قطع رابطه از ناحیه او، تو پیوند برقرار نما و در زمان قهر و دوریش به او نزدیک شو، در برابر بخلش، بذل و بخشش و به وقت دورى کردنش نزدیکى اختیار کن، به هنگام سخت گیریش نرمش و به هنگام جرم، عذرش را بپذیر، آن گونه که گویا تو بنده او هستى و او صاحب نعمت توست; اما بر حذر باش از اینکه این کار را در غیر محلش قرار دهى یا درباره کسى که اهلیّت ندارد به کار بندى. هرگز دشمن دوست خود را به دوستى مگیر که با این کار به دشمنى با دوست خود برخاسته اى. نصیحت خالصانه خود را براى برادرت مهیا ساز، خواه این نصیحت براى او زیبا و خوشایند باشد یا زشت و ناراحت کننده.
خشم خود را جرعه جرعه فرو بر که من جرعه اى شیرین تر و خوش عاقبت تر و لذت بخش تر از آن ندیدم. با کسى که نسبت به تو با خشونت رفتار مى کند نرمى کن که امید مى رود به زودى در برابر تو نرم شود. با دشمن خود با فضل و کرم رفتار کن که در این صورت از میان دو پیروزى پیروزى از طریق خشونت و پیروزى از طریق محبّت شیرین ترین را برگزیده اى. اگر خواستى پیوند برادرى و رفاقت را قطع کنى جایى براى آشتى بگذار که اگر روزى خواست باز گردد بتواند. کسى که درباره تو گمان نیکى ببرد با عمل خود گمانش را تصدیق کن

شرح و تفسیر بخش بیست و پنجم

در برابر بدى ها نیکى کن!

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه وظیفه انسان را در برابر دوستانش ضمن چند توصیه بیان مى فرماید; نخست مى گوید: “در برابر برادر دینى خود این امور را بر خویش تحمیل کن: به هنگام قطع رابطه از ناحیه او، تو پیوند برقرار نما و در زمان قهر و دوریش به او نزدیک شو، در برابر بخلش، بذل و بخشش و به وقت دورى کردنش نزدیکى اختیار کن، به هنگام سخت گیریش نرمش و به هنگام جرم عذرش را بپذیر آن گونه که گویا تو بنده او هستى و او صاحب نعمت توست”; احْمِلْ نَفْسَکَ مِنْ أَخِیکَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ، وَعِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَالْمُقَارَبَةِ، وَعِنْدَ جُمُودِهِ4 عَلَى الْبَذْلِ، وَعِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ، وَعِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّینِ، وَعِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ، حَتَّى کَأَنَّکَ لَهُ عَبْدٌ، وَکَأَنَّهُ ذُو نِعْمَة عَلَیْکَ.

امام علیه السلام در این توصیه، فرزند خود را از مقابله به مثل در برابر خشونت و بى محبتى دوستان، بر حذر مى دارد و در ضمن شش جمله مقابله به ضد را در این گونه موارد توصیه مى کند، چرا که مقابله به مثل پایه و اساس دوستى را به خطر مى افکند و انسان دوستان خود را از دست مى دهد; ولى اگر در برابر بى مهرى مهر ورزد و در برابر بدى ها نیکى کند، به زودى دوستش به اشتباه خود پى مى برد و شرمنده مى شود و در مقام جبران بر مى آید و پایه هاى دوستى محکم تر از پیش مى شود.

عبارات امام علیه السلام در اینجا در واقع شرح چیزى است که در قرآن کریم آمده است: “ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمیمٌ * وَما یُلَقّاها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَما یُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظّ عَظیم; بدى را با نیکى دفع کن ناگاه خواهى دید همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است اما جز کسانى که داراى صبر و استقامتند به این مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظیمى از ایمان و تقوا دارند به آن نائل نمى شوند”.

گرچه این آیه در مورد دشمنان است، ولى به طور مسلّم درباره دوستان نیز صادق خواهد بود. سیره پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله و ائمه هُدى علیهم السلام و علماى بزرگ نیز همین معنا را نشان مى دهد که جز در موارد استثنایى در برابر بدى هاى دوستان و دشمنان، به مقابله به مثل بر نمى خواستند.

از آنجا که بعضى از افراد پست و کوته فکر ممکن است از این گونه رفتار سوء استفاده کنند، امام علیه السلام این گروه را استثنا کرده مى فرماید: “اما بر حذر باش از اینکه این کار را در غیر محلش قرار دهى یا درباره کسى که اهلیت ندارد به کار بندى”; وَإِیَّاکَ أَنْ تَضَعَ ذَلِکَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ، أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَیْرِ أَهْلِهِ.

تفاوت جمله “وَإِیَّاکَ أَنْ تَضَعَ …” و جمله “أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ …” در این است که جمله دوم به افراد نااهل و لجوج و کینه توز اشاره دارد که نیکى در برابر بدى آنها سبب جرأت و جسارتشان مى شود و مانند “ترحم بر پلنگ تیز دندان” است; ولى جمله اوّل ناظر به کسانى است که چنین حالتى ندارند; اما نیکى هاى مکرر در برابر بى مهرى هاى آنها چه بسا سبب اشتباهشان مى شود و خیال مى کنند کار خوبى انجام داده اند.

تعبیر به “احْمِلْ” در آغاز این توصیه اشاره به این است که خوبى کردن در برابر بدى گرچه براى انسان مشکل است; ولى باید آن را بر خود تحمیل کرد.

حضرت در دومین توصیه مى فرماید: “هرگز دشمن دوست خود را به دوستى مگیر که با این کار به دشمنى با دوست خود برخاسته اى”; لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقاً فَتُعَادِیَ صَدِیقَکَ.

این عملى منافقانه است که انسان هم با دوستش دوستى کند و هم با دشمن دوستش; این روش کسانى است که دوستى صادقانه ندارند و هدفشان این است که از هر کسى بهره بگیرند و در این راه از کارهاى ضد و نقیض نیز پروا ندارند.

البتّه این در جایى است که دشمنى دشمن ظالمانه باشد نه آنجا که دوست ما کار خلافى کرده و کار خلافش سبب دشمنى افرادى شده است.

نیز این سخن در جایى است که هدف از طرح دوستى با دشمنِ دوست اصلاح میان آنها نبوده باشد که اگر این کار به منظور اصلاح ذات البین باشد نه تنها زشت و ناپسند نیست، بلکه کارى بسیار شایسته است.

شایان توجّه است که اندرز امام علیه السلام در اینجا تنها درباره اشخاص صادق نیست، بلکه درباره گروه ها و ملت ها و دولت ها نیز صادق است، هرچند در دنیاى امروز بسیارند دولت هایى که با طرفین دعوا طرح دوستى مى ریزند بى آنکه قصد صلح و سازشى داشته باشند، بلکه هدفشان این است که از هر دو براى تأمین منافع شخصى خود استفاده کنند. هم با ما دوستند و هم با دشمنان ما و جالب اینکه آن را پنهان نمى دارند; آشکارا با ما طرح دوستى عمیق مى ریزند و آشکارا با دشمنان ما نرد عشق مى بازند.

شخصى به امیر مؤمنان على علیه السلام عرض کرد: من هم تو را دوست دارم و هم فلان شخص را ـ و نام بعضى از دشمنان امام علیه السلام را برد ـ در بعضى از روایات آمده که نام معاویه را برد امام علیه السلام فرمود: تو الان یک چشمى هستى یا به کلى نابینا شو و دشمنانم را دوست بدار و یا کاملاً بینا باش و مرا دوست دار.

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: کسى خدمتش عرض کرد: فلان کس شما را دوست مى دارد; ولى در بیزارى از دشمنانتان ضعیف است فرمود: “هَیْهَاتَ کَذَبَ مَنِ ادَّعَى مَحَبَّتَنَا وَلَمْ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا; هیهات دروغ مى گوید کسى که ادعاى محبّت ما مى کند و از دشمنان ما بیزارى نمى جوید”

قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: “لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُم; هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمى یابى که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستى کنند، هرچند فرزند پدران، یا پسران یا برادران یا خویشاوندانشان باشند”.

سپس در سومین توصیه در این بخش از وصیّت نامه مى فرماید: “نصیحت خالصانه خود را براى برادرت مهیا ساز خواه این نصیحت زیبا و خوشایند باشد یا زشت و ناراحت کننده”; وَامْحَضْ أَخَاکَ النَّصِیحَةَ، حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِیحَةً.

اشاره به اینکه بسیار مى شود که دوستان انسان از نصایحى که ممکن است سبب آزردگى خاطر ما شود پرهیز مى کنند و حقایق را کتمان مى نمایند. آنها در واقع نصیحت کننده با اخلاص نیستند، زیرا اگر مشکل کسى را به او بگویند و موقتاً ناراحت شود; ولى او را از خطر و ضرر یا از گناهى رهایى بخشند بسیار بهتر از آن است که لب فرو بندند و او را در دام مشکلات و خطرات رها سازند.

متأسّفانه بسیارند کسانى که روى همین گونه ملاحظات از اندرزهاى به موقع صرف نظر مى کنند و خدا را از خود ناراضى و به خلق خدا خیانت مى نمایند.

جالب اینکه در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: “أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَى إِلَیَّ عُیُوبِی; محبوب ترین دوستان من آنها هستند که عیوب مرا به من هدیه مى کنند”.

یعنى انسان عاقل نه تنها نباید از بیان عیوب خود بر زبان دیگران ناراحت شود، بلکه آنها را به گفتن این عیوب تشویق کند.

در حدیث پرمعناى دیگرى از امام باقرعلیه السلام چنین نقل شده است که به یکى از دوستانش فرمود: “اتَّبِعْ مَنْ یُبْکِیکَ وَهُوَ لَکَ نَاصِحٌ وَلاَ تَتَّبِعْ مَنْ یُضْحِکُکَ وَهُوَ لَکَ غَاشٌّ; از کسى پیروى کن که تو را مى گریاند; اما خالصانه سخن مى گوید و از آن کس بپرهیز که تو را مى خنداند اما ناخالصانه حرف مى زند و زشتى هایت را در نظرت زیبا نشان مى دهد”.

امام علیه السلام در چهارمین توصیه اش مى فرماید: “خشم خود را جرعه جرعه فرو بر که من جرعه اى شیرین تر و خوش عاقبت تر و لذت بخش تر از آن ندیدم”; وَتَجَرَّعِ الْغَیْظَ فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَلاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً

امام علیه السلام در اینجا خشم را به داروى تلخى تشبیه مى کند که نوشیدنش سخت و طاقت فرساست و به همین دلیل انسان ناچار است آن را کم کم و به صورت جرعه جرعه بنوشد; ولى دارویى بسیار شفابخش است و عاقبتش شیرین و لذیذ، زیرا انسان را از شرمسارى و ندامت و پشیمانى و زیان هاى بسیار که غالباً به هنگام خشم در صورت عدم خویشتن دارى دامان انسان را مى گیرد، نجات مى دهد.

در کافى از امام باقرعلیه السلام نقل شده است که فرمود: پدرم به من چنین نصیحت کرد: “یَا بُنَیَّ مَا مِنْ شَیْء أَقَرَّ لِعَیْنِ أَبِیکَ مِنْ جُرْعَةِ غَیْظ عَاقِبَتُهَا صَبْرٌ وَمَا مِنْ شَیْء یَسُرُّنِی أَنَّ لِی بِذُلِّ نَفْسِی حُمْرَ النَّعَمِ; فرزندم چیزى همچون صبر در هنگام خشم مایه روشنى چشم من نخواهد بود و من دوست ندارم نفس خویش را به هنگام غضب ذلیل سازم هرچند ثروت هاى عظیمى در برابر آن به دست آورم”.

در حدیثى نیز از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: “مَنْ کَظَمَ غَیْظاً وَلَوْ شَاءَ أَنْ یُمْضِیَهُ أَمْضَاهُ أَمْلاََ اللهُ قَلْبَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ رِضَاهُ; کسى که خشم خود را فرو برد در آنجا که مى تواند بر طبق آن عمل کند ولى خوددارى نماید خداوند روز قیامت قلبش را از خوشنودى خود پر مى کند”.

در پنجمین توصیه مى افزاید: “با کسى که با تو به خشونت رفتار مى کند نرمى کن که امید مى رود به زودى در برابر تو نرم شود”; وَلِنْ لِمَنْ غَالَظَکَ فَإِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَلِینَ لَکَ.

بسیارند کسانى که در هنگام خشونت راه خشونت را پیش مى گیرند و خشونت ها به صورت تصاعدى پیش مى رود و گاه به جاهاى خطرناک مى رسد; ولى اگر انسان بر نفس خویش مسلط باشد و با اراده و تصمیم خود را در برابر خشونت ها کنترل کند و به جاى خشونت، راه نرمش را پیش گیرد، نه تنها خشونت ها پایان مى گیرد، بلکه جاى خود را به دوستى و محبّت و نرمش مى دهد همان گونه که قرآن مجید بر این معنا تأکید مى نهد و نیکى را در برابر بدى توصیه مى کند و نیکى را سبب جلب دوستى مى داند.

حضرت در ششمین توصیه مى فرماید: “با دشمن خود با فضل و کرم رفتار کن که در این صورت از میان دو پیروزى پیروزى از طریق خشونت و پیروزى از طریق محبّت شیرین ترین را برگزیده اى”; وَخُذْ عَلَى عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَى الظَّفَرَیْنِ.

این جمله در واقع تاکیدى است بر آنچه در توصیه هاى قبل آمد; ولى با تعبیرى دلپذیر مى فرماید: تو ممکن است از طریق شدت و خشونت بر دشمنت پیروز شوى و نیز ممکن است از طریق ابراز محبّت و دوستى; به یقین دومى شیرین تر است و عاقبت بهترى دارد، چرا که در آینده بیم خشونتى نخواهى داشت در حالى که اگر با خشونت پیروز شوى هر زمان انتظار خشونت جدیدى از سوى دشمن خواهى داشت و به تعبیر دیگر در روش اوّل دشمن همچنان دشمن باقى مى ماند در حالى که در روش دوم، دشمن مبدل به دوست مى گردد.

در کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانى داستان جالبى در این زمینه از موسى بن جعفرعلیهما السلام نقل مى کند که مردى از خاندان عمر چون حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام را مى دید، به امیرالمؤمنین على علیه السلام دشنام مى داد تا حضرت را ناراحت کند. یکى از دوستان امام علیه السلام عرض کرد اجازه دهید آن مرد ناصبى را به قتل برسانیم. امام علیه السلام فرمود: نه سپس سوار شد و به سوى مزرعه آن مرد ناصبى رفت و با مرکب خود مقدارى از زراعت او را پایمال کرد. مرد ناصبى فریاد برآورد: زراعت ما را پایمال نکن. امام علیه السلام به خاطر مصالحى گوش به حرف او نداد و همچنان پیش آمد تا نزد او رسید و با او به شوخى و مزاح پرداخت سپس فرمود: چقدر هزینه کشت این زراعت تو شده است عرض کرد: صد دینار. فرمود: چقدر امید دارى که سود کنى؟ عرض کرد: نمى دانم. امامعلیه السلامفرمود: نگفتم چقدر سود مى کنى گفتم: چقدر امید دارى سود کنى؟ عرض کرد: صد دینار. امامعلیه السلام سیصد دینار در آورد و به او بخشید. آن مرد برخاست و سر امام علیه السلام را بوسید. هنگامى که امام علیه السلام بعد از این ماجرا وارد مسجد شد آن مرد ناصبى برخاست سلام کرد و گفت: “اَللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه; خدا مى داند رسالت و نبوّت خود را در چه خاندانى قرار دهد” یاران آن مرد ناصبى برخاستند و او را نهى کردند و گفتند: این چه کارى است که مى کنى؟ مرد ناصبى به آنها دشنام داد. در اینجا امام علیه السلام به یارانش فرمود: کدام یک بهتر بود آنچه را شما مى خواستید یا آنچه را من مى خواستم؟

آن گاه امام علیه السلام در هفتمین توصیه مى فرماید: “اگر خواستى پیوند برادرى و رفاقت را قطع کنى جایى براى آشتى بگذار که اگر روزى خواست باز گردد بتواند”; وَإِنْ أَرَدْتَ قَطِیعَةَ أَخِیکَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِکَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ إِلَیْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذَلِکَ یَوْماً مَا.

اشاره به اینکه هم چنان که انسان در دوستى باید حد اعتدال را نگه دارد و همه اسرار خویش را نزد دوستش فاش نکند که اگر روزى دوستى مبدل به دشمنى شد گرفتار زیان و خسران نشود، همین گونه اگر انسان پیوند دوستى را برید نباید تمام پل هاى پشت سر خود را ویران سازد، زیرا بسیار مى شود که طرف پشیمان مى گردد و مى خواهد به دوستى بر گردد; ولى راهى در برابر او باقى نمانده است.

همین تعبیر به صورت جامع ترى در کلام دیگرى از امیر مؤمنان علیه السلام مطابق آنچه در بحارالانوار آمده دیده مى شود که مى فرماید: “أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا وَأَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً مَا; با دوستت در حد اعتدال دوستى کن شاید روزى دشمنت شود و با دشمنت در حد اعتدال دشمنى کن شاید روزى دوستت شود مبادا از کارهایى که در حق او کردى شرمنده شوى”.

به گفته ابن ابى الحدید بعضى از دانشمندان این مطلب را به بیان دیگرى گفته اند: “إذا هَوَیْتَ فَلا تَکُنْ غالِیاً وَإِذا تَرَکْتَ فَلا تَکُنْ قالِیاً; هرگاه به کسى علاقه مند شدى راه غلو را درپیش نگیر و هرگاه او را رها ساختى راه عداوت را در پیش مگیر”.

حضرت در آخرین و هشتمین توصیه این بخش از وصیّت نامه مى فرماید: “کسى که درباره تو گمان نیکى ببرد با عمل گمانش را تصدیق کن”; وَمَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

اشاره به اینکه اگر مثلا تو را اهل خیر و بذل و بخشش و سخاوت مى داند و از تو چیزى خواست به او کمک کن تا گمان او را تصدیق کرده باشى و بزرگوارى تو تثبیت شود.

این گونه رفتار دو مزیّت دارد; هم خوش بینى و حسن ظن مردم را تثبیت مى کند و هم با این خوش بینى ها انسان به راه خیر کشیده مى شود.

بسیار اتفاق مى افتد که افرادى نزد انسان مى آیند و مى گویند مشکلى داریم که گمان مى کنیم تنها به دست تو حل مى شود انسان باید در حل مشکل چنین افرادى بکوشد و حسن ظن آنها را به سوء ظن تبدیل نکند.

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

بخش بیست و چهارم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

21 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

نْ مَنْطِقِکَ، وَحِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاءِ، وَحِفْظُ مَا فِی یَدَیْکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ

غَیْرِکَ. وَمَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ، وَالْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ، وَالْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ، وَرُبَّ سَاع فِیمَا یَضُرُّهُ! مَنْ أَکْثَرَ أَهْجَرَ، وَمَنْ

تَفَکَّرَ أَبْصَرَ. قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ، وَبَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ، بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ! وَظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ! إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کَانَ الْخُرْقُ

رِفْقاً. رُبَّمَا کَانَ الدَّوَاءُ دَاءً، وَالدَّاءُ دَوَاءً، وَرُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ، وَغَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ. وَإِیَّاکَ وَالاِتِّکَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَى وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ،

 

وَخَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ. بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً. لَیْسَ کُلُّ طَالِب یُصِیبُ، وَلاَ کُلُّ غَائِب یَئُوبُ. وَمِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ، وَمَفْسَدَةُ الْمَعَادِ. وَلِکُلِّ

 

أَمْر عَاقِبَةٌ، سَوْفَ یَأْتِیکَ مَا قُدِّرَ لَکَ. التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ، وَرُبَّ یَسِیر أَنْمَى مِنْ کَثِیر! لاَ خَیْرَ فِی مُعِین مَهِین، وَلاَ فِی صَدِیق ظَنِین. سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَکَ

 

قَعُودُهُ، وَلاَ تُخَاطِرْ بِشَیْء رَجَاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ، وَإِیَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ بِکَ مَطِیَّةُ اللَّجَاجِ.

 

 

 

 

ترجمه بخش بیست و چهارم

 

فرزندم! جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده اى آسان تر از جبران آن است که بر اثر سخن گفتن از دست مى رود، و نگه دارى آنچه در ظرف

 

است با محکم بستن دهانه آن امکان پذیر است و حفظ آنچه در دست دارى، نزد من محبوب تر از درخواست چیزى است که در دست دیگرى است.

تلخى یأس از آنچه در دست مردم است بهتر است از دراز کردن دست تقاضا به سوى آنها و درآمد کم همراه با پاکى و درست کارى بهتر از ثروت فراوان

توأم با فجور و گناه است و انسان اسرار خویش را بهتر از هر کس دیگر نگه دارى مى کند و بسیارند کسانى که بر زیان خود تلاش مى کنند.

 

کسى که پرحرفى کند سخنان ناروا و بى معنا فراوان مى گوید. هر کس اندیشه خود را به کار گیرد حقایق را مى بیند و راه صحیح را انتخاب مى کند. به

نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوى و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردى. بدترین غذاها غذاى حرام است و ستم بر ناتوان

زشت ترین ستم هاست. در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت مى شود خشونت مدارا محسوب خواهد شد; چه بسا داروها سبب بیمارى گردد و چه بسا

بیمارى هایى که داروى انسان است، گاه کسانى که اهل اندرز نیستند اندرزى مى دهند و آن کس که اهل اندرز است و از او نصیحت خواسته شده خیانت

 

مىکند.

 

از تکیه کردن بر آرزوها برحذر باش که سرمایه احمق ها است. عقل، حفظ و نگهدارى تجربه هاست و بهترین تجربه هاى تو آن است که به تو اندرز

دهد، فرصت را پیش از آنکه از دست برود و مایه اندوه گردد غنیمت بشمار. نه هرکس طالب چیزى باشد به خواسته اش مى رسد و نه هرکس که از نظر

پنهان شد باز مى گردد. تباه کردن زاد و توشه نوعى فساد است و سبب فاسد شدنِ معاد. هر کارى سرانجامى دارد و باید مراقب سرانجام آن بود. آنچه

برایت مقدر شده به زودى به تو خواهد رسید. هر بازرگانى خود را به مخاطره مى اندازد. همواره دنبال فزونى مباش زیرا چه بسا سرمایه کم از سرمایه زیاد

 

پربرکت تر و رشدش بیشتر است. نه در کمک کارِ پست خیرى است و نه در دوستِ متهم فایده اى، تا روزگار در اختیار توست به آسانى از آن بهره گیر و

هیچ گاه نعمتى را که دارى براى آنکه بیشتر به دست آورى به خطر مینداز. از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش که تو را بیچاره مى کند.

 

شرح و تفسیر بخش بیست و چهارم

 

بیست و هفت اندرز گرانبها

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه نورانیش مجموعه اى از اندرزهاى گوناگون به فرزندش مى دهد که هر یک به تنهایى نکته مهمى را در بر

 

دارد و مجموعه اش برنامه مبسوطى براى زندگى سعادتمندانه هر انسانى است.

 

نخست مى فرماید: “جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده اى آسان تر از جبران آن است که بر اثر سخن گفتن از دست رفته”; وَتَلاَفِیکَ مَا فَرَطَ

مِنْ صَمْتِکَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ.

 

اشاره به اینکه انسان اگر از گفتن چیزى خوددارى و صرف نظر کند و بعد بفهمد این سکوت اشتباه بوده فورا مى تواند آن را تلافى و تدارک کند در حالى

که اگر سخنى بگوید و بعد بفهمد این سخن اشتباه بوده و یا گفتنى نبوده است بازگرداندن آن امکان پذیر نیست; همانند آبى است که به روى زمین

ریخته مى شود و جمع کردن آن عادتا غیر ممکن است.

 

در ادامه این سخن، راه صحیح را براى رسیدن به این مقصود با ذکر مثالى نشان مى دهد و مى فرماید: “نگه دارى آنچه در ظرف است با محکم بستن

دهانه آن امکان پذیر است”; وَحِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاءِ.

 

“وِعاء; ظرف” همان قلب و روح انسان است و “وکاء; ریسمانى است که دهانه مشک را با آن مى بندند” اشاره به زبان و دهان انسان که اگر انسان آن را

در اختیار خود بگیرد سخنان ناموزون یا کلماتى که موجب پشیمانى است از او صادر نمى شود.

 

حضرت در دومین توصیه مى فرماید: “و حفظ آنچه در دست دارى، نزد من محبوب تر از درخواست چیزى است که در دست دیگرى است”; وَحِفْظُ مَا

 

فِی یَدَیْکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِکَ.

 

اشاره به اینکه بسیارند کسانى که بر اثر اسراف و تبذیر اموال خود را از دست مى دهند و نیازمند به دیگران مى شوند و عزت و حیثیت خود را بر سر آن

مى نهند. هر گاه انسان، اعتدال و اقتصاد را در زندگى از دست ندهد نیازمند به دیگران نخواهد شد، بنابراین توصیه مزبور هرگز به معناى دعوت به بخل

نیست بلکه به معناى دعوت به میانه روى و اعتدال و ترک اسراف و تبذیر است.

 

آن گاه امام علیه السلام در سومین توصیه خود که در ارتباط با توصیه قبل است مى فرماید: “تلخى یأس از آنچه در دست مردم است بهتر است از دراز

کردن دست تقاضا به سوى آنها”; وَمَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ.

 

منظور از “یأس” در این عبارت همان ناامیدى است که انسان بر خود تحمیل مى کند، به گونه اى که راه طلب از دیگرن را بر خویش مى بندد. این کار

گرچه تلخ است ; ولى سبب عزت و شرف انسان مى شود و به همین دلیل، امام علیه السلام این تلخى را از شیرینى طلب بهتر مى شمرد.

 

تعبیر به “اَلْیأس عَمّا فى أیْدِى النّاسِ” به عنوان یک ارزش و فضیلت در روایات متعدّدى از معصومان آمده است از جمله در حدیثى از امام باقرعلیه

السلاممى خوانیم: “وَخَیْرُ الْمَالِ الثِّقَةُ بِاللهِ وَالْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ; بهترین سرمایه اعتماد بر ذات پاک خدا و مأیوس بودن از چیزى است که در

دست مردم است”.

 

این سخن بدان معنا نیست که انسان، تعاون و همکارى با مردم را در زندگى از دست دهد، زیرا زندگى اجتماعى چیزى جز تعاون و همکارى نیست، بلکه

منظور این است که چشم طمع بر اموال مردم ندوزد و سربار مردم نشود و با تلاش، براى معاش بکوشد.

 

به گفته شاعر:

 

وَإِنْ کانَ طَعْمُ الْیَأْسِ مُرّاً فَإِنَّهُ *** أَلَذُّ وَأَحْلى مِنْ سُؤالِ الاَْراذِلِ

 

اگر چه طعم یأس، تلخ است ولى شیرین تر و لذت بخش تر از درخواست و تقاضا از افراد رذل و پست است.

 

آن گاه در چهارمین توصیه مى افزاید: “درآمد کم همراه با پاکى و درست کارى بهتر از ثروت فراوان توأم با فجور و گناه است”; وَالْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ

مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ.

 

عفت از نظر لغت و موارد استعمال نزد علماى اخلاق، تنها به معناى خودنگهدارى جنسى نیست، بلکه هرگونه خویشتن دارى از گناه را شامل مى شود و

در جمله بالا به این معناست، زیرا بعضى به هر گناه و زشتى تن در مى دهند تا ثروتى را از این سو و آن سو جمع آورى کنند اما مؤمنان پاک دل ممکن

است از طریق حلال و خالى از هرگونه گناه به ثروت کمترى برسند; امامعلیه السلاممى فرماید این را بر آن ترجیح بده.

 

 

حضرت در پنجمین توصیه مى فرماید: “انسان اسرار خویش را بهتر از هر کس دیگر نگهدارى مى کند”; وَالْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ.

 

زیرا انسان، نسبت به اسرار خود از همه دلسوزتر است، چون افشاى آنها گاه موجب ضرر و زیان و گاه سبب آبرو ریزى و هتک حیثیت او مى شود در حالى

که دیگران از افشاى سر او ممکن است هیچ آسیبى نبینند، بنابراین اگر مى خواهد اسرارش محفوظ شود باید در صندوق سینه خود آن را محکم نگه دارد،

همان گونه که در کلمات قصار امام علیه السلام آمده است “صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ; سینه انسان خردمند صندوق اسرار اوست”.

 

در ششمین توصیه مى فرماید: “بسیارند کسانى که بر زیان خود تلاش مى کنند”; وَرُبَّ سَاع فِیمَا یَضُرُّهُ.

 

اشاره به اینکه سعى و تلاش باید روى حساب باشد. به بیان دیگر، تلاش باید با تدبیر توأم گردد نکند انسان با دست خویش ریشه خود را قطع کند که

این بدترین نوع مصیبت است.

 

در هفتمین توصیه مى فرماید: “کسى که پرحرفى مى کند سخنان ناروا و بى معنا فراوان مى گوید”; مَنْ أَکْثَرَ أَهْجَرَ.

 

آرى یکى از فواید سکوت، گرفتار نشدن در دام سخنان بى معناست و این بسیار به تجربه رسیده که افراد پر حرف پرت و پلا زیاد مى گویند، زیرا سخنان

 

سنجیده و حساب شده، فکر و مطالعه مى خواهد در حالى که افراد پر حرف مجالى براى فکر ندارند. امام علیه السلام در غررالحکم عواقب سوء زیادى

براى افراد پر حرف بیان فرموده از جمله اینکه “مَنْ کَثُرَ کَلامُهُ زَلَّ; کسى که سخن بسیار گوید لغزش فراوان خواهد داشت” و همین امر آبروى او را

مى برد و سبب خوارى و رسوایى مى گردد به عکس کسانى که کم و سنجیده سخن مى گویند، سبب آبرومندى خود مى شوند و به گفته شاعر:

 

کم گوى و گزیده گوى چون در *** تا ز اندک تو جهان شود پر

 

در هشتمین توصیه مى فرماید: “هر کس اندیشه خود را به کار گیرد حقایق را مى بیند و راه صحیح را انتخاب مى کند”; وَمَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَرَ.

 

اهمّیّت تفکر در همه امور دنیا و آخرت چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد و تمام افراد پیروزمند و موفق همین راه را پیموده اند.

 

قرآن مجید در این باره مى فرماید: “کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُمُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون * فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَة; این چنین خداوند آیات را براى شما روشن

مى سازد; شاید بیندیشید. * درباره دنیا و آخرت”.

 

در نهمین توصیه مى فرماید: “به نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوى و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردى”; قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ

 

تَکُنْ مِنْهُمْ، وَبَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ.

 

اشاره به اینکه تأثیر مجالست و هم نشینى غیر قابل انکار است; همنشینى با بدان انسان را بدبخت و با نیکان انسان را خوشبخت مى سازد. در قرآن

مجید اشاره روشنى به این معنا شده است آنجا که مى فرماید: “وَیَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً * یا وَیْلَتى لَیْتَنِى لَمْ

أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِى وَکانَ الشَّیْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُولاً; به یاد آور روزى را که ستمکار دست خود را از شدت حسرت به

دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول خدا راهى برگزیده بودم * اى واى بر من، کاش فلان شخص گمراه را به دوستى انتخاب نکرده بودم * او

مرا از یادآورى حق گمراه ساخت بعد از آنکه یاد حق به سراغ من آمده بود و شیطان همیشه انسان را تنها و بى یاور مى گذارد”.

 

 

پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله در حدیث معروفى مى فرماید: “الْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ وَقَرِینِهِ; انسان بر همان دینى است که دوست و رفیقش دارد”.

 

همین امر سبب مى شود که بهترین راه براى شناخت شخصیت انسانى پیچیده و ناشناخته نگاه به همنشینان او باشد، همان گونه که در حدیث

امیر مؤمنان على علیه السلام وارد شده است: “فَمَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَلَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اللهِ فَهُوَ عَلَى دِینِ اللهِ وَإِنْ

کَانُوا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللهِ فَلاَ حَظَّ لَهُ مِنْ دِینِ اللَّه; اگر حال کسى بر شما مشتبه شد و دین او را نشناختید به همنشینان او نگاه کنید; اگر اهل دین الهى

 

باشند او هم بر دین خداست و اگر بر غیر دین الهى باشند او نیز بهره اى از دین ندارد”.

 

در دهمین توصیه مى فرماید: “بدترین غذاها غذاى حرام است”; بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ.

 

قرآن مجید کسانى را که اموال یتیمان را مى خورند به عنوان کسانى معرفى کرده که آتش مى خورند: إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِى

بُطُونِهِمْ ناراً بقیه غذاهاى حرام نیز بى شباهت به اموال یتیمان نیست; در روایات آمده است از جمله موانع استجابت دعا خوردن غذاى حرام است. قبلاً به

این حدیث نبوى اشاره کردیم.

 

امام علیه السلام در یازدهمین توصیه مى فرماید: “ستم بر ناتوان زشت ترین ستم است”; وَظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ.

 

زیرا او قادر بر دفاع از خویشتن نیست. مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام باقرعلیه السلام نقل مى کند: “لَمَّا حَضَرَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى

صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی علیه السلام حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَبِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ قَالَ یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَظُلْمَ مَنْ لاَ یَجِدُ عَلَیْکَ

نَاصِراً إِلاَّ اللهَ; هنگامى که پدرم در آستانه رحلت از دنیا بود مرا به سینه خود چسبانید و فرمود این سخنى است که پدرم در آستانه وفات شهادت سفارش

کرد و او از پدرش امیر مؤمنان على علیه السلام نقل فرمود: که بپرهیز از ستم کردن بر کسى که یار و یاورى جز خدا ندارد”.

 

 

البتّه ظلم درباره همه کس قبیح است; ولى اگر کسى مثلا به ثروتمندى ظلم کند و مقدارى از مال او را ببرد، گرچه کار خلافى کرده، لطمه زیادى بر او

وارد نمى شود به خلاف آن کس که از فقیرى مالى ببرد.

 

در دوازدهمین توصیه مى فرماید: “در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت مى شود خشونت مدارا محسوب خواهد شد; چه بسا داروهایى که سبب بیمارى گردد و بیمارى هایى که داروى انسان است”; إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کَانَ الْخُرْقُ. رِفْقاً رُبَّمَا کَانَ الدَّوَاءُ دَاءً، وَالدَّاءُ دَوَاءً.

 

 

اصل و اساس در برنامه هاى زندگى، نرمش و مداراست; ولى گاه افرادى پیدا مى شوند که از این رفتار انسانى سوء استفاده کرده بر خشونت خود

مى افزایند در مقابل این افراد خشونت تنها طریق اصلاح است. جمله بعد در واقع به منزله علت براى این جمله است، زیرا مواردى پیدا مى شود که دوا،

درد را فزون تر مى سازد و تحمل درد، دوا محسوب مى شود همان گونه که شاعر گفته است:

 

هر کجا داغ بایدت فرمود *** چون تو مرهم نهى ندارد سود

 

اشاره به اینکه زخم هایى است که تنها درمان آن در گذشته داغ کردن و سوزاندن بود، به یقین در آنجا مرهم نهادن بیهوده و گاه سبب افزایش بیمارى

است و به عکس گاه بیمارى هایى عارض انسان مى شود که سبب بهبودى از بیمارى هاى مهم ترى است.

 

در سیزدهمین توصیه مى فرماید: “و گاه کسانى که اهل اندرز نیستند اندرزى مى دهند و آن کس که اهل اندرز است و از او نصیحت خواسته شده خیانت

مى کند”; وَرُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ، وَغَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ

 

 

اشاره به اینکه همیشه نباید به سخنان کسانى که اهل نصیحت نیستند بدبین بود; گاه مى شود از آنها سخن حکمت آمیز و ناصحانه اى صادر مى گردد و

به عکس، خیرخواهان نصیحت گو، گاه از روى خطا و حسادت و عوامل دیگر در نصیحت خود خیانت مى کنند، بنابراین همیشه نباید به آنها خوش بین

بود و در هر دو صورت حکم عقل را باید به کار گرفت و از قراین به درستى و نادرستى اندرز اندرزگویان پى برد.

 

مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار حدیث معروف جالبى در این زمینه نقل مى کند که پس از پایان طوفان نوح، شیطان در برابر حضرت نوح علیه

السلام ظاهر شد و گفت: خدمت بزرگى به من کردى و حقى بر من دارى مى خواهم جبران کنم. نوحعلیه السلام به او گفت: من بسیار ناراحت مى شوم که

من خدمتى به تو کرده باشم بگو چیست؟ گفت: آرى تو نفرین کردى و قومت را غرق نمودى اکنون کسى باقى نمانده که من او را گمراه کنم و مدتى

استراحت مى کنم تا جمع دیگرى به وجود آیند و به گمراه ساختن آنها بپردازم نوح گفت: چه خدمتى به من مى خواهى بکنى در بعضى از روایات دیگر

آمده است که نوح حاضر به پذیرش از او نبود ولى از سوى خداوند خطاب آمد: گرچه کار او شیطنت است ولى در اینجا راست مى گوید، بپذیر; شیطان

 

گفت: “اذْکُرْنِی فِی ثَلاَثِ مَوَاطِنَ فَإِنِّی أَقْرَبُ مَا أَکُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا کَانَ فِی إِحْدَاهُنَّ اذْکُرْنِی إِذَا غَضِبْتَ وَاذْکُرْنِی إِذَا حَکَمْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ اذْکُرْنِی إِذَا کُنْتَ مَعَ

امْرَأَة خَالِیاً لَیْسَ مَعَکُمَا أَحَدٌ; در سه جا مراقب من باش که من در این سه مورد به بندگان خدا از همیشه نزدیک ترم: هنگامى که خشمگین شوى مراقب

من باش و هنگامى که در میان دو نفر قضاوت مى کنى باز هم مراقب من باش و هنگامى که با زنى در خلوتگاهى که شخص دیگرى در آنجا نباشد

همراه شوى در آنجا نیز مراقب من باش”. این درواقع یکى از مصادیق روشن کلام مولا امیر مؤمنان است.

 

در چهاردهمین توصیه مى فرماید: “از تکیه کردن بر آرزوها برحذر باش که سرمایه احمق هاست”; وَإِیَّاکَ وَالاِتِّکَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَى

 

 

منظور از “مُنى; آرزوها” آرزوهاى دور و دراز است که به خیالات شبیه تر است و آنها که گرفتار این گونه آرزوها مى شوند، نیروهاى فعال خود را بیهوده

هدر مى دهند و سرانجام به جایى نمى رسند. از سوى دیگر تکیه بر این گونه آرزوها تمام فکر و عمر انسان را به خود مشغول مى دارد و از پرداختن به

معاد باز مى دارد.

 

این همان چیزى است که در حدیث معروفى که هم از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده و هم از امیر مؤمنان على علیه السلام در نهج البلاغه،

فرمودند: “أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الاَْمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَة; اى مردم چیزى که بر شما مى ترسم دو چیز است: پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز، چرا که پیروى از هواى نفس شما را از حق باز مى دارد و

آرزوهاى دور و دراز آخرت را به فراموشى مى سپارد”.

 

 

در پانزدهمین توصیه مى فرماید: “عقل، حفظ و نگهدارى تجربه هاست”; وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ.

 

اشاره به اینکه هنگامى که تجربه ها جمع آورى شود با توجّه به اینکه “حُکْمُ الاْمْثالِ فیما یَجُوزُ وَفیما لایَجُوزُ واحِدٌ; حوادث مشابه نتیجه مشابه دارند” و

حدیث معروف “إِنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ یُلْدَغُ مِنْ جُحْر مَرَّتَیْنِ; انسان با ایمان از یک سوراخ دوبار گزیده نمى شود” سبب مى شود که انسان، راه صحیح را در

برخورد با حوادث آینده پیدا کند و از تجربیات پیشینیان درس بگیرد و از زیان هاى ناشى از خطاها رهایى یابد.

 

بسیارى از قواعد کلى عقلى از همین تجربیات جزئى برگرفته شده طبق قاعده استقراى منطقى البتّه این تجربه ها گاه مربوط به خود انسان است و گاه از

تجربه هاى دیگران استفاده مى کند که این به اصطلاح “نُورٌ عَلى نُور” است و به همین دلیل مدیرانِ مدبر به مطالعه تاریخ پیشینیان اهمّیّت فراوان

مى دهند.

 

کوتاه سخن اینکه انسان اگر تجارب خویش را حفظ کند و از تجارب دیگران نیز استفاده کند، هم مى تواند در موارد مشابه، گرفتار خطا نشود و هم

قانونى کلى از موارد جزئى تهیه کند که براى خودش و دیگران در همه شئون زندگى مفید و سودمند باشد.

 

در نامه 78 تعبیر شدیدترى در این زمینه آمده است مى فرماید: “فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ وَالتَّجْرِبَة; بدبخت کسى است که از عقل و

تجربیات خود سود نبرد”.

 

در شانزدهمین توصیه مى فرماید: “بهترین تجربه هاى تو آن است که به تو اندرز دهد”; وَخَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ.

 

اشاره به اینکه تجربه ها گاه سود مادى مى آورد و گاه سود معنوى و بهترین تجربه ها آن است که داراى سود معنوى باشد.

 

در کلمات قصار امام علیه السلام آمده است: “لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ; آنچه از مال تو از دست برود ولى باعث اندرز و بیدارى تو شود در واقع از

دست نرفته است”.

 

در هفدهمین توصیه مى فرماید: “فرصت را پیش از آنکه از دست برود و مایه اندوه گردد غنیمت بشمار”; بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً.

 

فرصت به معناى فراهم بودن مقدمات براى رسیدن به یک مقصد است; گاه انسان مقصد مهمى دارد و مقدماتش فراهم نیست; ولى ناگهان در یک

لحظه فراهم مى گردد که باید بدون فوت وقت از آن لحظه استفاده کند و خود را به مقصد برساند که اگر غفلت کند و از دست برود چه بسا در آینده

هرگز چنان شرایطى براى رسیدن به مقصد فراهم نگردد. فرصت مانند بادها و نسیم هاى موافقى است که به سوى مقصد مىوزد که اگر کشتى بادبانى

از آن استفاده نکند ممکن است ساعت ها و روزها بر سطح دریا بماند و مایه غصه و اندوه شود.

 

در حدیث مشهورى از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: “إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَات أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا; بدانید از سوى پروردگار شمادرایام

زندگیتان نسیم هاى سعادتى مى وزد از آن استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید”.

 

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده: “مَنْ فُتح لَهُ بابٌ مِنَ الْخَیْرِ فَلْیَنْتَهِزْهُ فَإِنَّهُ لا یَدْرى مَتى یُغلَقُ عَنْهُ; کسى که درى از خیر به روى او گشوده شود باید

برخیزد و از آن بهره گیرد، زیرا نمى داند چه زمانى این در بسته مى شود”.

 

در این زمینه، روایات معصومین علیهم السلام و عبارات بزرگان فراون است با حدیثى از امیر مؤمنان علیه السلام آن را پایان مى دهیم فرمود: “أَشَدُّ

 

الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ; شدیدترین غصه ها از دست رفتن فرصت هاست”.

 

سپس در هجدهمین توصیه مى فرماید: “نه هرکس طالب چیزى باشد به خواسته اش مى رسد و نه هرکس که از نظر پنهان شد باز مى گردد”; لَیْسَ

کُلُّ طَالِب یُصِیبُ، وَلاَ کُلُّ غَائِب یَئُوبُ.

 

این دو جمله مى تواند به منزله علتى براى توصیه مبادرت به فرصت ها باشد که در جمله قبل گذشت، زیرا انسان تنها در صورتى به مقصود مى رسد که

در زمینه فراهم بودن شرایط برخیزد و تلاش کند در غیر این صورت تلاش او بیهوده است. واژه “غائب” مى تواند اشاره به فرصت از دست رفته باشد که

اى بسا دوباره باز نگردد. در عین حال مى تواند توصیه مستقلى باشد اشاره به اینکه انسان همیشه نباید انتظار داشته باشد که از کوشش هایش نتیجه

بگیرد. به بیان دیگر، از شکست ها نباید ناامید گردد.

 

در نوزدهمین توصیه مى فرماید: “تباه کردن زاد و توشه نوعى فساد است و سبب فاسد شدن معاد”; وَمِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَمَفْسَدَةُ الْمَعَادِ.

 

منظور از زاد و توشه در اینجا همان زاد و توشه تقوا براى سفر آخرت است که اگر انسان آن را از دست دهد آخرت او تباه خواهد شد.

 

در بیستمین توصیه مى فرماید: “هر کارى سرانجامى دارد باید مراقب سرانجام آن بود”; وَلِکُلِّ أَمْر عَاقِبَةٌ.

 

اشاره به اینکه انسان هنگامى که دست به کارى مى زند باید در عاقبت آن بیندیشد و بى حساب و کتاب اقدام نکند; اگر عاقبت آن نیک است در انجام

آن بکوشد وگرنه بپرهیزد.

 

در غررالحکم از امام امیر مؤمنان على علیه السلام همین جمله با اضافه اى نقل شده: “وَلِکُلِّ أمْر عاقِبَةٌ حُلْوَةٌ اَوْ مُرَّةٌ; هر کار عاقبتى شیرین یا تلخ دارد

که باید به آن اندیشید”.

 

در بیست و یکمین توصیه مى فرماید: “آنچه برایت مقدر شده به زودى به تو خواهد رسید”; سَوْفَ یَأْتِیکَ مَا قُدِّرَ لَکَ.

 

مقصود اینکه نباید بیهوده حرص زد; نه بدین معنا که انسان تلاش براى معاش را رها سازد و کوشش براى بهبود زندگى را فراموش کند، بلکه هدف این

است که از تلاش هاى بیهوده و حریصانه بپرهیزد. همه روایاتى که به مقدر بودن روزى اشاره مى کند نیز ناظر به همین معناست.

 

در بیست و دومین توصیه مى افزاید: “هر بازرگانى خود را به مخاطره مى اندازد”; التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ

 

بازرگان همیشه از تجارت خود سود نمى برد و به اصطلاح امروز، تجارت نوعى ریسک است; بنابراین انسان باید شجاع باشد و بر خدا توکل کند و از

زیان هاى احتمالى نهراسد و از زیان ها ناامید و مأیوس نشود. البتّه تاجر باید تلاش و کوشش و تدبیر را از دست ندهد; ولى اگر با زیانى مواجه شد نیز

ناراحت نگردد.

این احتمال نیز داده شده که این جمله اشاره به جنبه هاى معنوى تجارت باشد، زیرا تاجر گاه آلوده اموال حرام مى شود و سعادت خود را به خطر

 

مى افکند، بنابراین باید همواره مراقب این خطرات باشد مخصوصاً در عصر و زمان ما که اموال حرام و تجارت هاى نامشروع فزونى گرفته و گاه پرسود

بودن آن چشم عقل را مى بندد و تاجر را گرفتار گناه مى سازد.

 

آن گاه در بیست و سومین توصیه مى فرماید: “همواره دنبال فزونى مباش زیرا چه بسا سرمایه کم از سرمایه زیاد پربرکت تر و رشدش بیشتر است”; وَرُبَّ یَسِیر أَنْمَى مِنْ کَثِیر.

 

اشاره به اینکه همیشه نباید به کمیت اعمال و کارها نگاه کرد، بلکه مهم کیفیت آن است; چه بسا اعمال کمتر با کیفیت بالاتر و خلوص بیشتر بارورتر و

 

مؤثرتر باشد. قرآن مجید مى فرماید: “الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً; آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام

یک از شما بهتر عمل مى کنید”.

احتمال دیگر در تفسیر این جمله آن است که انسان نباید در زندگى مادى دنبال سرمایه هاى فزون تر باشد چه بسا سرمایه کمتر پاک تر و حلال تر

بوده، و نمو و رشد بیشترى داشته باشد. قرآن مجید مى فرماید: “وَما آتَیْتُمْ مِنْ رِّباً لِّیَرْبُوَا فِى أَمْوالِ النّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللهِ وَما آتَیْتُمْ مِّنْ زَکاة تُریدُونَ

وَجْهَ اللهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ; آنچه به عنوان ربا مى پردازید تا در اموال مردم فزونى یابد، نزد خدا فزونى نخواهد یافت; و آنچه را به عنوان زکات

مى دهید و تنها رضاى خدا را مى طلبید مایه برکت و فزونى است و کسانى که چنین مى کنند داراى پاداش مضاعف اند”.

 

حضرت در بیست و چهارمین توصیه مى فرماید: “نه در کمک کارِ پست خیرى است و نه در دوستِ متهم”; لاَ خَیْرَ فِی مُعِین مَهِین ، وَلاَ فِی صَدِیق

ظَنِین ، زیرا هرگاه فرد پستى انسان را یارى کند غالباً توأم با منت است اضافه بر این شخصیت انسان در نظر مردم پایین مى آید، زیرا فرد پستى در یارى

اوست و دوست متهم هرچند حق دوستى را ادا کند سبب متهم شدن انسان و آبروریزى او مى شود و اینجاست که باید عطایش را به لقایش بخشید.

در بیست و پنجمین توصیه مى فرماید: “تا روزگار در اختیار توست به آسانى از آن بهره گیر”; سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَکَ قَعُودُهُ.

 

 

اشاره به اینکه ممکن است چنین فرصتى همیشه به دست نیاید. این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که هرگاه روزگار با تو مدارا کند تو هم

آسان بگیر و مدارا کن و به گفته شاعر:

 

إذِا الدَّهْرُ أعْطاکَ الْعِنانَ فَسُرْ بِهِ *** رُوَیْداً وَلا تَعْنَفْ فَیُصْبِحُ شامِساً

 

هنگامى که روزگار زمام خود را در اختیار تو بگذارد آرام با او حرکت کن و فشار میاور که ممکن است چموش و سرکش شود.

 

در بیست و ششمین توصیه مى فرماید: “هیچ گاه نعمتى را که دارى به خاطر اینکه بیشتر به دست آورى به خطر مینداز”; وَلاَ تُخَاطِرْ بِشَیْء رَجَاءَ أَکْثَرَ

 

مِنْهُ.

 

گاه انسان، نعمت هایى در اختیار دارد; ولى طمع و فزون طلبى او را وادار مى کند که براى به چنگ آوردن نعمت بیشتر آن را به مخاطره افکند. این کار عاقلانه نیست. مثل اینکه انسان مال خود را در اختیار افرادى که آگاهى بر تجارت و مضاربه ندارند به هواى قول هایى که براى سود بیشتر مى دهند

 

بگذارد و سرانجام نه تنها سودى عایدش نشود بلکه اصل سرمایه نیز از دست بدهد.

 

سرانجام در بیست و هفتمین و آخرین توصیه در این بخش از وصیّت نامه مى فرماید: “از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش که تو را

بیچاره مى کند”; وَإِیَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ بِکَ مَطِیَّةُ اللَّجَاجِ.

 

لجاجت آن است که انسان بر سخن باطل یا طریقه نادرستى که بطلان آن بر او ثابت شده اصرار ورزد به گمان اینکه شخصیت خود را در انظار نشکند در

حالى که اگر در این گونه موارد انسان در برابر حق تواضع کند و آن را پذیرا شود، اعتبار و آبروى او در انظار مردم بیشتر خواهد شد.

 

رسول خداصلى الله علیه وآله مى فرماید: “إِیَّاکَ وَاللَّجَاجَةَ فَإِنَّ أَوَّلَهَا جَهْلٌ وَآخِرَهَا نَدَامَة; از لجاجت بپرهیز که آغازش جهل و نادانى و آخرش ندامت و پشیمانى است”.

 

 

در حدیثى دیگر از همین امام علیه السلام مى خوانیم: “لا مَرْکَبَ أَجْمَحَ مِنَ اللَّجاجِ; مرکبى سرکش تر از لجاجت نیست”.

 

به راستى اگر کسى تنها وصایاى بیست و هفت گانه این بخش از وصیّت نامه را که با عباراتى کوتاه و پرمعنا ایراد شده بود در زندگى خود پیاده کند چه سعادتى نصیب او مى شود و اگر جامعه اى توفیق عمل به آن را یابد چه جامعه اى خوشبخت و سعادتمند خواهد بود

 نظر دهید »

بخش بیست و سوم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

20 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

 

;;” حَرَب; فَلَیْسَ کُلُّ طَالِب بِمَرْزُوق، وَلاَ کُلُّ مُجْمِل بِمَحْرُوم. وَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّة وَإِنْ سَاقَتْکَ إِلَى الرَّغَائِبِ، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ

عِوَضاً. وَلاَ تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً. وَمَا خَیْرُ خَیْر لاَ یُنَالُ إِلاَّ بِشَرّ، وَیُسْر لاَ یُنَالُ إِلاَّ بِعُسْر؟! وَإِیَّاکَ أَنْ تُوجِفَ بِکَ مَطَایَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ. وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ یَکُونَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ ذُو نِعْمَة فَافْعَلْ، فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ، وَآخِذٌ سَهْمَکَ، وَإِنَّ الْیَسِیرَ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَأَکْرَمُ مِنَ الْکَثِیرِ

مِنْ خَلْقِهِ وَإِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْهُ.

 

و به یقین بدان هرگز به همه آرزوهایت دست نخواهى یافت و نیز بدان هرگز از اجلت تجاوز نخواهى کرد و بیش از آنچه مقرر شده عمر نمى کنى و تو

 

در همان مسیرى هستى که پیشینیان تو بودند آنها رفتند و تو هم خواهى رفت حال که چنین است، در به دست آوردن دنیا زیاده روى مکن و در کسب و

کار میانه رو باش، زیرا بسیار دیده شده که تلاش فراوان در راه دنیا به نابودى منجر گردیده اضافه بر این نه هر تلاش گرى به روزى رسیده و نه هر

شخص میانه روى محروم گشته است. نفس خویشتن را از گرایش به هر پستى گرامى دار و بزرگوارتر از آن باش که به پستى ها تن در دهى هرچند

گرایش به پستى ها تو را به خواسته هایت برساند، زیرا تو هرگز نمى توانى در برابر آنچه از شخصیت خود در این راه از دست مى دهى بهاى مناسبى به

دست آورى و برده دیگرى مباش، خداوند تو را آزاد آفریده است. آن نیکى که جز از طریق بدى به دست نیاید نیکى نیست و نه آن آسایش و راحتى که

جز با مشقت زیاد و بیش از حد فراهم نشود.

 

بپرهیز از اینکه مرکب هاى طمع، تو را با سرعت با خود ببرند و به آبشخورهاى هلاکت بیندازند و اگر بتوانى که میان تو و خداوندت، صاحب نعمتى

واسطه نباشد چنین کن، زیرا تو به هر حال قسمت خود را دریافت مى کنى و سهمت را خواهى گرفت و مقدار کمى که از سوى خداوند به تو برسد با

ارزش تر است از مقدار زیادى که از سوى مخلوقش برسد، هرچند همه نعمت ها حتى آنچه از سوى مخلوق مى رسد از ناحیه خداست.

 

شرح و تفسیر بخش بیست و سوم

 

هرگز تن به پستى مده

 

امامعلیه السلامدر این بخش از وصیّتنامه خود به شش نکته مهم که هر یک نصیحتى است انسانساز، اشاره مىکند; ولى پیش از آن در مقدمهاى

مىفرماید: “و بدان به یقین هرگز به همه آرزوهایت دست نخواهى یافت و نیز بدان هرگز از اجلت تجاوز نخواهى کرد و بیش از آنچه مقرر شده عمر

نمىکنى و تو در همان مسیرى هستى که پیشینیان تو بودند آنها رفتند و تو هم خواهى رفت”; وَاعْلَمْ یَقِیناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ، وَلَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ.

 

آنگاهچنیننتیجهمىگیرد:”حالکهچنیناستدربهدستآوردندنیازیادهروى مکنودرکسبوکارمیانهرو باش”; فَخَفِّضْفِی الطَّلَبِ وَأَجْمِلْ

فِی الْمُکْتَسَبِ.

 

جمله“لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ”بیان واقعیّتى روشن است که هیچ انسانى در این جهان بهتمامآرزوهاىخودنخواهدرسید، بنابراین چرا در طلب روزى حریص

باشد؟

 

جمله“وَلَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ”اشاره به این است که عمر انسان به هر حال محدود است و هیچ کس نمىتواند بیش از وقت مقرر در این جهان بماند. حال که

چنین است چرا براى به دست آوردن مال، بیش از حد دست و پا کند.

 

تعبیر به“خَفِّضْ; آرام باش و فرو نه” و“أَجْمِلْ; راه اعتدال پیش گیر” هر دو اشاره به یک حقیقت و آن ترک حرص براى جلب روزى بیشتر است. این

تعبیر هرگز تلاش و سعى براى به دست آوردن روزى حلال را نفى نمىکند.

 

امامعلیه السلامدر ادامه این سخن به استدلال پرمعنایى توسل مىجوید و مىفرماید: “زیرا بسیار شده که تلاش فراوان در راه دنیامنجر به نابودى

اموال گردیده اضافه بر این نه هر تلاشگرى به روزى رسیده و نه هر شخص میانهروى محروم گشته است”; فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَب; فَلَیْسَ کُلُّ

طَالِب بِمَرْزُوق، وَلاَ کُلُّ مُجْمِل بِمَحْرُوم.

 

شبیه این مضمون در حدیثى از پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآلهآمده است، حضرت مىفرماید: “اَجْمِلُوا فى طَلَبِ الدُّنْیا فَإنَّ کُلاًّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ; در طلب

دنیا میانهرو باشید، چرا که به هرکس آنچه مقدر شده است داده مىشود”.

 

جمله“رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إلى حَرَب; چه بسیار تلاش فراوانى که منجر به نابودى شده” به گفته بعضى از نویسندگان، ضربالمثلى در لسانالعرب است

که مضمون آن را در فارسى، سعدى در ضمن دو بیت آورده است:

شد غلامى که آب جوى آورد *** آب جوى آمد و غلام ببرد

 

دام، هر بار ماهى آوردى *** ماهى این بار رفت و دام ببرد

 

دو جمله“فَلَیْسَ کُلُّ طَالِب… وَلاَ کُلُّ مُجْمِل…” در واقع به منزله دلیل است براى آنچه در جملههاى قبل درباره رعایت اعتدال و میانهروى در طلب

رزق آمده است و اشاره به این حقیقت است که دست و پاى زیاد همیشه درآمد بیشتر و رعایت اعتدال و میانهروى همیشه درآمد کمتر را در پى ندارد،

بلکه لطف الهى بر این قرار گرفته آنها که بر او توکل کنند و حرص و آز و طمع را کنار بگذارند و به صورت معتدل براى روزى تلاش نمایند زندگى بهتر

و توأم با آرامش بیشتر داشته باشند و در ضمن، دیگران نیز اجازه پیدا کنند که از تلاش خود براى روزى بهره گیرند و حریصان جاى را بر آنها تنگ

نکنند.

 

امامعلیه السلامدر دومین دستور مىفرماید: “نفس خویشتن را از گرایش به هر پستى گرامى دار و بزرگوارتر از آن باش که به پستىها تن در دهى

هرچند گرایش به پستىها تو را به خواستهها برساند، زیرا تو هرگز نمىتوانى در برابر آنچه از شخصیت خود در این راه از دست مىدهى بهاى مناسبى

به دست آورى”; وَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّة5 وَإِنْ سَاقَتْکَ إِلَى الرَّغَائِبِ6، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَبِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً.

 

اشاره به اینکه بعضى از خواستهها چنان است که اگر انسان از شخصیت خود مایه نگذارد به آن نمىرسد و سزاوارِ انسان آزاده و با شخصیت نیست که

تن به چنین معاملهاى بدهد; از شخصیت خود بکاهد تا به خواستهاى از خواستههاى مادیش برسد.

 

 

و به گفته شاعر عرب:

 

مَا اعْتاضَ باذِلٌ وَجْهَهُ بِسُؤالِهِ *** عِوَضاً وَلَوْ نالَ الْغِنى بِسُؤال

 

وَإِذَا النَّوالَ إِلَى السُؤالِ قَرَنْتَهُ *** رَجَحَ السؤالُ وَخَفّ کُلُّ نَوال

 

“کسى که از آبروى خویش به وسیله تقاضاى از دیگران صرف نظر مىکند، عوض شایستهاى پیدا نخواهد کرد هرچند از این طریق به غنا و ثروت برسد.

 

زیرا هنگامى که رسیدن به مواهب مادى را در کنار سؤال بگذارى ذلتِ سؤال آشکارتر مىشود و مواهب مادى هر چه باشد کوچک خواهد بود”.

 

به بیان دیگر، انسان مال را براى حفظ آبرو مىخواهد و سزاوار نیست آبرویش را براى کسب مال بریزد.

 

امامعلیه السلامدر ادامه سخن سومین توصیه مهم خود را مىفرماید و مىگوید: “برده دیگرى مباش، خداوند تو را آزاد آفریده است”; وَلاَ تَکُنْ عَبْدَ

 

غَیْرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً.

این جمله از مهمترین و درخشندهترین وصایاى امامعلیه السلاماست که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و همواره نصب العین باشد. آرى خداوند

 

انسان را آزاد آفریده و نباید این آزادى و آزادگى را با هیچ بهاى مادى معاوضه کند حتى گاه باید با زندگى محدود و مشقتبار مادى بسازد و تن به

بردگى این و آن ندهد.

 

این سخن هم درباره افراد صادق است و هم درباره ملتها; چه بسیارند ملتهاى ضعیف و ناتوانى که آزادى خود را براى مختصر درآمدى از دست مىدهند و استثمارگران دنیا نیز از این نقطه ضعف بهره گرفته آنها را برده خویش مىسازند و حتى در کنار کمکهاى مختصر اقتصادى فرهنگ غلط

خود را بر آنها تحمیل مىکنند و گاه دین و ایمانشان را نیز از آنها مىگیرند.

 

افراد با شخصیت و ملتهاى آزاده ترجیح مىدهند از جان خود بگذرند و برده دیگران نشوند.

 

این توصیه در حقیقت از آثار و لوازم توصیه گذشته است که مىفرمود: “شخصیت خود را براى رسیدن به مواهب مادى فدا مکن”.

 

یکىازنمونههاىروشناینمطلبهماناستکهامامحسینعلیه السلامویارانش در کربلا نشان دادند; امامعلیه السلامدر این واقعه مهم تاریخى

فرمود: “ألا وَإنَّ الدعىّ بْنَ الدَّعىقَدْرَکَزبَیْنَاثْنَتَیْنِبَیْنَالسِلّةِوَالذِّلَّةِوَهَیْهاتَمِنَّاالذِّلَّةِ;ناپاکزادگانمرادر

میانشمشیروتندادنبهذلتمخیرساختهاندوهیهاتکهمن تن به ذلت بدهم”

 

امام صادقعلیه السلاممطلب را در اینجا در حد کمال بیان فرموده و حریت را جامع صفات برجسته دانسته است مىفرماید: “خَمْسُ خِصَال مَنْ لَمْ یَکُنْ

فِیهِ شَیْءٌ مِنْهَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَع: أَوَّلُهَا الْوَفَاءُ وَالثَّانِیَةُ التَّدْبِیرُ وَالثَّالِثَةُ الْحَیَاءُ وَالرَّابِعَةُ حُسْنُ الْخُلُقِ وَالْخَامِسَةُ وَهِیَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ الْحُرِّیَّة; پنج

صفت است که اگر کسى لااقل یکى از آنها را نداشته باشد خیر قابل توجهى در او نیست: اوّل وفاست دوم تدبیر سوم حیا چهارم حسن خلق پنجم که

جامع همه این صفات است، حریت و آزادگى است”.

 

 

حضرت در چهارمین توصیه مىفرماید: “آن نیکى که جز از طریق بدى به دست نیاید نیکى نیست و نه آن آسایش و راحتى که جز با مشقت زیاد و بیش از حدفراهم نشود”; وَمَا خَیْرُ خَیْر لاَ یُنَالُ إِلاَّ بِشَرّ، وَیُسْر لاَ یُنَالُ إِلاَّ بِعُسْر.

 

اشاره به اینکه بعضى براى رسیدن به مقصود خود از هر وسیلهاى استفاده مىکنند در حالى که دستور اسلام این است که تنها از طریق مشروع و صحیح

باید به اهداف رسید. به بیان دیگر، هدف وسیله را توجیه نمىکند. همچنین نباید براى رسیدن به راحتىها به سراغ مقدماتى رفت که بیش از حد انسان

را در فشار قرار مىدهد.

 

دو جمله بالا را که به صورت جملههاى خبریه تفسیر کردیم، بعضى به صورت جمله استفهامیه تفسیر کردهاند و مطابق این تفسیر معناى جمله چنین

مىشود: چه سودى دارد آن خیرى که جز از طریق شر به دست نمىآید و چه فایدهاى دارد آن راحتى که جز از طریق ناراحتى حاصل نمىشود. روشن

است که نتیجه هر دو تفسیر یکى است، هرچند لحن و بیان متفاوت است.

 

شبیه همین معنا در کلمات قصار امامعلیه السلامنیز آمده است; مىفرماید: “مَا خَیْرٌ بِخَیْر بَعْدَهُ النَّارُ وَمَا شَرٌّ بِشَرّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ; آن خوبى و نیکى که جهنم

را به دنبال داشته باشد خوبى نیست و نه آن ناراحتى و مشکلى که بهشت در پى آن باشد ناراحتى و مشکل است”.

 

سپس امامعلیه السلامدر پنجمین توصیه مهم خویش خطاب به فرزندش مىفرماید: “و بپرهیز از اینکه مرکبهاى طمع، تو را با سرعت با خود ببرند

و به آبشخورهاى هلاکت بیندازند”; وَإِیَّاکَ أَنْ تُوجِفَبِکَ مَطَایَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَالْهَلَکَةِ.

 

امامعلیه السلامدر اینجا موارد طمع را به منزله مرکبهاى سرکشى گرفته که اگر انسان بر آن سوار شود اختیار را از او ربوده و به پرتگاه مىکشانند و

تعبیر به “مَناهِلَ الْهَلَکَةِ; آبشخورهاى هلاکت” اشاره لطیفى به این حقیقت است که انسان به سراغ آبشخور براى سیراب شدن مىرود ولى آبشخورى

که با مرکب طمع به آنواردمىشودنهتنهاسیرابنمىکند،بلکهآبىنیستوبهجاىآنهلاکتاست.

 

بارها در زندگى خود آزمودهایم و تاریخ نیز گواه صدق این حقیقت است که افراد طماع گرفتار شکستهاى سختى در زندگى شدهاند، زیرا طمع، چشم و

گوش انسان را مىبندد و به او اجازه نمىدهد راه را از بیراهه و محل نجات را از پرتگاه بشناسد، بلکه مىتوان گفت غالب کسانى که در مسائل تجارى

و مانند آن گرفتار ورشکست نهایى مىشوند، عامل اصلى آن طمع آنها بوده است.

 

شبیه این معنا حدیث پرمعنایى است که از امام صادقعلیه السلامدر بحارالانوار نقل شده است مىفرماید: “الطَّمَعُ خَمْرُ الشَّیْطَانِ یَسْتَقِی بِیَدِهِ لِخَوَاصِّهِ فَمَنْ

سَکِرَ مِنْهُ لاَ یَصْحُو إِلاَّ فِی أَلِیمِ عَذَابِ اللهِ أَوْ مُجَاوَرَةِ سَاقِیه; طمع، شراب شیطان است که با دست خود به خواص خود مىنوشاند و هرکس از آن مست

شود جز در عذاب الهى یا در کنار ساقیش شیطان هوشیار نمىشود”.

 

در حدیث دیگرى از رسول خدا مىخوانیم: “اَلطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ; طمع حکمت و تدبیر را حتى از دل دانشمندان بیرون مىبرد”.

 

در حدیثى دیگر از امام امیرالمؤمنینعلیه السلاممىخوانیم: “مَا هَدَمَ الدِّینَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَلاَ أَفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَع; چیزى مانند بدعتها دین را ویران

نمىسازد و چیزى بدتر از طمع براى فاسد کردن انسان نیست”.

 

آنگاه در ششمین و آخرین توصیه خود در این بخش از وصیّتنامه مىفرماید: “و اگر بتوانى که میان تو و خداوند، صاحب نعمتى واسطه نباشد چنین

کن، زیرا تو به هر حالقسمت خود را دریافت مىکنى و سهمت را خواهى گرفت و مقدار کمى که از سوى خداوند به تو برسد با ارزشتر است از مقدار

زیادى است که از سوى مخلوقش برسد، هرچند همه نعمتها حتى آنچه از سوى مخلوق مىرسد از ناحیه خداست”; وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ یَکُونَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ

اللهِ ذُو نِعْمَة فَافْعَلْ، فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ، وَآخِذٌ سَهْمَکَ، وَإِنَّ الْیَسِیرَ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَأَکْرَمُ مِنَ الْکَثِیرِ مِنْ خَلْقِهِ وَإِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْهُ.

 

امامعلیه السلامدر این دستور بر این نکته اخلاقى مهم تکیه مىکند که انسان تا مىتواند نباید زیر بار منت مردم باشد، بلکه باید با نیروى خود و

اعتماد به توان خویشتن سهم خود را از مقدرات الهى به دست آورد و اگر از این طریق به سهم کمترى برسد از آن بهتر است که از طریق مردمى که منت

مىگذارند به سهم بیشترى نایل شود. در واقع این سهم کمتر با توجّه به حفظ کرامت و شخصیت و مقام انسان، از آن سهم بیشتر افزونتر است، زیرا در

آنجا شخصیت و ارزش والاى انسان خرج مىشود; چیزى که بهایى براى آن نمىتوان قایل شد.گرچه عبارت امامعلیه السلامدر اینجا مطلق است و

تفاوتى میان کسانى که با آغوش باز خواسته انسان را استقبال مىکنند حتى پدر و فرزند و برادر همه را شامل مىشود; ولى روشن است که منظور امام

علیه السلامآنجاست که شخصیت انسان با سؤال خدشه دار شود و آمیخته با ذلت یا منّتى باشد.

 

شاهد این سخن حدیثى است که از امام باقرعلیه السلامنقل شده: “قَالَ یَوْماً رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِکَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرعلیه السلاملاَ تَقُلْ

هَکَذَا وَلَکِنْ قُلِ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ شِرَارِ خَلْقِکَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ یَسْتَغْنِی عَنْ أَخِیهِ; روزى شخصى در محضر آن حضرت به پیشگاه خدا عرضه داشت: خداوندا

من راازهمهخلق خود بىنیازکنامامعلیه السلامفرموداینگونهدعانکن; ولى بگو خداوندا ما را از بدان خلقت

بىنیاز کن، زیرا هیچ انسان باایمانى از کمک و یارى برادرش بىنیاز نیست”.

 

در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنانعلیه السلاممىخوانیم که به فرزندش امام حسنعلیه السلامفرمود: “یَا بُنَیَّ إِذَا نَزَلَ بِکَ کَلَبُ الزَّمَانِ وَقَحْطُ الدَّهْرِ

فَعَلَیْکَ بِذَوِی الاُْصُولِ الثَّابِتَةِ الْفُرُوعِ النَّابِتَةِ مِنْ أَهْلِ الرَّحْمَةِ وَالاِْیثَارِ وَالشَّفَقَةِ فَإِنَّهُمْ أَقْضَى لِلْحَاجَاتِ أَمْضَى لِدَفْعِ الْمُلِمَّات; فرزندم هنگامى که سختىهاى

زمان و کمبودهاى دوران دامان تو را گرفت از کسانى کمک بخواه که داراى ریشههاى ثابت خانوادگى و شاخههاى پربارند; آنهایى که اهل رحمت و

ایثار و شفقت هستند، چرا که آنها در قضاى حوایج سریعتر و در دفع مشکلات مؤثرترند”.

 

 نظر دهید »

بخش بیست و دوم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

19 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

e-height: normal; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">وَیَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَإِنْ کَانَ مُقِیماً وَادِعاً.

 

آرام باش و کمى صبر کن که به زودى تاریکى برطرف مى شود و حقیقت آشکار مى گردد گویا این مسافران، به منزل رسیده اند و پایان عمر را با چشم خود مى بینند. نزدیک است کسى که سریع حرکت مى کند به منزلگاه مرگ برسد.

 

پسرم بدان آن کس که مرکبش شب و روز است، او را مى برند و در حرکت است، هرچند خود را ساکن پندارد و پیوسته قطع مسافت مى کند، گرچه ظاهراً

 

ایستاده است و استراحت مى کند.

شرح و تفسیر بخش بیست و دوم

 

آنها که بر مرکب شب و روز سوارند

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر به فرزند دلبندش درباره مرگ و پایان عمر هشدار مى دهد و مى فرماید: “آرام باش و کمى مهلت

بده که

به زودى تاریکى برطرف مى شود و حقیقت آشکار مى گردد”; رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلاَمُ.

 

 

منظور از ظلام تاریکى در اینجا جهل به حال دنیاست که بعضى از بى خبران آن را گویى پایدار مى پندارند; ولى چیزى نمى گذرد که مرگ با قیافه

وحشتناکش، خود را نشان مى دهد.

آن گاه امام علیه السلام، اهل این جهان را به مسافرانى تشبیه کرده که به سوى سرمنزل مقصود در حرکتند مى فرماید: “گویا این مسافران به منزل

رسیده اند و پایان عمر را با چشم خود مى بینند”; کَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الاَْظْعَانُ

 

سپس مى افزاید: “نزدیک است کسى که سریع حرکت مى کند به منزلگاه مرگ برسد”; یُوشِکُ4 مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ.

 

 

منظور از “مَنْ أَسْرَعَ” همه انسان ها هستند نه گروه خاصى، زیرا همه با سرعت به سوى سرمنزل نهایى که همان پایان زندگى است مى رسند.

 

امام علیه السلام تشبیه جالبى درباره مردم جهان مى کند و مى فرماید: “پسرم بدان آن کس که مرکبش شب و روز است او را مى برند و در حرکت است،

هرچند خود را ساکن پندارد و پیوسته قطع مسافت مى کند، گرچه ظاهراً ایستاده است و استراحت مى کند”; وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِیَّتُهُ5 اللَّیْلَ

وَالنَّهَارَ، فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَإِنْ کَانَ وَاقِفاً، وَیَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَإِنْ کَانَ مُقِیماً وَادِعاً

 

اشاره به اینکه حرکت به سوى پایان عمر حرکتى اجبارى است نه اختیارى; دست تقدیر پروردگار همه را بر مرکب راهوار زمان سوار کرده و چه بخواهند یا نخواهند با سرعت آنها را به سوى نقطه پایان مى برد، هرچند غافلان از آن بى خبرند.

 

تعبیرهاى دیگرى در سایر کلمات امامعلیه السلام در این زمینه دیده مى شود از جمله مى فرماید: “أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْب یُسَارُ بِهِمْ وَهُمْ نِیَامٌ; اهل دنیا

همانند سوارانى هستند که مرکبشان را به پیش مى برند و آنها در خوابند”. در جاى دیگر مى فرماید: “نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نفس هاى انسان هر

بار گامى به سوى سرآمد زندگى است”. در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان علیه السلام مى خوانیم: “إنّ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ یَعْمَلانِ فِیکَ فَاعْمَلْ فیهِما وَیَأْخُذانِ

 

مِنْکَ فَخُذْ مِنْهُما; شب و روز در تو اثر مى گذارند و از عمر تو مى کاهند تو هم در آنها از خود اثرى بگذار و کارى کن; آنها از تو چیزى مى گیرند تو هم

چیزى از آنها بگیر”.

 

ابن ابى الحدید در اینجا داستان جالبى از یکى از اساتید خود نقل مى کند مى گوید: ابوالفرج محمد بن عباد رحمه الله از من خواست که این وصیّت نامه

را براى او بخوانم و در آن روز من جوان کم سن و سالى بودم آن را از حفظ براى او خواندم هنگامى که به این بخش از وصیّت نامه رسیدم استادم

فریادى کشید و به زمین افتاد در حالى که کسى بود که به این زودى تحت تأثیر واقع نمى شد.

 

نکته: مسافران جهان دیگر!

 

در تعبیرات امام علیه السلام در این فقرات، انسان ها به مسافرانى تشبیه شده اند که بر مرکبى تندرو سوارند و این مرکب آنها را به سوى منزلگاه نهایى

پیش مى برد. شک نیست که گروهى از این مسافران در ایستگاه هاى وسط راه پیاده مى شوند و گروه دیگرى به راه خود همچنان تا پایان عمر طبیعى

ادامه مى دهند و عجب اینکه هیچ کس نمى داند در کدام ایستگاه او را پیاده مى کنند.

 

دو چیز این سفر مسلم است: بدون اختیار بودن آن و اینکه پایان مقررى دارد. گروهى این سفر را در حال خواب مى پیمایند و عدّه اى بیدارند و بعضى گاه

خواب و گاه بیدار; آنها که بیدارند پس از پیاده شدن نعمت ها و برکات فراوانى که در هر ایستگاه موجود است و به آن نیاز دارند تهیه مى کنند و آنها که

در خوابند و یا موقعیت خود را نمى دانند به مفهوم “اَلنّاسُ نِیامٌ إذا ماتُوا انْتَبِهُوا” دست خالى به مقصد مى رسند.

 

انبیا و رسولان الهى مأمورانى هستند که پیوسته در مسیر راه به مسافران هشدار مى دهند و بر خواب آلودگان فریاد مى زنند که برخیزید و از توقفگاه هاى وسط راه آنچه نیاز دارید برگیرید، چرا که وقتى به مقصد رسیدید در آنجا تهیه وسائل مورد نیاز ابداً امکان ندارد و از آن مهم تر اینکه بازگشت در این

مسیر نیز ممکن نیست.

 

گروهى این سخنان را باور مى کنند و از جان و دل مى پذیرند و گروهى انکار مى کنند یا ناباورانه به آن گوش مى دهند و هنگامى که به مقصد رسیدند

به واقعیّت تمام آن سخنان پى مى برند و فریاد واحسرتاه سر مى دهند و نعره یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنین از آنها شنیده

 

مى شود; ولى چه سود؟

 نظر دهید »

بخش بیست و یکم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

18 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ang="AR-SA">یَا بُنَیَّ أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ، وَذِکْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ، وَتُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ، حَتَّى یَأْتِیَکَ وَقَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ، وَشَدَدْتَ لَهُ أَزْرَکَ، وَلاَ یَأْتِیَکَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَکَ. وَإِیَّاکَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلاَدِ أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا، وَتَکَالُبِهِمْ عَلَیْهَا، فَقَدْ نَبَّأَکَ اللهُ عَنْهَا، وَنَعَتْ هِیَ لَکَ عَنْ نَفْسِهَا، وَتَکَشَّفَتْ لَکَ عَنْ مَسَاوِیهَا، فَإِنَّمَا أَهْلُهَا کِلاَبٌ عَاوِیَةٌ، وَسِبَاعٌ ضَارِیَةٌ، یَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْض، وَیَأْکُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا، وَیَقْهَرُ کَبِیرُهَا صَغِیرَهَا. نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ، وَأُخْرَى مُهْمَلَةٌ، قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا، رَکِبَتْ مَجْهُولَهَا. سُرُوحُ عَاهَة بِوَاد وَعْث، لَیْسَ لَهَا رَاع یُقِیمُهَا، وَلاَ مُسِیمٌ یُسِیمُهَا. سَلَکَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَى وَأَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى، فَتَاهُوا فِی حَیْرَتِهَا، وَغَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا وَاتَّخَذُوهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ لَعِبُوا بِهَا، وَنَسُوا مَا وَرَاءَهَا.

پسرم! بسیار به یاد مرگ باش و به یاد آنچه به سوى آن مى روى و پس از مرگ در آن قرار مى گیرى به گونه اى که هرگاه مرگ به سراغ تو آید تو خود را از هر نظر آماده ساخته و دامن همت را در برابر آن به کمر بسته باشى. نکند ناگهان بر تو وارد شود و مغلوبت سازد و سخت بر حذر باش که دلبستگى ها و علاقه شدید دنیاپرستان به دنیا و حمله حریصانه آنها به دنیا، تو را نفریبد و مغرور نسازد زیرا خداوند تو را از وضع دنیا آگاه ساخته و نیز دنیا خودش از فنا و زوالش خبر داده و بدى هایش را براى تو آشکار ساخته است. جز این نیست که دنیاپرستان همچون سگ هایى هستند که پیوسته پارس مى کنند و براى تصاحب جیفه اى بر سر یکدیگر فریاد مى کشند یا درندگانى که در پى دریدن یکدیگرند، در برابر یکدیگر مى غرند، و زوزه مى کشند، زورمندان، ضعیفان را مى خورند و بزرگ ترها کوچک ترها را مغلوب مى سازند یا همچون چهارپایانى هستند که دست و پایشان به وسیله مستکبران بسته شده و بردگان سرسپرده آنهایند و گروه دیگرى همچون حیواناتى هستند رها شده در بیابان شهوات عقل خود را گم کرده و راه هاى صحیح را از دست داده اند و در طرق مجهول و نامعلوم گام گذارده اند. آنها همچون حیواناتى هستند که در وادى پر از آفتى رها شده و در سرزمین ناهموارى به راه افتاده اند نه چوپانى دارند که آنها را به راه صحیح هدایت کندو نه کسى که آنها را به چراگاه مناسبى برساند در حالى که دنیا آنان را در طریق نابینایى به راه انداخته و چشم هایشان را از دیدن نشانه هاى هدایت برگرفته، در نتیجه در وادى حیرت سرگردانند و در نعمت ها و زرق و برق هاى دنیا غرق شده اند، دنیا را به عنوان معبود خود برگزیده، و دنیا نیز آنها را به بازى گرفته است و آنها هم به بازى با دنیا سرگرم شده اند و ماوراى آن را به فراموشى سپرده اند.

شرح و تفسیر بخش بیست و یکم

دنیاى فریبکار و اهل آن

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه اش به فرزند خود هشدار مى دهد و تأکید مى کند که به یاد مرگ و آماده استقبال از آن باشد و فریب کارهاى دنیاپرستان را نخورد.

نخست مى فرماید: “پسرم بسیار به یاد مرگ باش و به یاد آنچه به سوى آن مى روى و پس از مرگ در آن قرار مى گیرى به گونه اى که هرگاه مرگ به سراغ تو آید تو خود را از هر نظر آماده ساخته و دامن همت را در برابر آن به کمر بسته باشى. نکند ناگهان بر تو وارد شود و مغلوبت سازد”; یَا بُنَیَّ أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ، وَذِکْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ، وَتُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ، حَتَّى یَأْتِیَکَ وَقَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ1، وَشَدَدْتَ لَهُ أَزْرَکَ، وَلاَ یَأْتِیَکَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَکَ

این واقعیّتى روشن است که غالب مردم از آن غافل اند. همه مى دانند براى عمر انسان تاریخ معینى در ظاهر تعیین نشده و هر لحظه و هر زمان بر اثر حوادث بیرونى، فردى یا جمعى یا حوادث درونى بیمارى هاى ناگهانى ممکن است انسان از دنیا چشم بپوشد و بسیارند کسانى که این حقیقت را مى دانند و مى بینند و از آن غافل مى شوند. گاه در لحظاتى که در مجالس یادبود عزیزان از دست رفته شرکت مى کنند، به فکر فرو مى روند و شاید تصمیماتى جهت آمادگى براى این سفر مى گیرند; ولى از مجلس که خارج شدند به دست فراموشى سپرده مى شود.

امام علیه السلام در اینجا تأکید مى فرماید که این واقعیّت عینى و قطعى را فراموش مکن و براى استقبال از مرگ آماده باش و از آن بترس که غافلگیر شوى و بدون آمادگى چشم از جهان فرو بندى.

در خطبه 114 در کلام دیگرى از امام علیه السلام نیز خواندیم: “فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَخَافُوا بَغْتَةَ الاَْجَلِ; به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید و از فرارسیدن ناگهانى پایان عمر بترسید.”

در دیوان منسوب به امیر مؤمنان على علیه السلام نیز اشعار پر معنایى در این زمینه آمده است از جمله:

یا مَنْ بِدُنْیاهُ اشْتَغَلَ *** قَدْ غَرَّهُ طُولُ الاَْمَلِ

اَلْمَوْتُ یَأْتِی بَغْتَةً *** وَالْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ

“اى کسى که سرگرم دنیایى و آروزهاى دراز تو را فریفته، بدان مرگ ناگهان فرا مى رسد و قبر نگهدارنده اعمال توست”.

سپس امامعلیه السلام در ادامه این سخن هشدار دیگرى به فرزندش مى دهد که فریب کارهاى دنیاپرستان را نخورد که آنها همچون حیوانات درنده اند; مى فرماید: “و سخت بر حذر باش که دلبستگى ها و علاقه شدید دنیاپرستان به دنیا و حمله حریصانه آنها به دنیا، تو را نفریبد و مغرور نسازد”; وَإِیَّاکَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلاَدِأَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا، وَتَکَالُبِهِمْ عَلَیْهَا.

آن گاه به ذکر دو دلیل براى این سخن پرداخته مى فرماید: “زیرا خداوند تو را از وضع دنیا آگاه ساخته و نیز دنیا خودش از فنا و زوالش خبر داده و بدى هایش را براى تو آشکار ساخته است”; فَقَدْ نَبَّأَکَ اللهُ عَنْهَا وَنَعَتْ هِیَ لَکَ عَنْ نَفْسِهَا، تَکَشَّفَتْ لَکَ عَنْ مَسَاوِیهَا.

آیات متعدّدى در قرآن مجید درباره بى اعتبارى دنیا دیده مى شود از جمله: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَکانَ اللهُ عَلى کُلِّ شَیْء مُّقْتَدِراً; اى پیامبر زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى فرستیم و بهوسیله آن گیاهان زمین سرسبز مى شود و در هم فرو مى رود. اما بعد از مدتى مى خشکد به گونه اى که بادها آن را به هر سو پراکنده مى کنند; و خداوند به هرچیز تواناست”.

این مثال براى کسانى است که مراحل مختلف عمر خود کودکى و جوانى و پیرى را طى مى کنند; ولى بسیارند کسانى که چنین امرى نصیبشان نمى شود و در مراحل ابتدایى یا میانى به دلایل مختلفى چشم از جهان برمى بندند.

اینکه مى فرماید: دنیا ناپایدارى و بى اعتبارى خود را براى تو شرح داده، منظور به زبان حال است که تعبیر گویاى آن در کلام دیگرى از امام علیه السلام آمده است; آن گاه که دید انسان غافل یا ریاکارى به مذمت دنیا پرداخته و از فریبندگى دنیا سخن مى گوید، امام علیه السلام مى فرماید: “أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا… مَتَى غَرَّتْکَ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى; اى کسى که دنیا را نکوهش مى کنى و خودت فریفته دنیا شده اى و اباطیل دنیا تو را فریفته… چه زمان دنیا تو را فریب داده و با چه وسیله اى آیا به استخوان هاى پوسیده پدرانت در زیر خاک و یا خوابگاه مادرانت در درون قبرها”.

به گفته شاعر عرب:

هِیَ الدُّنْیا تَقُولُ لِمَنْ عَلَیْها *** حَذارِ حَذارِ مِنْ بَطْشی وَفَتْکی

فَلا یَغْرُرُکُمْ حُسْنُ ابْتِسامی *** فَقُولی مُضْحِکٌ وَالْفِعْلُ مُبْکی

“دنیا با صراحت و آشکارا به اهلش مى گوید: برحذر باشید برحذر باشید از حمله و مرگ غافلگیرانه من.

تبسم هاى طولانى من شما را نفریبد، سخنانم خنده آور است و اعمالم گریه آور”.

آرى زرق و برق دنیا نشاط آور است; ولى هنگامى که به عمق آن دگرگونى ها، بىوفایى ها و ناپایدارى هاى آن بیندیشیم چیزى جز گریه نخواهد داشت.

آن گاه امام علیه السلام در یک تقسیم بندى حساب شده، اهل دنیا را به چهار گروه تقسیم مى کند و مى فرماید: “جز این نیست که دنیاپرستان همچون سگ هایى هستند که پیوسته پارس مى کنند و براى تصاحب جیفه اى بر سر یکدیگر فریاد مى کشند یا درندگانى که در پى دریدن یکدیگرند، در برابر یکدیگر مى غرند، و زوزه مى کشند، زورمندان، ضعیفان را مى خورند و بزرگ ترها کوچک ترها را مغلوب مى سازند یا همچون چهارپایانى هستند که دست و پایشان به وسیله مستکبران بسته شده و بردگان سرسپرده آنهایند و گروه دیگرى همچون حیواناتى هستند رها شده در بیابان شهوات”; فَإِنَّمَا أَهْلُهَا کِلاَبٌ عَاوِیَةٌ ، وَسِبَاعٌ ضَارِیَةٌ ، یَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْض، وَیَأْکُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا، وَیَقْهَرُ کَبِیرُهَا صَغِیرَهَا، نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ ، وَأُخْرَى مُهْمَلَةٌ .

به راستى تقسیمى است بسیار جالب و دقیق، زیرا:

گروهى از مردم دنیا همچون سگانى هستند که کنار جیفه اى آمده اند و هرکدام سعى دارد جیفه را در اختیار خود بگیرد، پیوسته بر دیگرى فریاد مى زند و با فریادش مى خواهد او را از جیفه دور سازد. نمونه روشن آن همان ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند که پیوسته سعى دارند ثروت بیشترى را تصاحب کنند و دیگران را از آن دور سازند; گاه بر سر آنها فریاد مى کشند گاه به دادگاه ها متوسل مى شوند و از طریق وکلاى مزدور و پرونده سازى به تملک اموال دیگران مى پردازند. در میان دولت ها نیز گاه چنین رقابت هایى وجود دارد که از طریق جنگ سرد و تبلیغات پرحجم دروغین سعى مى کنند بازارهاى مصرف دنیا را در اختیار خود بگیرند.

گروهى از مردم دنیا که نمونه آن در عصر ما دولت هاى نیرومند و زورگو هستند یا ثروتمندانى که از آنها پشتیبانى مى کنند پیوسته در رقابتى ناسالم تلاش و کوشش مى کنند که منابع ثروت را از چنگال یکدیگر بربایند و براى رسیدن به مقصود خود گاه جنگ هاى خونینى به راه بیندازند که هزاران انسان بى گناه در آن به خاک و خون کشیده مى شوند و شهرها و آبادى ها را ویران مى سازند. آرى این گرگانِ خون خوار بر سر جیفه دنیا پیوسته مى غرند و زوزه مى کشند و آنها که نیرومندترند ضعیفان را پایمال مى کنند و آنها که بزرگ ترند کوچک ترها را نابود مى سازند.

بنابراین گروه سوم گروه بى دست و پایى هستند که براى تحصیل متاع دنیا به هر ذلتى تن در مى دهند و اسیر و برده جهان خواران مى شوند در حالى که گروه چهارم همچون حیوانات سرکشى هستند که در بیابان به هر سو مى روند و به تعبیر امامعلیه السلام در ادامه این سخن: “عقل خود را گم کرده و راه هاى صحیح را از دست داده اندو در طرق مجهول و نامعلوم گام گذارده اند آنها همچون حیواناتى هستند که در وادى پر از آفتى رها شده و در سرزمین ناهموارى به راه افتاده اند”; قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا، وَرَکِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ عَاهَة بِوَاد وَعْث .

سپس مى افزاید: “نه چوپانى دارند که آنها را به راه صحیح هدایت کندو نه کسى که آنها را به چراگاه مناسبى برساند در حالى که دنیا آنان را در طریق نابینایى به راه انداخته و چشم هایشان را از دیدن نشانه هاى هدایت برگرفته در نتیجه در وادى حیرت سرگردان شده و در نعمت ها و زرق و برق هاى دنیا غرق شده اند، دنیا را به عنوان معبود خود برگزیده و دنیا نیز آنها را به بازى گرفته و آنها هم به بازى با دنیا سرگرم شده اند و ماوراى آن را به فراموشى سپرده اند”; لَیْسَ لَهَا رَاع یُقِیمُهَا، وَلاَ مُسِیمٌ19 یُسِیمُهَا، سَلَکَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَى، وَأَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى فَتَاهُوا20 فِی حَیْرَتِهَا، وَغَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا، اتَّخَذُوهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَلَعِبُوا بِهَا، وَنَسُوا مَا وَرَاءَهَا.

این همان گروهى هستند که در هر زمان به ویژه در دنیاى امروز وجود دارند; جهان را جولانگاه خود قرار داده و همه جا را به فساد مى کشند; علاقه بى حد و حصر به مال و ثروت و جاه و مقام، چشم آنها را از دیدن حقایق کور کرده و گوش آنها را براى شنیدن سخن حق کر کرده است. غرق نعمت هاى مادى و زر و زیور و عابدان درهم و دینارند و براى به دست آوردن دنیا گاه آتش جنگ به پا مى کنند و گاه سلاح هاى کشتار جمعى ساخته و به قیمت گزاف در اختیار این و آن قرار مى دهند و آنها را به جان هم مى اندازند. دنیا بازیچه آنهاست و آنها هم بازیچه دنیا و به همین دلیل، خدا و روز حساب و برنامه هاى آخرت را به کلى فراموش کرده اند.

امام علیه السلام، فرزند دلبندش را هشدار مى دهد که خود را از این چهار گروه دور دارد. نه فقط فرزند امام علیه السلام بلکه همه انسان ها مخاطب کلام اویند.

“عقول” در جمله “قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا” جمع عقل به معناى خِرَد است; ولى بعضى آن را جمع عقال پاى بند شتران دانسته اند که مفهوم جمله چنین مى شود: آنها پاى بندهاى خود را گم کرده و به همین دلیل در بیابان زندگى سرگردانند; ولى با توجّه به جمله بعد: “وَرَکِبَتْ مَجْهُولَهَا” معناى اوّل مناسب تر است. اضافه بر این، “عقول” جمع عقل است نه جمع عِقال، زیرا جمع عقال “عُقل” بر وزن قفل و “عُقُل” بر وزن دهل است.

به هر حال تقسیمى که امام علیه السلام براى اصناف دنیاپرستان و گروه هاى مختلف آن بیان فرموده، تقسیم بسیار جالبى است که انسان را براى تشخیص آنها و دورى از آنها بیدار و آگاه مى سازد:

1. گروه غوغاگران و صاحبان رسانه هاى گمراه کننده.

2. گروه درندگانى که براى به دست آوردن منابع دنیا با هم در نبردند.

3. گروه بردگانى که براى رسیدن به مال و مقام، به هر ذلتى تن در مى دهند.

4. گروه هوسران و عیّاش که عقل را رها کرده و در بیابان زندگى سرگردانند; خداى آنها زر و سیم و هدفشان عیش و نوش است.

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

بخش بیستم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

17 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ine-height: normal; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لاَ لِلدُّنْیَا، وَلِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ، وَلِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَیَاةِ، وَأَنَّکَ فِی قُلْعَة وَدَارِ بُلْغَة، وَطَرِیق إِلَى الاْخِرَةِ، وَأَنَّکَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لاَ یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ، وَلاَ یَفُوتُهُ طَالِبُهُ، وَلاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ، فَکُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِکَکَ وَأَنْتَ عَلَى حَال سَیِّئَة، قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ، فَیَحُولَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ ذَلِکَ، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ.

پسرم! بدان تو براى آخرت آفریده شده اى نه براى دنیا، براى فنا نه براى بقا در این جهان، براى مرگ نه براى زندگى در این دنیا تو در منزلگاهى قرار دارى که هر لحظه ممکن است از آن کوچ کنى، در سرایى که باید زاد و توشه از آن برگیرى و راه آخرتِ توست.
و بدان تو رانده شده مرگ هستى و مرگ پیوسته در تعقیب توست و سرانجام تو را شکار خواهد کرد همان مرگى که هرگز فرار کننده اى از آن نجات نمى یابد و هرکس را او در جستجویش باشد از دست نمى دهد و سرانجام وى را خواهد گرفت، بنابراین از این بترس که مرگ زمانى تو را بگیرد که در حال بدى باشى حال گناه در صورتى که تو پیش از فرا رسیدن مرگ با خویشتن گفتگو مى کردى که توبه کنى; ولى مرگ میان تو و توبه حایل مى شود و اینجاست که خویشتن را به هلاکت افکنده اى.

شرح و تفسیر بخش بیستم

هدف آفرینش

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بخش بیستم به چند نکته مهم درباره هدف آفرینش انسان و حقیقت دنیا و زندگى در آن و موقعیت انسان در برابر مرگ اشاره مى کند که هر یک هشدارى به فرزند خود و به همه کسانى است که این وصیّت نامه را مى خوانند.

نخست مى فرماید: “پسرم بدان تو براى آخرت آفریده شده اى نه براى دنیا، براى فنا نه براى بقا در این جهان، براى مرگ نه براى زندگى در این دنیا”; وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلآْخِرَةِ لاَ لِلدُّنْیَا وَلِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ وَلِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَیَاةِ.

از دیدگاه اسلام و ادیان آسمان، هدف آفرینش انسان، زندگى در دنیا نیست، بلکه دنیا گذرگاهى به سوى آخرت و بازار تجارتى براى برگرفتن زاد و توشه است; سرانجام زندگىِ دنیا فناست و هیچ کس حتى پیامبران الهى را بقایى نیست.

درباره هدف آفرینش انسان، تعبیرات مختلفى در آیات و روایات آمده; قرآن مجید در سوره ذاریات مى گوید: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ. بر اساس این آیه هدف از آفرینش انسان، بندگى خداست.

در آیه دوم از سوره ملک مى فرماید: “الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً; آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل مى کند”.

روشن است که آزمایش الهى، براى حسن عمل و عبودیت براى تهذیب نفوس است و نتیجه همه اینها زندگى سعادت بخش آخرت است و به این ترتیب همه اهداف به یکى بازمى گردد.

آن گاه به نکته دوم یعنى حقیقت دنیا و موقعیت آن اشاره کرده مى فرماید: “تو در منزلگاهى قرار دارى که هر لحظه ممکن است از آن کوچ کنى، در سرایى که باید زاد و توشه از آن برگیرى و راه آخرتِ توست”; وَأَنَّکَ فِی قُلْعَة2 وَدَارِ بُلْغَة3، وَطَرِیق إِلَى الاْخِرَةِ.

امام علیه السلام در اینجا هم هدف آفرینش انسان را بیان مى کند و هم ماهیت زندگى دنیا را; هدف آفرینش; زندگى سعادت بخش در سراى آخرت است نه زیستن در دنیا و به همین دلیل سرانجام زندگى دنیا فناست نه بقا و به تعبیر قرآن: “وَإِنَّ الدّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوانُ; و فقط سراى آخرت، سراى زندگى واقعى است”.4این معنا در بسیارى از آیات دیگر قرآن منعکس است.

اما اینکه حضرت دنیا را جایگاه “قُلْعة” محلى که از آن باید کوچ کرد و سراى “بلغة” محلى که باید از آن زاد و توشه برگرفت معرفى مى فرماید این نکته نیز در آیات قرآن مجید منعکس است. آیاتى همچون إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَّیِّتُونَ، کُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوْت، کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان همگى ناظر به همین معناست و آیه شریفه وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوَى نیز اشاره به “دار بلغة” است.

هرگاه نگاه ما به دنیا و آخرت آن گونه باشد که امامعلیه السلام در اینجا بیان فرموده، چهره زندگى ما عوض خواهد شد و دیگر اثرى از حرص و آز، آرزوهاى دور و دراز، تکالب و نزاع با اهل دنیا براى چیره شدن بر اموال بیشتر، و بخل و ثروت اندوزى وجود نخواهد داشت، بلکه همه چیز براى خدا و در راه خدا و در طریق جلب رضاى او براى سعادت جاویدان آخرت خواهد بود.

امام علیه السلام در سومین نکته مى فرماید: “و بدان تو رانده شده مرگ هستى و مرگ پیوسته در تعقیب توست و سرانجام تو را شکار خواهد کرد همان مرگى که هرگز فرار کننده از آن نجات نمى یابد و هرکس را او در جستجویش باشد از دست نمى دهد و سرانجام وى را خواهد گرفت”; وَأَنَّکَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لاَ یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ، وَلاَ یَفُوتُهُ طَالِبُهُ، وَلاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ.

تعبیر به “طرید” یعنى شخصى که در تعقیب او هستند یا شکارى که صیاد به دنبال او مى دود تعبیر بسیار جالبى است، گویى از آغاز عمر صیاد مرگ در تعقیب انسان است; گاه در کودکى گاه در جوانى و گاه در پیرى او را شکار خواهد کرد و هیچ کس از دست این صیاد نمى تواند فرار کند و همان گونه که قرآن مى فرماید: “أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنْتُمْ فِى بُرُوج مُشَیَّدَة; هرجا باشید مرگ شما را در مى یابد، هرچند در برج هاى محکم باشید”. در جاى دیگر مى فرماید: “قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ; بگو: “اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، سودى به حال شما نخواهد داشت”.

آرى انسان در هر چیز شک کند، در این معنا نمى تواند تردیدى به خود راه دهد که روزى باید از این جهان رخت بربندد، روزى که نه تاریخش معلوم است و نه ساعت و دقیقه آن، ممکن است دور باشد و شاید بسیار نزدیک; فردا یا امروز؟ قابل توجّه اینکه هیچ استثنایى در این قانون نیست. زورمندان، قوى پیکران، صاحبان ثروت و قدرت و طبیبان حاذق و حتى انبیا و اولیا. قرآن مجید خطاب به پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله مى گوید: “إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ; تو مى میرى و آنها نیز خواهند مرد”.

آن گاه امامعلیه السلام به نکته مهمى اشاره مى کند که آخرین هشدار در این بخش از وصیّت نامه اوست مى فرماید: “بنابراین از این بترس که مرگ زمانى تو را بگیرد که در حال بدى باشى حال گناه در صورتى که تو پیش از فرا رسیدن مرگ با خویشتن گفتگو مى کردى که توبه کنى; ولى مرگ میان تو و توبه حایل مى شود و اینجاست که تو خویشتن را به هلاکت افکنده اى”; فَکُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِکَکَ وَأَنْتَ عَلَى حَال سَیِّئَة، قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ، فَیَحُولَ بَیْنَکَ بَیْنَ ذَلِکَ، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ.

امام علیه السلام در این هشدار، فرزندش را به این حقیقت توجّه مى دهد که تاریخ مرگ در هر حال مبهم و ناپیداست و گاه انسان گرفتار گناهى مى شود و تصمیم مى گیرد لحظه اى بعد آن را با آب توبه از صفحه نامه اعمالش بشوید; ولى مرگ ناگهان فرا مى رسد و این فرصت را از او مى گیرد. همه ما در زندگى خود دیده یا شنیده ایم افرادى را که تصمیم به انجام کارهاى خوب یا بدى داشتند ناگهان در همان لحظه از ادامه کار و رسیدن به مقصود باز ماندند.

در همین ایام که مشغول شرح این وصیّت نامه هستیم خبرى در رسانه ها پخش شد که براى یکى از دانشمندان معروف در محیط ما بزرگداشتى گرفته بودند و گروهى در آن مجلس شرکت داشتند و او با نشاط و خوشحالى در انتظار دریافت لوحه تقدیر بود که ناگهان در همان جا دست تقدیر او را گرفت و ناگاه گرفتار ایست قلبى شد و همه چیز پایان یافت.

در حدیث معروف مفضل مى خوانیم که امام صادق علیه السلام خطاب به مفضل فرمود: اگر سؤال کنى چرا خداوند مدت حیات انسان را مستور داشته و در هر ساعتى که مشغول انجام گناه و ارتکاب معاصى است، ممکن است مرگش فرا رسد، در پاسخ مى گوییم: حکمت آن این است که با اینکه انسان تاریخ مرگ خود را نمى داند باز هم هر زمان به سراغ گناه مى رود، اگر تاریخ آن را مى دانست و امید به طول بقاى خود داشت بیشتر پرده درى مى کرد، بنابراین انتظار مرگ در هر حال براى او از اطمینان به بقا بهتر است و اگر این انتظار در گروهى از مردم اثر نکند در گروه دیگر به یقین مؤثر خواهد بود; دست از گناه مى کشند و به سراغ اعمال صالح مى روند و از اموال نفیس خود براى انفاق به فقرا و مساکین بهره مى گیرند.

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

روز معلم و روز استاد شهید مطهری

12 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

روز معلم

تعليم و تعلم از شئون الهي است و خداوند، اين موهبت را به پيامبران و اولياي پاک خويش ارزاني کرده است تا مسير هدايت را به بشر بياموزند و چنين شد که تعليم و تعلم به

صورت سنت حسنه آفرينش  درآمد.

 

انسان نيز با پذيرش اين مسئوليت، نام خويش را در اين گروه و در قالب واژه مقدس �معلم� ثبت کرده است. معلم، ايمان را بر لوح جان و ضميرهاي پاک حک مي کند و

 

نداي فطرت را به گوش همه مي رساند. همچنين سياهي جهل را از دل ها مي زدايد و زلال دانايي را در روان بشر جاري مي سازد.

 

 

دغدغه معلم هميشه اين است که حيات بشر، بر مدار ارزش ها و کرامت انساني بچرخد و شناخت خدا و مکتب و دين، همت اساسي آدمي باشد و هيچ بيگانه اي را مجال تجاوز به

فرهنگ ارزشي دين و ميهن فراهم نيايد.

 

در اين مسير خطير، بزرگاني گام نهاده اند که نامشان بر تارک زمان مي درخشد. علامه شهيد استاد مرتضي مطهري (رحمته الله) از همين طايفه مقدس است که در سنگر تعليم وتعلم، به قله هاي رفيعي دست يافت تا آنجا که معمار انقلاب اسلامي ـ که خود معلمي بزرگ است ـ همه آثارش را مفيد مي داند و بهره برداري از آنها را سفارش مي

کند …

 

مطلب از:خبرگزاری ایرنا

 

 

 


 


 نظر دهید »

بخش نوزدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

11 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

on: rtl; unicode-bidi: embed;"> وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ، تَکَفَّلَ لَکَ بِالاِْجَابَةِ، وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، وَتَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ، وَلَمْ یَجْعَلْ

بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ، وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ، وَلَمْ یَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ، وَلَمْ یُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ، وَلَمْ یُعَیِّرْکَ بِالاِْنَابَةِ، وَلَمْ

یَفْضَحْکَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِکَ أَوْلَى، وَلَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْکَ فِی قَبُولِ الاِْنَابَةِ، وَلَمْ یُنَاقِشْکَ بِالْجَرِیمَةِ وَلَمْ یُؤْیِسْکَ مِنَ الرَّحْمَةِ، بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ

حَسَنَةً، وَحَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَةً، وَحَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً، وَفَتَحَ لَکَ بَابَ الْمَتَابِ، وَبَابَ الاِسْتِعْتَابِ،

فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاکَ، وَإِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاکَ، فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِکَ، وَأَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِکَ، وَشَکَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَکَ، اسْتَکْشَفْتَهُ کُرُوبَکَ، وَاسْتَعَنْتَهُ عَلَى

أُمُورِکَ، وَسَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لاَ یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ، مِنْ زِیَادَةِ الاَْعْمَارِ، وَصِحَّةِ الاَْبْدَانِ، سَعَةِ الاَْرْزَاقِ. ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْکَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا

أَذِنَ لَکَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ، فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ، وَاسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ، فَلاَ یُقَنِّطَنَّکَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ، فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّیَّةِ،

وَرُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْکَ الاِْجَابَةُ، لِیَکُونَ ذَلِکَ أَعْظَمَ لاَِجْرِ السَّائِلِ، وَأَجْزَلَ لِعَطَاءِ الاْمِلِ. وَرُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّیْءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ، وَأُوتِیتَ خَیْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ

صُرِفَ عَنْکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَکَ، فَلَرُبَّ أَمْر قَدْ طَلَبْتَهُ فِیهِ هَلاَکُ دِینِکَ لَوْ أُوتِیتَهُ، فَلْتَکُنْ مَسْأَلَتُکَ فِیمَا یَبْقَى لَکَ جَمَالُهُ، وَیُنْفَى عَنْکَ وَبَالُهُ; فَالْمَالُ لاَ

یَبْقَى لَکَ وَلاَ تَبْقَى لَه.

 

ترجمه بخش نوزدهم

 

فرزندم! بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمین در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمین نموده است، به تو امر

کرده که از او بخواهى تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند. خداوند میان تو و خودش کسى را قرار نداده که

در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعى پناه برى و خداوند در صورتى که مرتکب بدى شوى تو را از توبه مانع نشده و درهاى

آن را به روى تو گشوده است.

در کیفر تو تعجیل نکرده و آن را به موجب اینکه ممکن است توبه کنى به تأخیر انداخته هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمى کند آن گونه که

انتقام جویان توبه کاران را زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار مى دهند و حتى در آنجا که رسوایى سزاوار توست تو را رسوا نساخته آن گونه که تنگ

نظران بى گذشت فوراً اقدام به رسواسازى و افشاگرى درباره خطاکاران مى کنند و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است آن گونه که معمول افراد

کوتاه فکر است و در محاسبه جرایمِ تو دقت و موشکافى نکرده بلکه به آسانى از آن گذشته است. هیچ گاه تو را از رحمتش مأیوس نساخته هرچند

 

گناه تو سنگین و بزرگ باشد بلکه بازگشت تو از گناه را حسنه قرار داده و از آن مهم تر اینکه گناه تو را یکى محسوب مى دارد و حسنه ات را ده برابر

حساب مى کند و درِ توبه و بازگشت و

 

عذرخواهى را همیشه به رویت باز نگه داشته به گونه اى که هر زمان او را ندا کنى نداى تو را مى شنود و هرگاه با او نجوا نمایى آن را مى داند،

 

بنابراین حاجتت را به سویش مى برى و آن چنان که هستى در پیشگاه او خود را نشان مى دهى، غم و اندوه خود را با وى در میان مى گذارى و حل

مشکلات و درد و رنج خود را از او مى خواهى، و در کارهایت از او استعانت مى جویى، مى توانى از خزاین رحمتش چیزهایى را بخواهى که جز او کسى

قادر به اعطاى آن نیست مانند فزونى عمر، سلامتى تن و وسعت روزى.

سپس خداوند کلیدهاى خزاینش را با اجازه اى که به تو درباره درخواست از او عطا کرده، در دست تو قرار داده است پس هرگاه خواسته اى داشته باشى

مى توانى به وسیله دعا درهاى نعمت پروردگار را بگشایى و باران رحمت او را فرود آورى و هرگز نباید تأخیر اجابت دعا تو را مأیوس کند، زیرا

بخشش پروردگار به اندازه نیّت بندگان است; گاه مى شود که اجابت دعا به تأخیر مى افتد تا اجر و پاداش درخواست کننده بیشتر گردد و عطاى

آرزومندان را فزون تر کند و گاه مى شود چیزى را از خدا مى خواهى و به تو نمى دهد در حالى که بهتر از آن در کوتاه مدت یا دراز مدت به تو داده

خواهد شد یا آن را به چیزى که براى تو بهتر از آن است تبدیل مى کند.

گاه چیزى از خدا مى خواهى که اگر به آن برسى مایه هلاک دین توست و خداوند آن را از تو دریغ مى دارد و چیزى بهتر از آن مى دهد بنابراین باید

تقاضاى تو از خدا همیشه چیزى باشد که جمال و زیباییش براى تو باقى بماند و وبال و بدیش از تو برود و بدان مال دنیا این گونه نیست مال براى

تو باقى نمى ماند و تو نیز براى آن باقى نخواهى ماند!

 

 

 

شرح و تفسیر نوزدهم

 

درهاى توبه و دعا به روى تو گشوده است

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه پر نورش به چند موضوع مهم اشاره مى فرماید: نخست به سراغ مسأله دعا مى رود که بسیار

 

سرنوشت ساز و پر اهمّیّت است مى فرماید: “فرزندم بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمین در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده

و اجابتِ آن را تضمین نموده است، به تو امر کرده که از او بخواهى تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند”;

وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ، وَتَکَفَّلَ لَکَ بِالاِْجَابَةِ، وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ.

 

در این چند جمله، امام علیه السلام براى تشویق به دعا کردن به نکاتى اشاره فرموده است: نخست مى گوید: از کسى تقاضا مى کنى که همه چیز در

اختیار اوست زمین و آسمان و مواهب و نعمت ها و روزى ها و در یک جمله تمام گنجینه هاى آسمان ها و زمین، بنابراین درخواست از او به یقین به

اجابت بسیار نزدیک است.

 

در جمله دوم مى فرماید: به تو اجازه داده و در واقع دعوت کرده تا به درگاهش روى و دعا کنى و این نهایت لطف و مرحمت است که کسى

نیازمندان را به سوى خود فرا خواند و بگوید: بیایید و درخواست کنید. اشاره به آیاتى همچون قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْ لا دُعاؤُکُم و مانند آن دارد.

 

 

در جمله سوم مى فرماید: او تضمین کرده که دعاى شما را مستجاب کند که اشاره به آیاتى مانند ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُم و امثال آن است.

 

در جمله چهارم مطلب را از اذن و اجازه فراتر مى برد و مى گوید: به شما امر کرده است که از او درخواست کنید و طلب رحمت نمایید تا خواسته شما را

عطا کند و این به آیاتى نظیر: وَسْئَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللهَ کانَ بِکُلِّ شَىْء عَلیماً اشاره دارد.

 

در جمله پنجم مى فرماید: “خداوند میان تو و خودش کسى را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعى پناه برى”;

 

وَلَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ، وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ.

 

اشاره به اینکه اساس اسلام بر این است که انسان ها مى توانند رابطه مستقیم با پروردگار خود پیدا کنند، همان گونه که همه روزه در نمازهاى خود از

آغاز تا پایان، مخصوصاً در سوره حمد، با پروردگارشان خطاب مستقیم دارند به گونه اى که هیچ واسطه اى میان آنها و او نیست. این افتخار بزرگى

است براى اسلام و مسلمانان که اسلام راه ارتباط مستقیم با خدا را بر همه گشوده و جاى جاىِ قرآن

مجید، شاهد وگواه بر آن است بهویژه آیاتى که خداوند را با تعبیر “رَبّنا” یاد مى کند.

 

بر خلاف بعضى از مذاهب باطله که پیر و مرشد و شیخ خود را واسطه مى دانند و گاه ارتباط مستقیم با خدا را روا نمى پندارند.

 

در اینجا این سؤال پیش مى آید که مسأله شفاعت در اسلام ـ شفاعت پیامبرصلى الله علیه وآله، امام معصوم علیه السلام و حتى فرشتگان و مؤمنان

صالح العمل ـ وارد شده است و آیات فراوان و روایات بسیار دلالت بر شفاعت شفیعان در دنیا و آخرت مى کند، آیا شفاعت با برقرارى ارتباط مستقیم

منافات ندارد؟

 

پاسخ این سؤال با توجّه به دو نکته روشن مى شود:

 

اولاً: دلیلى بر نفى ارتباط مستقیم نیست، بلکه ارتباط مستقیم با خدا در جاى خود محفوظ است و مسلمانان شب و روز از آن استفاده مى کنند و

شفاعت هم در جاى خود ثابت است و به تعبیر دیگر هر دو در کنار هم قرار دارند و دو راه به سوى رحمت خداوندند.

 

ثانیاً: در آیات قرآن مکرر به این نکته اشاره شده که شفاعت نیز به اذن خدا است، بنابراین کسى که دست به دامان پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله و

امامان معصوم علیهم السلام براى شفاعت مى زند باید در کنار آن از خدا بخواهد که اذن شفاعت به آنها بدهد، پس مکمل آن نیز ارتباط مستقیم با

خداست.

 

به بیان دیگر من حوایج خویش را مستقیماً از خدا مى خواهم ولى گاه حاجت به قدرى مهم و پیچیده است یا من آنقدر آلوده و گنه کارم که احساس

مى کنم به تنهایى توفیق رسیدن به خواسته خود را ندارم. در اینجاست که دست به دامان شخص بزرگ و آبرومندى مى شوم که به اذن الله در

پیشگاه خدا براى من شفاعت کند; مثلا برادران یوسف بعد از آن همه جنایت درباره برادر خود احساس کردند گناهشان به قدرى عظیم است که

نمى توانند مستقیما عفو خود را بخواهند، لذا دست به دامن پدر شدند و گفتند: یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئین.

 

سپس امام علیه السلام بعد از مسأله دعا به مسأله توبه مى پردازد و با تعبیراتى بسیار گویا و پرمعنا لطف الهى را به گنه کاران توبه کار شرح مى دهد

و در هشت جمله بر آن تأکید مىورزد.

1.

“خداوند در صورتى که مرتکب بدى شوى تو را از توبه مانع نشده و درهاى آن را به روى تو گشوده است”; وَلَمْ یَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ.

2.

“در کیفر تو تعجیل نکرده و آن را به موجب اینکه ممکن است توبه کنى به تأخیر انداخته”; وَلَمْ یُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ.

3.

“هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمى کند آن گونه که انتقام جویان توبه کاران را زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار مى دهند”; وَلَمْ یُعَیِّرْکَ

بِالاِْنَابَةِ.

4.

 

“حتى در آنجا که رسوایى سزاوار توست تو را رسوا نساخته آن گونه که تنگ نظران بى گذشت فورا اقدام به رسواسازى و افشاگرى درباره خطاکاران

مى کنند”; وَلَمْ یَفْضَحْکَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِکَ أَوْلَى.

5. “در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است آن گونه که معمول افراد کوتاه نظر است”; وَلَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْکَ فِی قَبُولِ الاِْنَابَةِ.

6.

 

“در محاسبه جرایمِ تو دقت و موشکافى نکرده بلکه به آسانى از آن گذشته است”; وَلَمْ یُنَاقِشْکَ5 بِالْجَرِیمَةِ.

7.

“هیچ گاه تو را از رحمتش مأیوس نساخته هرچند گناه تو سنگین و بزرگ باشد بلکه بازگشت تو از گناه را حسنه قرار داده و از آن مهم تر اینکه گناه تو

را یکى محسوب مى دارد و حسنه ات را ده برابر حساب مى کند”; وَلَمْ یُؤْیِسْکَ مِنَ الرَّحْمَةِ، بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً، وَحَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَةً،

وَحَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً.

8.

“درِ توبه و بازگشت و عذرخواهى را همیشه به رویت باز نگه داشته”; وَفَتَحَ لَکَ بَابَ الْمَتَابِ، وَبَابَ الاِسْتِعْتَابِ.

 

این تعبیرات در واقع برگرفته از آیات مختلف قرآن است که توبه و آثار توبه و الطاف و عنایات الهى را در زمینه آن بازگو مى کند.

 

در یک جا مى فرماید: “وَتُوبُوا إِلَى اللهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ; و اى مؤمنان همگى به سوى خدا بازگردید، تا رستگار شوید”.

 

در جاى دیگر در مورد قبولى توبه مى فرماید: “وَهُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ; او کسى است که توبه را از بندگانش مى پذیرد و

بدى ها را مى بخشد”.

 

 

در مورد عدم تعجیل عقوبت مى فرماید: “وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ; و پروردگارت آمرزنده و داراى رحمت

است; اگر مى خواست آنان را به سبب اعمالشان مجازات کند عذاب را هر چه زودتر براى آنها مى فرستاد”.

درباره عدم یأس از رحمت با عبارتى مملوّ از لطف و محبّت به پیامبرش مى گوید: “قُلْ یا عِبادِىَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ اللهِ

إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ; بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید از رحمت خداوند نومید نشوید که خداوند همه

 

گناهان را مى آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است”.

 

در مورد تبدیل سیئات به حسنات مى فرماید: “إِلاّ مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات; مگر کسانى که توبه کنند و

ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند خداوند سیئات آنان را به حسنات مبدّل مى کند”.

 

درباره ثبت سیئات به اندازه خودش و ثبت خوبى ها به ده برابر مى فرماید: “مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَمَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلاّ مِثْلَها

وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ; هر کس کار نیکى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر کس کار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، کیفر نخواهد دید; و ستمى بر

 

آنها نخواهد شد”.

 

به یقین توبه اوّلین گام براى پیمودن راه حق است و به همین دلیل، سالکان مسیر الى الله آن را منزلگاه اوّل مى شمرند و اگر در فرمایش امام علیه

السلام به دنبال دعا ذکر شده براى آن است که توبه نیز نوعى دعاست; دعا، تقاضاى عفو و رحمت خداست و تا این گام برداشته نشود و روح و دل از

غبار گناه شستشو نگردد و حجابِ معصیت از برابر چشم دل کنار نرود، پیمودن این راه مشکل یا غیر ممکن است.

 

در دعاها و روایات معصومین علیهم السلام نیز اشارات زیاد و تعبیرات لطیفى در این باره دیده مى شود; از جمله در مناجات تائبین نخستین مناجات

از مناجات هاى پانزده گانه حضرت سیّدالساجدین علیهم السلام مى خوانیم: “إلهی أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ: “تُوبُوا

إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً” فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه; معبود من تو همان هستى که درى به سوى عفو و رحمت خودت به روى بندگانت

گشوده اى و نام آن را توبه نهاده اى سپس اذن عام دادى و گفتى: همگى توبه کنید و به سوى خدا بازگردید توبه اى خالص از هرگونه ناخالصى ها

پس کسانى که از ورود بر این باب رحمت غافل مى شوند چه عذرى دارند”.

 

 

آرى امام علیه السلام به عنوان راهنمایى آگاه و پر تجربه، دست فرزند جوانش را گرفته و از منزلگاه هاى این مسیر یکى پس از دیگرى عبور مى دهد

تا به جوار قرب الهى واصل گردد.

 

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن فرزندش را به مناجات و راز و نیاز با خداوند و تقاضاى حاجت از او دعوت مى کند و مى فرماید: “هرگاه او را ندا کنى نداى تو را مى شنود و هر زمان با او نجوا نمایى آن را مى داند، بنابراین حاجتت را به سویش مى برى و آن چنان که هستى، در پیشگاه او

 

خود را نشان مى دهى و غم و اندوه خود را با وى در میان مى گذارى و حل مشکلات و درد و رنج خود را از او مى خواهى و در کارهایت از او استعانت

مى جویى”; فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاکَ، وَإِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاکَ، فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِکَ، وَأَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِکَ، وَشَکَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَکَ، وَاسْتَکْشَفْتَهُ کُرُوبَکَ،

وَاسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِکَ.

 

امام علیه السلام در این قسمت از کلام خود راه مناجات با خدا را به فرزندش مى آموزد و مى فرماید: حاجتت را از او بخواه و سفره دلت را براى او

بگشا و غم و اندوه هاى خود را به او بازگو کن و برطرف کردن درد و رنج هایت را از او بطلب و در تمام کارها از او یارى بخواه. این پنج نکته

محورهاى مناجات بندگان با خداست که در عبارات کوتاه فوق به آن اشاره شده است.

 

آن گاه امام علیه السلام چگونگى درخواست از خداوند و نعمت هاى مهمى را که باید از درگاهش طلب کرد، بر مى شمرد و مى فرماید: “مى توانى از

 

خزاین رحمتش چیزهایى را بخواهى که جز او کسى قادر به اعطاى آن نیست; مانند فزونى عمر، سلامتى تن و وسعت روزى”; وَسَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ

رَحْمَتِهِ مَا لاَ یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ، مِنْ زِیَادَةِ الاَْعْمَارِ، وَصِحَّةِ الاَْبْدَانِ، وَسَعَةِ الاَْرْزَاقِ.

 

امام علیه السلام در اینجا پس از آنکه مى فرماید خداوند مواهبى در خزانه رحمتش دارد که در اختیار هیچ کس جز او نیست، به سه موهبت اشاره

مى کند:

1.

عمر طولانى که انسان بتواند در آن خودسازى بیشتر کند و حسنات افزون ترى فراهم سازد.

2.

سلامتى و تندرستى که بدون آن زیادى عمر جز درد و رنج و گاه دورى از خدا ثمره اى نخواهد داشت.

3.

 

روزى فراوان، زیرا انسان بدون امکانات مالى قادر بر انجام بسیارى از حسنات نیست; حسناتى مانند صله رحم، کفالت ایتام، کمک به نیازمندان، ساختن

بناهاى خیر، نشر علوم اسلام و اهل بیت و ضیافت افراد باایمان.

 

البتّه این در صورتى است که ارزاق را تنها به معناى ارزاق مادى تفسیر کنیم; اما اگر معناى رزق به معناى وسیع کلمه گرفته شود که شامل علوم و دانش ها، قدرت و نفوذ اجتماعى و نیروى جسمانى و مانند آن شود، مطلب روشن تر مى گردد.

 

 

بى شک طولانى شدن عمر و صحت بدن و وسعت روزى در مواردى به تلاش و کوشش خود انسان ارتباط دارد که امور بهداشتى را رعایت کند و از

عوامل زیان بار بپرهیزد و براى به دست آوردن روزى تلاش و کوشش بیش تر نماید. ولى به طور کلى و کامل، تنها بسته به مشیت الهى است و

عواملى که او مى داند و مقرر مى دارد و از چشم ما پوشیده و پنهان است و به تعبیرى که امام علیه السلام فرموده: از خزاین رحمت الهى است که جز

او کسى قادر بر آن نیست.

قرآن مجید نیز به این موضوع در مورد درخواست هاى حضرت ابراهیم علیه السلام اشاره کرده و از قول او مى فرماید: “الَّذِی خَلَقَنِى فَهُوَ یَهْدِینِ *

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی یَسْقِینِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ * وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ; همان کسى که مرا آفرید، و پیوسته راهنماییم مى کند، و کسى که

 

مرا عذاب مى دهد و سیراب مى نماید، و هنگامى که بیمار شوم مرا شفا مى دهد، و کسى که مرا مى میراند و سپس زنده مى کند”.

روشن است که مواهب الهى منحصر به زیادى عمر و صحت بدن و وسعت روزى نیست; ولى بى شک ارکان اصلى را این سه چیز تشکیل مى دهد،

زیرا عمده کارهاى خیر در پرتو این سه امر انجام مى گیرد.

 

 

امام علیه السلام در بیان کلیدهاى این خزاین رحمت، چنین مى فرماید: “سپس خداوند کلیدهاى خزاینش را با اجازه اى که به تو درباره درخواست از او

عطا کرده، در دست تو قرار داده است”; ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْکَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَکَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ.

 

از این تعبیر روشن مى شود که دعا و مسئلت از پیشگاه خداوند، اثر عمیقى در نیل به خواسته ها و بهره مندى از خزاین بى پایان پروردگار دارد و نقش

دعا را بیش از پیش روشن مى سازد.

 

البتّه دعا با شرایطش، از جمله این که انسان آنچه در توان دارد به کار گیرد و براى آنچه از توان او خارج است به دعا متوسل گردد.

 

سپس نتیجه مى گیرد: “پس هرگاه خواسته اى داشته باشى مى توانى به وسیله دعا درهاى نعمت پروردگار را بگشایى و باران رحمت او را فرود

آورى”; فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ، وَاسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ.

 

روشن است که خزاین پروردگار همان مجموعه نعمت هاى مادى و معنوى اوست و کلید درهاى این خزاین دعاست. در بیان دیگرى، امامعلیه السلام

نعمت هاى خدا را به باران رحمت و حیات بخش تشبیه مى کند که با دعا انسان مى تواند آن را از آسمان لطف خداوند بر زمین وجود خویش فرود

آورد.

 

در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است: “الدُّعَاءُ مَفَاتِیحُ النَّجَاحِ وَمَقَالِیدُ الْفَلاَحِ وَخَیْرُ الدُّعَاءِ مَا صَدَرَ عَنْ صَدْر نَقِیّ وَقَلْب تَقِیّ; دعاها

کلیدهاى پیروزى و وسیله گشودن قفل هاى رستگارى است و بهترین دعا دعایى است که از سینه پاک و قلب با تقوا برخیزد”.

در اینجا سؤال مهم و معروفى است که امامعلیه السلام بلافاصله به پاسخ آن مى پردازد و آن اینکه چرا بسیارى از دعاهاى ما به اجابت نمى رسد یا

 

اجابت آن مدت هاى طولانى به تأخیر مى افتد; اگر دعا کلید درهاى رحمت خداست چرا این کلید همیشه در را نمى گشاید یا دیر مى گشاید؟ در حالى

که آیاتى که دعا را کلید اجابت مى شمرد از شمول اطلاق بهره مند است; در یک جا مى فرماید: “ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُم; مرا بخوانید تا دعاى شما را

اجابت کنم” در جاى دیگر مى فرماید: “وَإِذا سَأَلَکَ عِبادى عَنِّى فَإِنِّى قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعان; و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من

سؤال کنند، بگو: من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم”.

 

امام علیه السلام در پاسخ این سؤال به چهار نکته اشاره مى کند:

 

نخست اینکه گاه مى شود که نیّت دعا کننده آلوده است و از قلب پاک و شستشو یافته از گناه سرنزده است; مى فرماید: “و هرگز نباید تأخیر اجابت

دعا تو را مأیوس کند، زیرا بخشش پروردگار به اندازه نیّت بندگان است”; فَلاَ یُقَنِّطَنَّکَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ، فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّیَّةِ.

 

در حدیث بالا که از کتاب کافى نقل شد نیز خواندیم که دعایى به اجابت مى رسد که از سینه پاک و قلب پرهیزکار برخیزد، بنابراین اگر بخشى از دعا

به اجابت رسد و بخشى نرسد معلول آلودگى نیّت بوده است و روایاتى که مى گوید یکى از شرایط استجابت دعا توبه از گناه است نیز به همین معنا

اشاره دارد.

 

حضرت به دومین مانع اشاره کرده و مى فرماید: “گاه مى شود که اجابت دعا به تأخیر مى افتد تا اجر و پاداش درخواست کننده بیشتر گردد و عطاى آرزومندان را فزون تر کند”; وَرُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْکَ الاِْجَابَةُ، لِیَکُونَ ذَلِکَ أَعْظَمَ لاَِجْرِ السَّائِلِ، وَأَجْزَلَ لِعَطَاءِ الاْمِلِ.

 

 

به بیان دیگر خداوند اجابت دعاى بنده اش را به تأخیر مى اندازد تا بیشتر بر در خانه او باشد و نتیجه فزون ترى نصیب او گردد و این نتیجه

علاقه اى است که خدا به او دارد.

 

آن گاه درباره سومین مانع چنین مى فرماید: “گاه مى شود چیزى را از خدا مى خواهى و به تو داده نمى شود در حالى که بهتر از آن در کوتاه مدت یا دراز مدت به تو داده خواهد شد یا آن را به چیزى که براى تو بهتر از آن است تبدیل مى کند”; وَرُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّیْءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ، وَأُوتِیتَ خَیْراً مِنْهُ عَاجِلاً

 

أَوْ آجِلاً.

 

اشاره به اینکه گاه چیز کوچکى از خدا مى خواهى و خداوند به مقتضاى عظمتش و گستردگى رحمتش آن را به تو نمى دهد و از آن برتر را زود یا دیر

در اختیار تو مى گذارد; مانند کسى که به سراغ شخص کریمى مى رود و از او تقاضاى خانه محقر معینى مى کند و او درخواستش را نمى پذیرد; اما

بعداً خانه اى وسیع و آباد و مرفه در اختیار او مى گذارد.

 

سپس حضرت از علت چهارم سخن مى گوید که از مهم ترین علت هاست

و مى فرماید: “گاه چیزى از خدا مى خواهى که اگر به آن برسى مایه هلاک دین توست خداوند آن را از تو دریغ مى دارد و چیزى بهتر از آن

مى دهد”; أَوْ صُرِفَ عَنْکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَکَ، فَلَرُبَّ أَمْر قَدْ طَلَبْتَهُ فِیهِ هَلاَکُ دِینِکَ لَوْ أُوتِیتَهُ.

 

بسیارى از ما بر اثر بى اطلاعى از عواقب امور گاه چیزهایى را با اصرار و با تمام وجود از خدا مى خواهیم در حالى که مایه هلاکت و بدبختى ما

 

مى شود. خداوند که عالم به عواقب امور است دعاى ما را به اجابت نمى رساند; ولى ما را دست خالى هم برنمى گرداند و چیزى که صلاح ماست

مى بخشد.

 

قرآن مجید نیز اشاره اى به این معنا دارد که مى فرماید: “وَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ; چه بسا چیزى را

خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است; و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آن که شرّ شما در آن است”.

 

در حدیثى نیز از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم که خداوند مى فرماید: “قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ عِبَاداً لاَ یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ

دِینِهِمْ إِلاَّ بِالْغِنَى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِی الْبَدَنِ فَأَبْلُوهُمْ بِالْغِنَى وَالسَّعَةِ وَصِحَّةِ الْبَدَنِ فَیُصْلِحُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ وَإِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَعِبَاداً لاَ یَصْلُحُ لَهُمْ

أَمْرُ دِینِهِمْ إِلاَّ بِالْفَاقَةِ وَالْمَسْکَنَةِ

وَالسُّقْمِ فِی أَبْدَانِهِمْ فَأَبْلُوهُمْ بِالْفَاقَةِ وَالْمَسْکَنَةِ وَالسُّقْمِ فَیُصْلِحُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ; بعضى از بندگان من افرادى هستند که اصلاح امر دین آنها جز به غنا و

گستردگى زندگى و صحت بدن نمى شود، از این رو امر دین آنها را به وسیله آن اصلاح مى کنم و بعضى از بندگانم هستند که امر دین آنها جز با نیاز

و مسکنت و بیمارى اصلاح نمى شود، لذا امر دین آنها را با آن اصلاح مى کنم و آنان را به وسیله آن مى آزمایم”.

 

در طول تاریخ و حتى در زمان صحابه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و ائمه هدى علیهم السلام نیز نمونه هاى روشنى از آن دیده شده که بعضى از

افراد کم ظرفیت پیوسته از خدا به وسیله پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله یا امامان معصومعلیهم السلام تقاضاى وسعت روزى مى کردند و بعد از اصرار

که در حق آنها دعا شد وسعت روزى به طغیان و سرکشى آنها انجامید و حتى بعضى از آنان تعبیراتى گفتند که بوى ارتداد مى داد، همان گونه که در

داستان معروف ثعلبة بن حاطب انصارى آمده است که پیوسته از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله تقاضاى دعا براى مال فراوان مى نمود. پیغمبرصلى الله

علیه وآله که وضع حال و آینده او را مى دانست به او فرمود: “قَلِیلٌ تُؤَدِّی شُکْرَهُ خَیْرٌ مِنْ کَثِیر لاَ تُطِیقُه; مقدار کمى که شکرش را بتوانى ادا کنى بهتر

از مقدار زیادى است که توانایى اداى حقش را نداشته باشى” آیا بهتر نیست به پیامبر خداصلى الله علیه وآله تأسى جویى و به زندگى ساده اى بسازى؟

اما ثعلبه دست بر دار نبود. سرانجام پیامبرصلى الله علیه وآله در حق او دعا کرد و ثروت کلانى به ارث از جایى که امیدش را نداشت رسید; گوسفندانى

خرید که زاد و ولد فراوانى کردند آنچنان که نگاهدارى آنها در مدینه ممکن نبود. ناچار به بادیه هاى اطراف مدینه روى آورد و آنچنان سرگرم زندگى مادى شد که بر خلاف رویه او که در تمام نمازهاى پیغمبرصلى الله علیه وآله شرکت مى کرد، نماز جماعت و حتى نماز جمعه را نیز ترک کرد.

 

پس از مدتى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مأمور جمع آورى زکات را نزد او فرستاد تا زکات اموالش را بدهد او از پرداخت خوددارى کرد و به

اصل تشریع زکات اعتراض نمود و گفت: این چیزى مثل جزیه اى است که از اهل کتاب گرفته مى شود، ما مسلمان شده ایم که از پرداخت جزیه معاف

باشیم. هنگامى که این خبر به پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله رسید دو بار فرمود: “یا وَیْحَ ثَعْلَبَةَ; واى بر ثعلبه”.

 

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخنان خود در یک نتیجه گیرى روشن مى فرماید: “بنابراین باید تقاضاى تو از خدا همیشه چیزى باشد که جمال و

زیباییش براى تو باقى بماند و وبال و بدیش از تو برود بدان مال دنیا این گونه نیست مال براى تو باقى نمى ماند و تو نیز براى آن باقى نخواهى

ماند”; فَلْتَکُنْ مَسْأَلَتُکَ فِیمَا یَبْقَى لَکَ جَمَالُهُ، وَیُنْفَى عَنْکَ وَبَالُهُ; فَالْمَالُ لاَ یَبْقَى لَکَ وَلاَ تَبْقَى لَه.

 

 

نکته: شرایط استجابت دعا

 

بعضى چنین مى پندارند که تعبیراتى نظیر: “ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُم; مرا بخوانید تا دعاى شما را اجابت کنم” هیچ قید و شرطى ندارد و انسان هر دعایى

که مى کند باید انتظار داشته باشد که از لطف خدا به اجابت رسد در حالى که چنین نیست در روایات متعدّدى که از معصومان علیهم السلام به ما

رسیده براى اجابت دعا شرایط متعدّدى ذکر شده است از جمله توبه و پاکى قلب; امام صادق علیه السلام مى فرماید: “إِیَّاکُمْ أَنْ یَسْأَلَ أَحَدٌ مِنْکُمْ رَبَّهُ

شَیْئاً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ حَتَّى یَبْدَأَ بِالثَّنَاءِ عَلَى اللهِ وَالْمِدْحَةِ لَهُ وَالصَّلاَةِ عَلَى النَّبِیِّ وَآلِهِ ثُمَّ الاِْعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ وَالتَّوْبَةِ ثُمَّ الْمَسْأَلَةِ; مبادا هیچ یک از

شما از خدا درخواستى کند مگر اینکه نخست حمد و ثناى او را بجا آورد و درود بر پیغمبر و آلش بفرستد سپس به گناه خود نزد او اعتراف و توبه کند

سپس دعا نماید”.

 

دیگر اینکه دعا کننده باید در پاکى زندگى خود به ویژه پرهیز از غذاى حرام و کسب حرام بکوشد، همان گونه که پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله

فرمود: “مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُسْتَجَابَ دُعَاؤُهُ فَلْیُطَیِّبْ مَطْعَمَهُ وَمَکْسَبَه; کسى که دوست دارد دعایش مستجاب گردد باید غذا و کسب خود را از حرام پاک

کند”.

 

در حالى که بسیارى از مردم به هنگام دعا نه توبه مى کنند و نه از غذاهاى آلوده یا مشکوک پرهیزى دارند، باز هم اجابت تمام دعاهایشان را انتظار

مى کشند.

 

نیز از شرایط دعا تلاش و کوشش در مسیر امر به معروف و نهى از منکر است; آنها که شاهد مناظر گناه هستند و عکس العملى نشان نمى دهند،

نمى توانند انتظار استجابت دعا داشته باشند همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله آمده است: “وَلَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلَتَنْهُنَّ عَنِ

الْمُنْکَرِ أَوْ لَیُسَلِّطَنَّ اللهُ شِرَارَکُمْ عَلَى خِیَارِکُمْ فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَهُمْ; باید امر به معروف و نهى از منکر کنید و گر نه خداوند بدان را بر نیکان شما مسلط مى کند آن گاه هر چه دعا کنند مستجاب نخواهد شد”.

 

 

در حدیث آمده است که شخصى نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و از عدم استجابت دعایش شکایت کرد و گفت: با اینکه خدا فرموده دعا کنید من اجابت مى کنم، پس چرا ما دعا مى کنیم و به اجابت نمى رسد؟ امامعلیه السلام در آن حدیث هشت شرط براى استجابت دعا بیان فرمود که بخشى از

آن در احادیث بالا آمده است.

 

 

براى توضیح بیشتر به کتاب “مفاتیح نوین” صفحه 21 تا 25 و تفسیر نمونه ذیل آیه شریفه وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِى عَنِّى…29 مراجعه کنید.


 نظر دهید »

بخش هجدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

10 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

span style="font-family: "B Mitra";” lang="AR-SA">وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً، الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَالْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ، وَأَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّة أَوْ

عَلَى نَار، فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَوَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، “فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ”، وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ.

 

فرزندم! بدان پیش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبکباران براى عبور از آن حالشان از سنگین باران بهتر است، و کندروان وضعشان بسیار

بدتر از شتاب کنندگان است و بدان که نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به یقین یا در بهشت است و یا در دوزخ، بنابراین پیش از ورودت در آنجا

وسایل لازم را براى خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول، آماده نما، زیرا پس از مرگ راهى براى عذرخواهى نیست و نه طریقى براى بازگشت به

دنیا و جبران گذشته

شرح و تفسیر بخش هجدهم

 

امروز بار خود را سبک کن!

 

امام علیه السلام در این قسمت از وصیّت نامه نورانى خود بار دیگر به مسأله سفر طولانى و پرخوف و خطر قیامت باز مى گردد و مسیر راه را به دقت

روشن ساخته و وسیله نجات را یادآورى مى کند.

 

نخست مى فرماید: “فرزندم! بدان پیش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبکباران براى عبور از آن حالشان از سنگین باران بهتر است و

کندروان وضعشان بسیار بدتر از شتاب کنندگان است”; وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً، الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَالْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ

الْمُسْرِعِ.

 

منظور از این گردنه صعب العبور یا مرگ و سکرات آن است یا عالم برزخ و یا پل صراط و یا همه اینها.

 

بدیهى است براى عبور سالم از گردنه هاى صعب العبور باید بار خود را سبک کرد و به سرعت گذشت، زیرا در این گونه گردنه ها ممکن است راهزنان

و یا حیوانات درنده نیز وجود داشته باشند.

 

این تعبیر برگرفته از قرآن مجید است آنجا که مى فرماید: “فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعامٌ فِى یَوْم ذِى مَسْغَبَة…;

ولى او از آن گردنه مهم نگذشت، و تو چه مى دانى که آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده اى، یا غذا دادن در روز گرسنگى”.

 

برخى از مفسّران در شرح این آیات، عقبه را به معناى هواى نفس و بعضى دیگر به گردنه هاى صعب العبور روز قیامت تفسیر کرده اند که کلام

حضرت متناسب با همین تفسیر دوم است.

 

آن گاه در ادامه سخن مى فرماید: “و بدان که نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به یقین یا در بهشت است و یا در دوزخ”; وَأَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ

إِمَّا عَلَى جَنَّة أَوْ عَلَى نَار.

سپس مى افزاید: “بنابراین پیش از ورودت در آنجا وسایل لازم را براى خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول، آماده نما، زیرا پس از مرگ راهى

براى عذرخواهى نیست و نه طریقى براى بازگشت به دنیا و جبران گذشته”; فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَوَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، “فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ

مُسْتَعْتَبٌ” وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ

 

شایان توجّه است که جمله “لَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ” نخستین بار در کلام پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله آمده است آنجا که مى فرماید: “لَیْسَ بَعْدَ

الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ وَمُنَغِّصِ الشَّهَوَاتِ; بعد از مرگ راهى براى عذرخواهى و جلب رضایت پروردگار نیست، بنابراین بسیار به یاد

چیزى باشید که لذات را در هم مى کوبد و شهوات را بر هم مى زند”.

 

جمله “وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ; راه بازگشتى وجود ندارد”، حقیقت و واقعیّت واضحى است که در آیات قرآن و روایات به طور گسترده به آن اشاره شده است. قرآن مجید مى فرماید: “حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ…; آنها همچنان به راه غلط خود

ادامه مى دهند تا زمانى که مرگ یکى از آنها فرا رسد، مى گوید “پروردگارا! مرا بازگردانید; * شاید در برابر آنچه ترک کردم و کوتاهى نمودم عمل

 

صالحى انجام دهم” ولى به او مى گویند: چنین نیست!”.

 

در خطبه 188 نهج البلاغه درباره مردگان آمده است: “لاَ عَنْ قَبِیح یَسْتَطِیعُونَ انْتِقَالاً وَلاَ فِی حَسَن یَسْتَطِیعُونَ ازْدِیَاداً; نه قدرت دارند از عمل زشتى

که انجام داده اند کنار روند و نه مى توانند بر کارهاى نیک خود چیزى بیفزایند”.

 

آرى منزلگاه هاى این عالم قابل بازگشت نیست، همان گونه که فرزند ناقص هرگز به رحم مادر براى تکامل بیشتر باز نمى گردد و میوه اى که از

درخت جدا شد به شاخه بر نمى گردد، کسانى که از این دنیا به عالم برزخ مى روند نیز امکان بازگشت به دنیا را ندارند. برزخیان نیز هنگامى که به

قیامت منتقل شوند هرگز نمى توانند به عالم برزخ بازگردند و این هشدارى است به همه ما که بدانیم ممکن است در یک لحظه همه چیز تمام شود، درهاى توبه بسته شود و راه تحصیل زاد و توشه مسدود گردد و با یک دنیا حسرت، چشم از جهان بپوشیم.


 نظر دهید »

بخش هفدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

09 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ction: rtl; unicode-bidi: embed;">وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَة بَعِیدَة، وَمَشَقَّة شَدِیدَة، وَأَنَّهُ لاَ غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ، وَقَدْرِ بَلاَغِکَ مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ، فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى

ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ، وَإِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ

إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِیَّاهُ، وَأَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ، فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ، لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ

عُسْرَتِکَ.

 

فرزندم! بدان راهى بس طولانى و پر مشقت در پیش دارى. در این راه پر خوف و خطر از کوشش و تلاش صحیح و فراوان و توشه کافى که تو را به

مقصد برساند بى نیاز نیستى، به علاوه باید در این راه سبکبار باشى تا بتوانى به مقصد برسى بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش

مگیر، زیرا سنگینى آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود.

هرگاه در زمانى که قدرت دارى نیازمندى را یافتى که مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخیز تو بر دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند مى شوى

به تو بازپس گرداند، آن را غنیمت بشمار و هر چه زودتر و بیشتر، این زاد و توشه را بر دوش او بگذار، زیرا ممکن است روزى در جستجوى چنین

شخصى بر آیى و پیدایش نکنى. همچنین اگر کسى را پیدا کنى که در حال غنا و بى نیازیت از تو وام بگیرد و اداى آن را براى روز سختى و تنگدستى

تو بگذارد، آن را غنیمنت بشمار!

 

شرح و تفسیر هفدهم

 

زاد و توشه آخرتت را با دیگران بفرست!

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه به طولانى بودن سفر آخرت و نیاز شدید به تهیه زاد و توشه براى این سفر از طاعات و کارهاى خیر به

ویژه انفاق در راه خدا اشاره کرده است.

 

نخست مى فرماید: “فرزندم! بدان راهى بس طولانى و پر مشقت در پیش دارى”; وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَة بَعِیدَة، وَمَشَقَّة شَدِیدَة.

 

پیمودن راه هاى دنیا، هرچند طولانى و مشقت بار باشد در برابر راه آخرت سهل و آسان است. راه آخرت بسیار پر پیچ و خم و از گردنه هاى صعب

العبور فضایل اخلاقى و مبارزه با هواهاى نفسانى مى گذرد و گاه پیمودن یکى از آنها سال ها وقت مى طلبد.

 

امامعلیه السلام بعد از این هشدار، لزوم تهیه زاد و توشه براى این سفر را گوشزد مى کند و مى فرماید: “در این راه پر خوف و خطر از کوشش و تلاش

صحیح و فراوان و توشه کافى که تو را به مقصد برساند بى نیاز نیستى، به علاوه باید در این راه سبکبار باشى تا بتوانى به مقصد برسى”; وَأَنَّهُ لاَ غِنَى

بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ، وَقَدْرِ بَلاَغِکَ مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ.

 

اساس این زاد و توشه همان است که در قرآن مجید آمده است، آنجا که مى فرماید: “وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى; و زاد و توشه تهیه کنید، و

بهترین زاد و توشه تقوا و پرهیزکارى است”.

 

تعبیر به “حُسْنِ الاِْرْتِیاد” با توجّه به اینکه ارتیاد به معناى طلب کردن است، مفهومش حسن طلب یا به عبارت دیگر تدبیر و مدیریت صحیح در طریقه

تهیه زاد و توشه براى سفر آخرت است.

 

تعبیر به “خِفَّةِ الظَّهْرِ; سبک بودن پشت” اشاره به چیزى است که در قرآن مجید آمده مى فرماید: “وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالاً مَّعَ أَثْقالِهِم; آنها بار

سنگین گناهان خویش را بر دوش مى کشند و همچنین بارهاى سنگین دیگرى را اضافه بر بارهاى سنگین خود”.4 امامعلیه السلام به فرزندش

مى گوید که هرگز مانند آنان نباشد و تا مى تواند پشت خود را از این بار سبک گرداند.

 

پیش از این نیز در خطبه بیست و یکم، این عبارتِ بسیار کوتاه و پر معنا را داشتیم: “تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا; سبکبار باشید تا به قافله برسید” در زمان هاى

گذشته که قافله ها به راه مى افتادند و به گردنه هاى صعب العبور مى رسیدند گران باران وا مى ماندند و چون قافله نمى توانست به جهت آنها توقف

کند، به مسیر خود ادامه مى داد و آنها تنها در بیابان مى ماندند و طعمه خوبى براى دزدان و گرگان بیابان بودند.

 

امامعلیه السلام پس از این مقدمه کوتاه و پر معنا مسائل مالى و انفاقِ فى سبیل الله را که از مهم ترین زاد و توشه هاى قیامت است عنوان مى کند و

مى فرماید: “بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش مگیر، زیرا سنگینى آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود”; فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى

ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ.

 

اشاره به اینکه آنقدر ذخیره کن که براى نیاز تو کافى باشد و بتوانى فرداى قیامت پاسخگوى آن باشى و گرنه همچون بار سنگینى بر دوش تو خواهد

بود; بارى که از آن استفاده نمى کنى و فقط رنج آن را مى کشى.

 

سپس امام علیه السلام با تعبیر جالبى دعوت به انفاق فى سبیل الله مى کند و مى فرماید: “هرگاه در زمانى که قدرت دارى، نیازمندى را یافتى که

مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخیز تو دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند مى شوى به تو بازپس گرداند، آن را غنیمت بشمار و هر چه زودتر

و بیشتر این زاد و توشه را بر دوش او بگذار”; وَإِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ

فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِیَّاهُ، وَأَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ.

 

آن گاه مى افزاید: “زیرا ممکن است روزى در جستجوى چنین شخصى بر آیى و پیدایش نکنى”; فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ5.

 

امام علیه السلام در پایان این بخش از وصیّت نامه براى تشویق به انفاق در راه خدا از تعبیر دیگرى استفاده کرده مى فرماید: “و همچنین اگر کسى را

پیدا کنى که در حال غنا و بى نیازیت از تو وام بگیرد و اداى آن را براى روز سختى و تنگدستى تو بگذارد، آن را غنیمنت بشمار”; وَاغْتَنِمْ مَنِ

اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ، لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ.

 

حاصل اینکه انسان عاقل و هوشیار باید از وجود دو کس بهره گیرد: کسى که داوطلبانه و رایگان بار سنگین توشه انسان را بر دوش مى گیرد و با

شادى و خوشحالى آن را به مقصد مى رساند و دیگر کسى که در هنگام بى نیازى انسان به مال، بخشى از اموال او را وام مى گیرد و در آن زمان که

شدیداً به آن نیازمند است بازپس مى دهد. آرى چنین است حال کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند و تعبیرى جالب تر و زیباتر از این پیدا نمى شود.

 

تعبیر دوم برگرفته از قرآن مجید است آنجا که مى فرماید: “مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثیرَة; کیست که به خدا قرض

نیکویى دهد، و بدون منت، انفاق کند، تا خداوند آن را براى او، چندین برابر کند؟”. البتّه آیه مسأله وام دادن را با نکته اضافه اى بیان مى دارد و آن

اینکه خداوند وامى را که از بندگانش مى گیرد دو چندان یا چند برابر به آنها باز پس مى دهد.

 

تعبیر اوّل را هم احتمالا بتوان از آیات شریفه سوره بلد استنباط کرد آنجا که مى فرماید: فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ

إِطْعامٌ فِى یَوْم ذِى مَسْغَبَة….

 

شایان توجّه است که مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع روایت جالبى متناسب با وصیّت نامه بالا نقل مى کند که سفیان بن عُیَیْنَه مى گوید: زُهرى

یکى از تابعین معروف در شبى سرد و بارانى على بن الحسین علیه السلام را دید که آرد بر دوش خود حمل مى کند عرض کرد: یابن رسول الله این

چیست؟ فرمود: “أُرِیدُ سَفَراً أُعِدُّ لَهُ زَاداً أَحْمِلُهُ إِلَى مَوْضِع حَرِیز; سفرى در پیش دارم که زاد و توشه آن را به جاى مطمئنى نقل مى کنم” زُهرى گفت:

غلام من در خدمت شماست آن را براى شما حمل مى کند. امامعلیه السلام قبول نکرد، زُهرى گفت: من خودم آن را بر دوش حمل مى کنم تو والا

مقام تر از آنى که بخواهى چنین بارى را بر دوش حمل کنى. امامعلیه السلام فرمود: “لَکِنِّی لاَ أَرْفَعُ نَفْسِی عَمَّا یُنْجِینِی فِی سَفَرِی وَیُحْسِنُ وُرُودِی

عَلَى مَا أَرِدُ عَلَیْهِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ اللهِ لَمَّا مَضَیْتَ لِحَاجَتِکَ وَتَرَکْتَنِی; لکن من خودم را والاتر از آن نمى دانم که آنچه مرا در سفرم نجات مى بخشد و

ورودم را بر آنچه مى خواهم نیکو مى سازد بر دوش حمل کنم. تو را به خدا سوگند مى دهم به دنبال کار خود بروى و مرا به حال خود رها سازى”.

 

زُهرى به دنبال کار خود رفت بعد از چند روز امامعلیه السلام را دید، عرض کرد: اثرى از سفرى که فرمودید نمى بینم، امامعلیه السلام فرمود: “بَلَى یَا

زُهْرِیُّ لَیْسَ مَا ظَنَنْتَ وَلَکِنَّهُ الْمَوْتُ وَلَهُ کُنْتُ أَسْتَعِدُّ إِنَّمَا الاِْسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرَامِ وَبَذْلُ النَّدَى وَالْخَیْرِ; آن سفرى که تو گمان کردى نیست

منظورم سفر آخرت است و من براى آن آماده مى شوم و آماده شدن براى این سفر با پرهیز از حرام و انفاق در راههاى خیر حاصل مى شود”.


 نظر دهید »

بخش شانزدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

07 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

;">وَاعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الاَْلْبَابِ، فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ، وَلاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ، وَإِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ.

پسرم! بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست اندیشى و آفت عقل هاست، پس براى تأمین زندگى نهایت تلاش و کوششت را داشته باش و

از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و انباردار دیگران مباش. هرگاه به لطف الهى به راه راست هدایت یافتى شکر پروردگار را فراموش

مکن و در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش

شرح و تفسیر شانزدهم

خزانه دار دیگران مباش

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه نورانى خود به چهار فضیلت دیگر اشاره و فرزند دلبندش امام حسن مجتبى علیه السلام را به آن توصیه

 

مى کند.

 

نخست مى فرماید: “پسرم بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست اندیشى و آفت عقل هاست”; وَاعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ

 

الاَْلْبَابِ.

 

اشاره به اینکه انسانِ خودپسند، حقایق را درباره خویش و دیگران درک نمى کند و این صفت زشت، حجابى بر عقل او مى افکند تا آنجا که عیوب

خویش را صفات برجسته و نقص ها را کمال مى بیند و گاه یک عمر در این خطا و اشتباه بزرگ باقى مى ماند و با همان حال از دنیا مى رود.

 

به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه، عُجب و خودپسندى همانند شراب است; هر دو انسان را مست مى کند و انسان مست همچون دیوانگان

است که باید از او فرار کرد.

 

در قرآن مجید و روایات اسلامى، در نکوهش عُجب و خودپسندى نکته هاى فراوانى آمده است از جمله در آیه 8 سوره فاطر مى خوانیم: “أَفَمَنْ زُیِّنَ

لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَیَهْدِى مَنْ یَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرات إِنَّ اللهَ عَلیمٌ بِما یَصْنَعُونَ; آیا کسى که زشتى

عملش بر اثر عُجب و خودپسندى و هواى نفس براى او آراسته شده و آن را زیبا مى بیند همانند کسى است که واقع را مى یابد؟! خداوند هر کس را

بخواهد و سزاوار باشد گمراه مى سازد و هرکس را بخواهد و شایسته ببیند هدایت مى کند پس جانت به سبب تأسف بر آنان از دست نرود; خداوند به

آنچه انجام مى دهند داناست”.

 

در سخنان امیر مؤمنان على علیه السلام تعبیرات عجیبى درباره عُجب و خودپسندى دیده مى شود; در یک جا مى فرماید: “العُجْبُ آفَةُ الشَرَف;

خودپسندى آفت شرف انسان است” و در جاى دیگر مى فرماید: “آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ; آفت عقل، عُجب است”. و باز مى فرماید: “العُجْبُ یُفْسِدُ العَقْلَ;

عُجب عقل انسان را فاسد مى کند” و در جاى دیگر: “ثَمَرَةُ العُجْبِ البَغْضَاءُ; نتیجه خودپسندى آن است که مردم دشمن انسان مى شوند”. و بالاخره

مى فرماید: “العُجْبُ رَأْسُ الحِمَاقَةِ; خودپسندى سرآغاز حماقت است”.

 

آن گاه امامعلیه السلام در ادامه سخن به دومین توصیه خود پرداخته مى فرماید: “پس براى تأمین زندگى نهایت تلاش و کوششت را داشته باش”;

فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ.

 

این چیزى است که در بسیارى از روایات اسلامى بر آن تأکید شده تا آنجا که در حدیث معروف نبوى مى خوانیم: “مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى کَلَّهُ عَلَى النَّاسِ;

کسى که سربار مردم باشد ملعون و رانده شده دربار خداست”.

 

اگر همه مسلمانان به ویژه جوانان به این دستور عمل کنند که هیچ کسى جز افراد از کار افتاده محتاج دیگران نباشند، به یقین جامعه اسلامى به

پیشرفت هاى مهمى نایل مى شود حتى کشورهاى اسلامى نیز نباید سربار کشورهاى غیر مسلمان باشند که نتیجه اى جز ذلت به بار نمى آورد.

 

بعضى از شارحان نهج البلاغه، این جمله را طور دیگرى تفسیر کرده اند و گفته اند منظور این است که در راه انفاق، تلاش و کوشش کن و واژه

“کدح” را به معناى آنچه را که انسان براى آن زحمت کشیده تفسیر کرده اند که در این صورت این فقره مقدمه اى براى بیان جمله بعد خواهد بود;

ولى تفسیر اوّل صحیح تر به نظر مى رسد.

 

آن گاه امام علیه السلام به بیان توصیه سوم پرداخته مى فرماید: “از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و انباردار دیگران مباش”; وَلاَ تَکُنْ

خَازِناً لِغَیْرِکَ.

 

اشاره به اینکه آنها که از افزوده هاى اموال خویش انفاق نمى کنند و سعى در اندوختن آن دارند، بیچارگانى هستند که تلاش خود را صرف در

نگهدارى اموال براى وارثان مى کنند و در قیامت، حسابش بر آنها و در دنیا لذتش براى دیگران است; همان وارثانى که گاه کمترین اعتنایى به مورِث

خود ندارند و عمل خیرى براى او انجام نمى دهند، بلکه گاه از او نکوهش مى کنند که آنچه برایشان به ارث گذاشته کافى نیست. حتى اگر وارثان

افراد نیکى باشند و از آن در طریق طاعت خدا استفاده کنند باز هم مایه حسرت آنهاست، چرا که زحمتش را آنها کشیدند و ثوابش را دیگران بردند،

همان گونه که در روایات اسلامى به آن اشاره شده است.

 

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه “کَذلِکَ یُریهِمُ اللهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَیْهِمْ; خداوند این چنین اعمال آنها را به صورتى حسرت آور به

آنان نشان مى دهد”7مى فرماید: “قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یَدَعُ مَالَهُ لاَ یُنْفِقُهُ فِی طَاعَةِ اللهِ بُخْلاً ثُمَّ یَمُوتُ فَیَدَعُهُ لِمَنْ یَعْمَلُ فِیهِ بِطَاعَةِ اللهِ أَوْ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ

فَإِنْ عَمِلَ بِهِ فِی طَاعَةِ اللهِ رَآهُ فِی مِیزَانِ غَیْرِهِ فَرَآهُ حَسْرَةً وَقَدْ کَانَ الْمَالُ لَهُ وَإِنْ کَانَ عَمِلَ بِهِ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ قَوَّاهُ بِذَلِکَ الْمَالِ حَتَّى عَمِلَ بِهِ فِی

مَعْصِیَةِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ; منظور از این آیه کسى است که مال فراوانى از خود به یادگار مى گذارد که بر اثر بخل، در راه خدا انفاق نمى کند. سپس مى میرد

و آن را براى دیگرى مى گذارد که در طریق اطاعت خداوند یا معصیت او هزینه مى کند که اگر در راه طاعت خدا عمل کرده، آن شخص مال خود را

در ترازوى عمل دیگرى مى بیند و مایه حسرت او مى شود در حالى که زحمت مال را او کشیده بود و اگر با آن معصیت خدا کند آن شخص به وسیله

مالش کمک به معصیت به خداوند متعال کرده است و باز هم مایه حسرت اوست”.

سرانجام در چهارمین توصیه مى فرماید: “هرگاه به لطف الهى به راه راست هدایت یافتى شکر پروردگار را فراموش مکن و در برابر پروردگار خود

کاملا خاضع و خاشع باش”; وَإِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ.

 

اشاره به اینکه همه نعمت هاى الهى در خور شکر است و چه نعمتى از این

بزرگ تر که انسان، راه هدایت را به لطف پروردگار پیدا کند بااینکه گروه هاى زیادى

در بیراهه ها سرگردان مى شوند و شکر هر نعمتى متناسب با همان نعمت است.

 

شکر هدایت، خضوع در پیشگاه پروردگار و اطاعت اوامر و نواهى اوست.

 نظر دهید »

مراسم سالروز شهادت بزرگ بانوی اسلام

05 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

شیعه به عزای فاطمه(س) محزون است

یک دیده به اشک و دیده ای در خون است

ظلم و ستمی که شد به دخت احمد

هرکس که فراموش کند مغبون است

مراسم سالروز شهادت بزرگ بانوی اسلام حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها)

با سخنرانی جناب حجه الاسلام و المسلمین سید علی خمینی(نوه امام خمینی)(زید عزه) برگزار می گردد

زمان :سه شنبه 5/2/91 ساعت 4 بعداز ظهر

مکان: سالن اجتماعات خیریه حضرت زینب کبری(س)

 نظر دهید »

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

05 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: “فاطمه سرور زنان جهانیان است“. اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و… اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

نام، القاب، کنیه‌ها

نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.

فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.

زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: “چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد.“

صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)

کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و…

ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

مکارم اخلاق

سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.

2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه “هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید“، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.

3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: “مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه.“

فاطمه (علیها السلام) در خانه

فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: “بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود.“

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان

فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.

اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

ب

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر

با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.

هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او

سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.

در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.

در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: “هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده“، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: “شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.“

وصیت

در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

شهادت

سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.

فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

تغسیل و تدفین

مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:

“سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت… ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم… به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته…”

امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

سخنان فاطمه

از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده، که پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده است و به نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او را در این کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نیز بواسطه او، از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته است که به نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در این مجال، جهت رعایت اختصار تنها به دو مورد از کلماتی که مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:

1- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام): “من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته“

فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: “هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد.”

2- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبة الفدکیة: “فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک، و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق، و الصیام تثبیتاً للإ خلاص، و الحج تشییداً للدین، و العدل تنسیقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، و اما متنا اماناً من الفرقه، و الجهاد عزا للإسلام، و الصبر معونة علی استیجاب الأجر، و الأمر بالمعروف مصلحة للعامه، و بر الوالدین وقایه من السخط، وصلة الأرحام منماة للعدد، و القصاص حصناً للدماء، و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره، و توفیة المکائیل و الموازین تغییراً للبخس، و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنة، و ترک السرقة ایجاباً للعفة، و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه، فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه” انما یخشی الله من عباده العلماء.“

فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: “پس خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک، نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر، زکات را باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی، روزه را موجب پایداری اخلاص، حج را باعث استواری دین، دادگری و عدل را موجب انسجام و تقویت دلها، اطاعت و پیروی از ما را باعث نظم و آسایش ملت، رهبری و پیشوایی ما را موجب امان از جدایی و تفرقه، جهاد را موجب عزت و شکوه اسلام، صبر و پایداری را کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامه مردم، نیکی به پدر و مادر را سپری از خشم پروردگار، پیوند و پیوستگی با ارحام و خویشاوندان را موجب کثرت جمعیت، قصاص را موجب جلوگیری از خونریزیها، وفا به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهیز از کم فروشی را موجب عدم زیان و ورشکستگی، نهی از آشامیدن شراب را به خاطر پاک بودن از پلیدی، دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) را انگیزه‌ای برای جلوگیری از لعن و نفرین، پرهیز از دزدی را موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص پیشه کنند، پس “از خداوند بدان گونه که شایسته است پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید.” و خدا را در آنچه که شما را بدان امر می‌کند و آنچه که نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیرا “تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند.”


 نظر دهید »

بخش پانزدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

04 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا، وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ، وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ.

پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده. براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود. به دیگران نیکى کن چنان که دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو

شرح و تفسیر بخش پانزدهم

یکسان نگرى منافع خویش و دیگران

امام علیه السلام در این فقره از وصیّت نامه پربارش نخست به یکى از مهم ترین اصول اخلاق انسانى اشاره کرده مى فرماید: “پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده”; یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ غَیْرِکَ

ترازوهاى سنتى معمولا داراى دو کفه بود و وزن کردن صحیح با آن در صورتى حاصل مى شد که دو کفه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد. این سخن اشاره به آن است که باید هرچه براى خود مى خواهى براى دیگران هم بخواهى و هر چیزى را که براى خود روا نمى دارى براى دیگران هم روا مدارى تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.

آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقى پرداخته و در هفت جمله، جنبه هاى مختلف آن را بیان مى کند:

در جمله اوّل و دوم مى فرماید: “براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى”; فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا.

در بخش سوم مى فرماید: “به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود”; وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ.

در فقره چهارم مى افزاید: “به دیگران نیکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نیکى شود”; وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ.

در جمله پنجم مى فرماید: “آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار”; وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ

در قسمت ششم مى افزاید: “و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى”; وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ

سرانجام در هفتمین دستور مى فرماید: “آنچه را که نمى دانى مگو اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو” ;وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ

اشاره به اینکه همان گونه که دوست ندارى مردم از تو غیبت کنند یا به تو تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند یا سخنان دیگرى که اسباب آزردگى خاطرت شود نگویند، تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسى تهمت نزن و القاب زشت بر کسى مگذار و با سخنان نیش دار خاطر دیگران را آزرده مکن.

به راستى اگر این اصل مهم اخلاقى با شاخ و برگ هاى هفت گانه اى که امامعلیه السلامبراى آن شمرده در هر جامعه اى پیاده شود، صلح و صفا و امنیت بر آن سایه مى افکند و نزاع ها و کشمکش ها و پرونده هاى قضایى به حدّاقل مى رسد. محبّت و صمیمیت در آن موج مى زند و تعاون و همکارى به حد اعلى مى رسد، زیرا همه مشکلات اجتماعى از آنجا ناشى مى شود که گروهى همه چیز را براى خود مى خواهند و تنها به آسایش و آرامش خود مى اندیشند و انتظار دارند دیگران درباره آنها کمترین ستمى نکنند و سخنى بر خلاف نگویند; ولى خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند در باره دیگران انجام دهند و یا اینکه براى منافع و حیثیت و آبرو و آرامش دیگران ارزشى قائل باشند; ولى نه به اندازه خودشان، براى خودشان خواهان حد اکثر باشند و براى دیگران حدّاقل.

آنچه را امام علیه السلام در تفسیر این اصل اخلاقى بیان فرموده در کلام هیچ کس به این گستردگى دیده نشده است، هرچند ریشه هاى این اصل ـ به گفته مرحوم مغنیة در شرح نهج البلاغه اش در تفسیر همین بخش از کلام مولا ـ به طور اجمالى در گذشته وجود داشته است.

او مى گوید: “ما نمى دانیم چه کسى نخستین بار این سخن طلایى را بیان کرده ولى هرچه باشد همه انسان هاى فهمیده در آن اتفاق نظر دارند، زیرا معناى برادرى و انسانیّت و تعامل انسان ها با یکدیگر و قدرت و پیروزى، بدون محبّت حاصل نمى شود. زندگى بدون محبّت سامان نمى یابد و مفهومى نخواهد داشت و نقطه مقابل محبّت که نفرت و کراهت است جز جنگ و جدایى و سستى نتیجه اى نخواهد داشت”.

در تعلیمات اسلام نیز اولین بار پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به صورت زیبایى این اصل را بیان فرموده است; در حدیثى وارد شده است که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله سوار بر مرکب بود و به سوى یکى از غزوات مى رفت، مرد عربى آمد و رکاب مرکب پیامبرصلى الله علیه وآله را گرفت و عرض کرد: “یا رَسُولَ اللهِ عَلَّمْنى عَمَلاً أدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ; عملى به من بیاموز که با آن وارد بهشت شوم” پبامبر فرمود: “مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلاَ تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ; آنچه را دوست دارى مردم درباره تو انجام دهند درباره آنان انجام ده و آنچه را دوست ندارى نسبت به تو انجام دهند نسبت به آنان انجام نده مطلب همین است که گفتم مرکب را رها کن”.

در حدیث دیگرى در حالات پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله آمده است که جوانى از قریش نزد آن حضرت آمد و عرض کرد اجازه مى دهى من مرتکب زنا شوم؟ اصحاب بر او فریاد زدند: چه حرف زشتى مى زنى. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: آرام باشید و به جوان اشاره کرد که نزدیک بیاید بعد به او فرمود: آیا دوست دارى کسى با مادر تو زنا کند و یا با دختر و خواهر تو و یا… .

جوان عرض کرد: هرگز راضى نیستم و هیچ کس به این امر راضى نیست. فرمود: آن چه را گفتى نیز همین گونه است و همه بندگان خدا نسبت به حفظ ناموس خود سخت پایبندند.

آن گاه دست مبارک را بر سینه او گذارد و فرمود: “اللَّهُمَّ اغْفِر ذَنْبَه وَطَهِّرَ قَلْبَهُ حَصِّنْ فَرْجَهُ; خداوندا گناهش را ببخش و قلبش را پاک کن و دامانش را از آلودگى ها نگاه دار” بعد از این ماجرا هیچ کس آن جوان را نزد زن بیگانه اى ندید.

توجّه به این نکته نیز لازم است که در هفتمین جمله از جمله هاى بالا، امامعلیه السلاممقدمتاً مى فرماید: “آنچه را نمى دانى نگو، هرچند آنچه مى دانى کم باشد” اشاره به اینکه اگر معلومات تو محدود است، به همان قناعت کن و در آنچه نمى دانى دخالت منما که تو را بر پرتگاه هاى خلاف و خطا مى کشد.

 

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

بخش چهاردهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

03 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ /> ayout v:ext="edit">

direction: rtl; unicode-bidi: embed;">یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَحَالِهَا، وَزَوَالِهَا وَانْتِقَالِهَا، وَأَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَمَا أُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَتَحْذُوَ عَلَیْهَا.

إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ، فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِیباً وَجَنَاباً مَرِیعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ، وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ، خُشُونَةَ السَّفَرِ،

وَجُشُوبَةَ المَطْعَمِ، لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْء مِنْ ذَلِکَ أَلَماً، وَلاَ یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً. وَلاَ شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ

مَنْزِلِهِمْ، وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ. وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْم کَانُوا بِمَنْزِل خَصِیب، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِیب، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ

مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ، إِلَى مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، یَصِیرُونَ إِلَیْهِ.

ترجمه بخش چهاردهم

فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهیا شده مطلع کردم و درباره هر دو

برایت مثال هایى زدم تا به وسیله آن عبرت گیرى و در راه صحیح گام نهى.

کسانى که دنیا را خوب آزموده اند مى دانند که آنها همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند که قابل زیستن و ماندن

نیست لذا تصمیم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحیه اى راحت براى زیستن حرکت کنند، از این رو آنها براى رسیدن به آن منزل مشقت راه را

متحمل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار را با جان و دل قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه

آرامشان گام نهند. به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزینه هایى را که در این طریق مى پردازند از آن

ضرر نمى بینند و هیچ چیز براى آنها محبوب تر از آن نیست که ایشان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند.

اما کسانى که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که باید به سوى منزلگاهى

خشک و خالى از نعمت حرکت کنند روشن است که نزد آنان چیزى ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه

که باید به سمت آن روند و سرنوشتى که در پیش دارند، نیست.

 

شرح و تفسیر بخش چهاردهم

 

راهیان جهان دیگر دو گروهند

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه خود، موقعیت دنیا و آخرت را از دیدگاه خداجویانِ طالب آخرت و دنیاپرستان، ضمن دو مثال زیبا و گویا

 

بیان مى کند نخست مى فرماید: “فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهیا

 

شده مطلع کردم و درباره هر دو برایت مثال هایى زدم تا به وسیله آن عبرت گیرى و در راه صحیح گام نهى”; یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا

 

وَحَالِهَا، وَزَوَالِهَا وَانْتِقَالِهَا، وَأَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَمَا أُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا، وَتَحْذُوَ عَلَیْهَا

 

 

 

همیشه مثال ها نقش بسیار مهمى در فهم و درک مسائل پیچیده; اعم از مسائل عقلى و حسى دارد و از طریق آن مى توان شنونده را به عمق مسائل

 

رهنمون ساخت و او را براى انجام کارهاى مفید و پرهیز از بدى ها و زشتى ها آماده کرد و تشویق نمود.

 

قرآن مجید از مثال هاى زیبا و پرمعنا بسیار استفاده کرده و بخش مهمى از قرآن را مثل هاى قرآن تشکیل مى دهد. در کلمات امام علیه السلام در

 

نهج البلاغه نیز مثال هاى فراوان پرمعنایى دیده مى شود که نهایت فصاحت و بلاغت در آن به کار گرفته شده است.

 

امام علیه السلام بعد از ذکر این مقدمه دو مثال مى زند نخست مى فرماید: “کسانى که دنیا را خوب آزموده اند مى دانند که آنها همچون مسافرانى

 

هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند که قابل زیستن و ماندن نیست لذا تصمیم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحیه اى راحت

 

براى زیستن حرکت کنند، از این رو آنها براى رسیدن به آن منزل مشقت راه را متحمّل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختى هاى

 

سفر و غذاهاى ناگوار را با جان و دل قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه آرامشان گام نهند”; إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبَا بِهِمْ

 

مَنْزِلٌ جَدِیبٌ، فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِیباًوَجَنَاباً مَرِیعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ، وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ، وَخُشُونَةَ السَّفَرِ، وَجُشُوبَةَ9 المَطْعَمِ، لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَمَنْزِلَ

 

قَرَارِهِمْ

“به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزینه هایى را که در این طریق مى پردازند از آن ضرر نمى بینند و

 

هیچ چیز براى آنها محبوب تر از آن نیست که ایشان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند”; فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْء مِنْ ذَلِکَ أَلَماً وَلاَ

 

یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً. وَلاَ شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ

 

 

آرى این طرز فکر مؤمنان صالح و خداجویان اطاعت کار است، زیرا آنها هرگز فریفته زرق و برق دنیا نمى شوند; دنیا را مجموعه اى از ناراحتى ها، درد

 

و رنج ها، گرفتى ها، نزاع ها و کشمکش ها مى بینند در حالى که ایمان به معاد و بهشت و نعمت هایش و اعتقاد به وعده هاى الهى به آنها اطمینان

 

مى دهد که در آنجا جز آرامش و آسایش و نعمت هاى مادى و معنوى و خالى بودن از هرگونه درد و رنج و از همه مهم تر رسیدن به قرب پروردگار

 

چیزى نیست و همین امر سبب مى شود که سختى هاى این سیر و سلوک را با جان و دل بپذیرند و هرگونه مشقتى را در این راه متحمل شوند و چون

 

عزم کعبه دوست کرده اند، خارهاى مغیلان در زیر پاى آنها همچون حریر است و تلخى ها همچون شهد شیرین.

 

 

آن گاه امام علیه السلام به مثال دوم درباره دنیاپرستان بى ایمان پرداخته مى فرماید: “اما کسانى که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که

 

 

در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که باید به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند روشن است که نزد آنان

 

چیزى ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که باید به سمت آن روند و سرنوشتى که در پیش دارند

 

نیست”; وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْم کَانُوا بِمَنْزِل خَصِیب، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِیب، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ،

 

 

إِلَى مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، وَیَصِیرُونَ إِلَیْهِ

 

 

آرى; آنها مى دانند که سرنوشتشان دوزخ با آن عذاب هاى مرگبار است و زندگى دنیا با همه مشکلاتش در برابر آن بسیار گواراست. به همین دلیل از

 

مرگ، بسیار مى ترسند و از آینده خود بسیار در وحشتند، همان گونه که قرآن مجید درباره گروهى از دنیاپرستان بنى اسرائیل مى گوید: “وَلَتَجِدَنَّهُمْ

 

 

أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَیاة وَمِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ; و آنان نه تنها آرزوى مرگ نمى کنند،

 

بلکه آنها را حریص ترین مردم ـ حتى حریص تر از مشرکان ـ بر زندگى این دنیا، و اندوختن ثروت خواهى یافت; تا آنجا که هر یک از آنها آرزو دارد

 

هزار سال عمر به او داده شود، در حالى که این عمر طولانى، او را از کیفر الهى باز نخواهد داشت”.

 

 

نیز به همین دلیل در روایت معروفى از رسول خداصلى الله علیه وآله آمده است: “أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْکَافِرِ وَالْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَى جِنَانِهِمْ

 

وَجِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَى جَحِیمِهِمْ; دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلى است براى این گروه

مؤمنان به سوى بهشتشان وپلى است براى آن گروه کافران به سوى دوزخشان”.

 

 

به همین دلیل در روایتى از امام حسن مجتبىعلیه السلام آمده است که کسى از محضرش پرسید: “مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَلاَ نُحِبُّهُ؟; چرا از مرگ

 

بیزاریم و از آن خوشمان نمى آید؟”. در پاسخ فرمود: “إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَعَمَرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ; زیرا شما

 

 

آخرت خود را ویران ساخته اید و دنیایتان را آباد،از این رو شما کراهت دارید که از آبادى به سوى ویرانى روید”.

 نظر دهید »

بخش سیزدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

02 اردیبهشت 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

َبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ سُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ، وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ، وَلاَ یَزُولُ أَبَداً وَلَمْ یَزَلْ. أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة. عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر. فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ، وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح.

پسرم! بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى; ولى او خداوندى یگانه است همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است.
هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنهاست بى آنکه پایانى برایش تصور شود. بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد.
حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر ومنزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت. در راه اطاعتش بکوش،ازعقوبتش برحذر باشو از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است.

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

بخش دوازدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

31 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

e;">وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُصلى الله علیه وآلهفَارْضَ بِهِ رَائِداً، وَإِلَى النَّجَاةِ قَائِداً، فَإِنِّی لَمْ آلُکَ نَصِیحَةً. وَإِنَّکَ لَنْ

تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَإِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ.

پسرم! بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله خبر نیاورده و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است بنابراین او را به عنوان رهبر

خود بپذیر و در طریق نجات و رستگارى، وى را قائد خویش انتخاب کن. من از هیچ اندرزى درباره تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از

صلاح و مصلحت خویش کوشش کنى به آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهى رسید

 

 

شرح و تفسیر بخش دوازدهم

 

پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله را راهنماى خود قرار ده

 

امام علیه السلام در این بخش از اندرزنامه خود خطاب به فرزند عزیزش به دو نکته مهم اشاره مى کند: نخست اینکه پیغمبر اسلام صلى الله علیه

 

وآله بهترین پیشوا و راهنماست و دیگر اینکه پدرش امیر مؤمنان از هیچ کوششى براى هدایت او فروگذار نکرده است، بنابراین باید بر پیروى از این دو

 

پیشوا پا فشارى کرد.

 

مى فرماید: “پسرم بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله خبر نیاورده و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است بنابراین او را

 

به عنوان رهبر خود بپذیر و در طریق نجات و رستگارى، وى را قائد خویش انتخاب کن”; وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ

 

الرَّسُولُ صلى الله علیه وآله فَارْضَ بِهِ رَائِداً، وَإِلَى النَّجَاةِ قَائِداً

 

این تعبیر نشان مى دهد که وحى آسمانى که بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله نازل شد سرآمد همه وحى هایى است که بر انبیاى پیشین نازل شده

 

است. در آن اعصار مطابق استعداد انسان هاى همان زمان وحى آسمانى نازل مى شد و در عصر خاتم انبیا آخرین پیام هاى خدا بر قلب مبارکش وحى

 

شد.

مقایسه قرآن مجید با تورات و انجیل کنونى هرچند دست تحریف به آن راه یافته شاهد گویاى این تفاوت عظیم است; در مورد معرفة الله و دلایل

 

توحید و صفات پروردگار، قرآن مجید مطالبى دارد که در هیچ یک از کتب آسمانى دیده نمى شود حتى عشرى از اعشار آن هم وجود ندارد. در مورد

 

مسائل مربوط به معاد که به گفته بعضى از محققان دو هزار آیه در قرآن از معاد و شاخ و برگ آن سخن مى گوید، آنقدر قرآن مطلب به میان آورده که

 

فراتر از آن تصور نمى شود. در مباحث اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و مسائل مربوط به حکومت و تاریخ پیشینیان، قرآن از هر نظر پربار است. به همین

 

دلیل امام علیه السلام در گفتار بالا مى فرماید: احدى مانند پیغمبر اسلام صلى الله علیه وآله وحى آسمانى را به صورت گسترده بیان نکرده است و

 

همین دلیلِ انتخاب او به عنوان بهترین راهنما و پیشواست.

 

باید توجّه داشت که واژه “رائد” در اصل به معناى کسى است که او را براى جستجوى مرتع و آب براى چهارپایان مى فرستند و هنگامى که آن را

 

کشف کرد خبر مى دهد سپس این معنا توسعه یافته و به کسانى که امور حیاتى را در اختیار انسان ها مى گذارند اطلاق شده است.

 

قائد نیز در اصل به معناى کسى است که مهار ناقه را در دست مى گیرد و آن را در مسیر راهنمایى مى کند. سپس به رهبران انسانى اطلاق شده است.

 

امام علیه السلام در ادامه سخن مى افزاید: “من از هیچ اندرزى درباره تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از صلاح خویش کوشش کنى به آن

 

اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهى رسید”; فَإِنِّی لَمْ آلُکَ نَصِیحَةً. وَإِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَإِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ

 

هدف امام علیه السلام از این سخن آن است که فرزندش را تشویق کند به دو دلیل نسبت به این نصایح کاملاً پایبند باشد یکى اینکه امام علیه

 

السلام بر اثر دلسوزى و محبّت فوق العاده به او چیزى را فروگذار نکرده و دیگر اینکه فرزندش تازه کار است و هرگز نمى تواند آنچه را امام علیه

 

السلام مى داند و مى بیند، بداند و ببیند که گفته اند: آنچه را جوان در آیینه مى بیند پیر در خشت خام آن بیند.

 نظر دهید »

بخش یازدهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

30 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

rection: rtl; unicode-bidi: embed;">شفَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی، وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ، وَأَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ، وَأَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ، وَأَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ الْمُعَافِی، وَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ

تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَالاِْبْتِلاَءِ، وَالْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ، فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَى

جَهَالَتِکَ، فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَمَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ، وَیَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ! فَاعْتَصِمْ

بِالَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ، وَلْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَإِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَمِنْهُ شَفَقَتُکَ.

ترجمه بخش یازدهم

پسرم! در فهم وصیتم دقت نما. بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده، همان کسى است که مى میراند و فانى کننده هم اوست که

جهان را از نو نظام مى بخشد و بیمارى دهنده همان شفابخش است و دنیا پابرجا نمى ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است; گاهى

نعمت، گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمى دانى از کیفرهاى دنیوى و اگر درباره فهم این امور و حوادث

جهان امرى بر تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن و زبان به اعتراض مگشاى زیرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه

شدى و چه بسیار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا مى کند; اما پس از مدتى آن را مى بینى و ازحکمت

آن آگاه مى شوى

بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزى داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به او

باشد و تنها از مخالفت او بترس.

شرح و تفسیر بخش یازدهم

 

همه چیز از سوى اوست

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه نخست به فرزندش دستور مى دهد که در آنچه او مى گوید دقت کند و فهم خود را به کار گیرد،

 

مى فرماید: “پسرم در فهم وصیتم دقت نما”; فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی

 

این جمله در واقع اشاره به اهمّیّت بحثى است که بعد از آن بیان فرموده، اهمیتى که در خورِ دقت فراوان است.

 

آن گاه به این حقیقت اشاره مى کند که در این عالم هر چه هست از سوى خداست; حیات و مرگ، صحت و بیمارى، تلخ و شیرین، نعمت و ابتلا و …

 

همه آنها حکیمانه است و اگر نتوانستى به حکمت آنها پى ببرى حمل بر بى اطّلاعى خود کن و در برابر اراده حکیمانه خدا تسلیم باش. مى فرماید:

 

 

“بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده، همان کسى است که مى میراند و فانى کننده هم اوست که جهان را از نو نظام مى بخشد و

 

بیمارى دهنده همان شفابخش است” ; وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ، وَأَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ، وَأَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ، وَأَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ

 

الْمُعَافِی.

 

 

این سخن اشاره به توحید افعالى است که در جهان بیش از یک مبدأ نیست: “لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إِلاَّ اللهُ” نه اینکه عالم دو مبدأ دارد، مبدأ خیر و شر و

 

یزدان و اهریمن; آن گونه که ثنویان و دوگانه پرستان مى پنداشتند. اصولاً در خلقت خداوند شرى وجود ندارد و هرچه هست خیر است و شرّ امرى

 

نسبى است. به عنوان مثال: نیش عقرب وسیله اى دفاعى براى او در برابر دشمنانش هست. افزون بر آن که در سم و نیش حشرات دواهاى

 

شفابخشى وجود دارد و از این نظر خیر است و اگر کسى اشتباه کند و گرفتار نیش او شود، این شر بر اثر ناآگاهى او به وجود آمده است.

 

 

آن گاه امام علیه السلام به ناپایدارى دنیا و آمیخته بودن تلخ و شیرین در آن اشاره کرده مى فرماید: “و دنیا پابرجا نمى ماند مگر به همان گونه که

 

خداوند آن را قرار داده است; گاهى نعمت و گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمى دانى از کیفرهاى دنیوى”;

 

وَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَالاِبْتِلاَءِ، وَالْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ

 

آرى این طبیعت دنیاست و موافق حکمت خداوند است، زیرا اگر انسان همیشه غرق نعمت باشد، در میان امواج غفلت غرق مى شود و اگر همیشه مبتلا

 

باشد، یأس و نومیدى همه وجودش را فرا مى گیرد و از خدا دور مى شود. خداوند حکیم این دو را به هم آمیخته تا انسان پیوسته بیدار باشد و به سوى

 

او حرکت کند و دست به دامان لطفش بزند.

 

 

سپس از آنجا که گاهى افراد نادان به سبب بى اطّلاعى از حکمتِ حوادث عالم، زبان به اعتراض مى گشایند. امامعلیه السلام به فرزندش هشدار

 

مى دهد مى فرماید: “و اگر درباره فهم این امور حوادث جهان امرى بر تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن و زبان به اعتراض مگشاى زیرا تو

 

در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه شدى و چه بسیار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا

 

مى کند; اما پس از مدتى آن را مى بینى و از حکمت آن آگاه مى شوى”; فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِکَ، فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ

 

بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَمَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ، وَیَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ

 

 

اشاره به اینکه کسى مى تواند زبان به اعتراض بگشاید که نسبت به همه چیز آگاه باشد و فلسفه تمام حوادث را بداند و آن را موافق حکمت نبیند در

 

حالى که چنین نیست; معلومات انسان در برابر مجهولاتش همچون قطره در مقابل دریاست. در آغاز عمر چیزى نمى داند و تدریجاً نسبت به بعضى

 

امور آگاه مى شود و چه بسیار امورى که در آغاز از فلسفه آن بى خبر است; اما چیزى نمى گذرد که حکمت آن بر او آشکار مى شود. آیا انسان با این

 

علم محدود و با این تجاربى که درباره جهل و علم خود دارد مى تواند در مورد آنچه نمى داند لب به اعتراض باز کند؟!

 

 

امام علیه السلام در پایان این قسمت، فرزندش را دستور به تمسک به ظل عنایت و الطاف الهى و توجّه به ذات پاک او مى دهد که در هر حال کلید

 

نجات است، مى فرماید: “بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزى داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و

 

رغبت و محبّت تو تنها به سوى او باشد و تنها از مخالفت او بترس”; فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ، وَلْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَإِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَمِنْهُ

 

شَفَقَتُکَ

 

این چهار دستور کوتاه و پر معنا به یقین ضامن سعادت هر انسانى است: اعتصام به ظل عنایت پروردگار و پرستش او و توجّه به ذات پاکش و ترس

 

از مجازاتش.

 

در جمله “الَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ” که برگرفته از این آیات قرآن مجید است: الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى * وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى

 

نخست اشاره به آفرینش، سپس روزى و بعد تسویه و نظام بخشیدن به وجود انسان از نظر جسم و جان آمده است در حالى که مى دانیم نخست

 

خلقت است و بعد تسویه و سپس رزق و روزى; اما با توجّه به اینکه عطف به واو همیشه دلیل بر ترتیب نیست مشکلى از این نظر در تفسیر عبارت

 

پیدا نمى شود.

 

این احتمال نیز کاملاً پذیرفتنى است که نظر امامعلیه السلام به دوران تکامل جنینى و رشد پس از تولد است; زیرا نطفه اى که در رحم مادر قرار

 

مى گیرد، از روزى الهى که در رحم مادر براى او حواله شده پیوسته بهره مى برد و به دنبال آن مراحل تکامل را یکى پس از دیگرى سیر مى کند حتى

 

زمانى که متولد مى شود و روزى او از خون به شیر مادر مبدل مى گردد، باز هم مراحل تسویه و تکامل را تا مدت زیادى ادامه مى دهد، بنابراین

 

مى توان گفت که روزى قبل از مراحل تکامل انسان شروع مى شود.

 

نکته: مقایسه علم و جهل بشر

 

شک نیست انسان هنگام تولد چیزى را نمى داند، هرچند استعداد او براى فراگیرى در حد بسیار بالایى است. قرآن مجید نیز بر این حقیقت ناطق است

 

مى گوید: وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً

 

آن گاه انسان از سه طریق آموزش مى بیند: 1. از طریق تجربیاتى که پیوسته به صورت بازى و سرگرمى و… بدان مشغول است. 2. از راه تعلیم و تربیت

 

پدر و مادر و استاد. 3. از طریق شکوفا شدن علوم فطرى فطرت توحید، حسن و قبح عقلى، امور وجدانى و مانند آن که دست قدرت خدا در نهاد او

 

قرار داده است; ولى هرچه پیش تر مى رود به وسعت مجهولات خود آشناتر مى گردد.

 

فى المثل ستاره شناسان با اسباب ابتدایى که نگاه به آسمان مى کنند، ستارگان محدودى را مى بینند که وضع آنها برایشان مجهول است، وقتى ابزار

 

پیشرفته تر مى شود به کهکشان هاى عظیمى دست مى یابند که هرکدام میلیون ها یا میلیاردها ستاره دارد. با کشف یک کهکشان دنیایى از

 

مجهولات در مقابل آنها خودنمایى مى کند و اگر روزى بتوانیم بعضى از ستاره هاى آنهارا با دقت به وسیله تلسکوپ ببینیم، عالمى از مجهولات در

 

مورد آن ستاره در مقابل ما آشکار مى گردد. به این ترتیب هرچه در علم پیشرفت مى کنیم سطح آگاهى ما بر دامنه جهلمان بیشتر خواهد شد و تا به

 

جایى مى رسیم که به گفته آن دانشمند معروف:

 

تا به جایى رسید دانش من *** که بدانم همى که نادانم

 

سرى به قرآن مى زنیم و آیاتى را که اشاره به علم خدا دارد بررسى مى کنیم: “وَلَوْ أَنَّمَا فِى الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر

 

ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللهِ; و اگر همه درختان روى زمین قلم شود و دریا براى آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود اینها همه تمام مى شود ولى

 

کلمات خدا پایان نمى گیرد”.

 

به همین دلیل در جاى دیگر مى فرماید: وَما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً

 

انیشتین، دانشمند معروف مى گوید: اگر تمام علوم بشر را از روز نخست تا به امروز که در کتابخانه ها جمع شده است در برابر مجهولات بشر بگذاریم،

 

همانند یک صفحه از یک کتاب بسیار قطور است.

 

از اینجا نتیجه اى را که امامعلیه السلام در عبارت بالا گرفته است به خوبى درک مى کنیم که اگر ما در مسائل مربوط به مبدأ و معاد و اسرار زندگى

 

بشر سؤالات بدون جوابى پیدا کنیم باید حمل بر نادانى خود کنیم و زبان به انکار و اعتراض نگشاییم. این حکم عقل و منطق است.

 نظر دهید »

بزرگداشت حضرت امام علي بن محمد الهادي

29 فروردین 1391 توسط نخعي فرد
امام هادي (ع)

حضرت امام علي بن محمد الهادي عليه السلام در نيمه ذيحجه سال 212 هجري در “صريا “، منطقه اي واقع در 6 کيلومتري مدينه متولد شد. نام مبارک ايشان “علي"، کنيه اش “ابوالحسن” و القاب آن بزرگوار : نجيب، مرتضي، هادي، نقي، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيب  و عسکري مي باشد که مشهورتر از همه “هادي” و “نقي” است.

پدر گرامي آن حضرت، امام جواد عليه السلام و مادر ايشان بانوي گرانقدر و با فضيلتي به نام “سمانه مغربيه” است. محمد بن فرج مي گويد:

“ابوجعفر ، محمد بن علي عليه السلام مرا خواست و فرمود: کارواني از را ه مي رسد که برده فروشي در ميان آن است و کنيزاني همراه خود دارد.  سپس هفتاد دينار به من داد و امر کرد با آن کنيزي را با مشخصاتي که داد، بخرم. من ماموريت را انجام دادم. اين کنيز همان مادر امام هادي عليه السلام است.

قدر و منزلت اين بانوي گرامي بدان پايه بود که امام هادي عليه السلام درباره اش فرمود : «مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است. شيطان سرکش به او نزديک نمي شود، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صديق و صالحان قرار دارد.» (1)

عبادت امام


امام هادي عليه السلام شب هنگام به پروردگارش روي مي آورد و شب را با حالت خضوع به رکوع و سجده سپري مي کرد و بين پيشاني نوراني اش و زمين، جز سنگ ريزه و خاک حايلي وجود نداشت. پارسايي و انس با پروردگار، آن چنان نمودي در زندگي امام داشت که در مقام بيان برجستگي و صفات والاي آن گرامي به ذکر اين ويژگي پرداخته اند.

ابن کثير مي نويسد: او عابدي  وارسته و زاهد بود. ايشان کمر همت به عبادت بسته، فقيه و پيشوا بود.

ابن عباد حنبلي نيز مي گويد: کان فقيها، اماماً ، متعبدا. (2)

اخلاق حسنه امام


پيشوايان معصوم عليهم السلام انسانهاي کامل و برگزيده اي هستند که به عنوان الگوهاي رفتاري هدايت جامعه را به سوي خداوند عهده دار شده اند.
گفتار و منش امامان عليهم السلام، ترسيم “حيات طيبه” انساني و وجودشان تبلور تمامي ارزشهاي الهي است.

نمونه تعبيرامام هادي عليه السلام  در زيارت جامعه کبيره *
معدن رحمت، گنجينه داران دانش، نهايت بردباري و حلم، بنيانهاي کرامت، خلاصه و برگزيده پيامبران، پيشوايان هدايت، چراغهاي تاريکي، پرچمهاي پرهيزکاري، نمونه هاي برتر و حجت هاي خدا بر جهانيان هستند.

امام هادي عليه السلام همچون نياکان خود در برابر ناملايمات بردبار بود و تا جايي که مصلحت اسلام ايجاب مي کرد با دشمنان حق و ناسزا گويان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردباري برخورد مي کرد. “بريحه” عباسي - که از سوي دستگاه خلافت به سمت امام جماعت مکه و مدينه منصوب شده بود- از امام هادي عليه السلام نزد متوکل شکايت کرد و براي او نوشت: اگر خواهان حفظ مکه و مدينه هستي ، “علي بن محمد” را از اين دو شهر بيرون کن زيرا او مردم را به سوي خود خوانده و گروه زيادي از او پيروي کرده اند.

متوکل امام را از کنار حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله تبعيد نمود. هنگامي که امام از مدينه به سمت سامرا در حرکت بود، بريحه نيز  همراه ايشان بود. در بين راه بريحه به امام گفت: تو خود مي داني که عامل تبعيد تو من بودم. سوگند مي خورم که چنانچه شکايت مرا نزد خليفه ببري، تمام درختانت را در مدينه آتش مي زنم، خدمتکارانت را مي کُشم و چشمه هاي مزارعت  را کور  مي کنم. بدان که اين کارها را خواهم کرد. امام عليه السلام در جواب فرمود:

«نزديک ترين راه براي شکايت از تو اين بود که ديشب شکايت تو را نزد خدا بردم و من اين شکايت را که بر خدا عرضه کردم نزد غير او، از بندگانش نخواهم برد» بريحه چون اين سخن را از امام شنيد، به دامن آن حضرت افتاد،  تضرع کرد و از ايشان تقاضاي بخشش نمود. امام فرمود: تو را بخشيدم. (3)

امام عليه السلام در بيان ديگران


امام هادي عليه السلام پيوسته تحت نظر حکومتهاي جور بود و سعي مي شد که آن حضرت با پايگاههاي مردمي و افراد جامعه تماس نداشته باشد.  با اين حال آن مقدار از فضايل اخلاقي از ايشان بروز نموده که دانشمندان و حتي دشمنان اهل بيت عليهم السلام را به تحسين آن وجود الهي واداشته است. ابوعبدالله جنيدي از دانشمندان مسلمان مي گويد: سوگند به خدا، او بهترين مردم روي زمين و برترين آفريده هاي الهي است. متوکل در نامه اي که براي امام عليه السلام مي نويسد خاطر نشان مي کند: ميرالمومنين عارف به مقام شماست و حق خويشاوندي را نسبت به شما رعايت مي کند و طبق آنچه مصلحت شما و خانواده تان مي باشد عمل مي کند. (4)

شاگردان امام


بنا براظهار شيخ طوسي، تعداد شاگردان امام هادي عليه السلام بالغ بر 185 نفر بوده است که در ميان آنان چهره هاي برجسته علمي و فقهي فراواني که داراي تاليفات گوناگوني بودند نيز ديده مي شود. در اينجا از برخي شاگردان آن حضرت به طور اختصار ياد مي شود:

1- ايوب بن نوح: مردي امين و مورد وثوق بود و درعبادت و تقوا رتبه والايي داشت، چندان که او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده اند. او  وکيل امام هادي و امام عسکري عليهما السلام بود. ايوب به هنگام وفات تنها يکصد و پنجاه دينار از خود به جاي گذاشت، در حالي که مردم گمان مي کردند او پول زيادي دارد.

2- حسن بن راشد: وي از اصحاب امام جواد و امام هادي عليهما السلام شمرده مي شود و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايي برخوردار بوده است.

3- حسن بن علي ناصر : شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است . وي پدر جد سيد مرتضي از سوي مادر است . سيد مرتضي در وصف او مي گويد : مقام و برتري او در دانش و پارسايي ، و فقه روشنتر از خورشيد درخشان است . او بود که اسلام را در “ديلم” نشر داد، بگونه اي که مردم آن سامان به وسيله او از گمراهي به هدايت راه يافته و با دعاي او به حق بازگشتند . صفات پسنديده و اخلاق نيکوي او بيش از آن است که شمرده نشود و روشنتر از آن است که پنهان بماند .

4- عبد العظيم حسني:  وي که نسب شريفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رسد، از ياران امام هادي و امام عسکري عليهما السلام است. عبدالعظيم ، مردي پارسا ، وارسته ، دانشمند ، فقيه و مورد اعتماد و وثوق امام دهم بود . ابو حماد رازي مي گويد : در سامراء بر امام هادي عليه السلام وارد شدم و درباره مسائلي از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم  ، ايشان فرمود : اي حماد ! هر گاه در ناحيه اي که زندگي مي کني ، مشکلي در امر دين ، برايت پيش آمد از عبد العظيم حسني بپرس و سلام مرا به او برسان .

5- عثمان بن سعيد : وي در سن جواني و در حالي که يازده سال از عمرش مي گذشت ، افتخار شاگردي امام را پيدا نمود. امام هادي عليه السلام در مورد او به احمد بن اسحاق قمي فرمود : عثمان بن سعيد ، ثقه و امين من است ، هر چه به شما بگويد از سوي من گفته و هر چه به شما القا کند از ناحيه من القا کرده است. (5)

امام هادي و شيعيان ايشان در ايران


اکثر شيعيان در قرن نخست از شهر کوفه بودند. از دوران امام باقر و امام صادق عليهما السلام به اين طرف ، لقب"قمي” در آخر اسماء تعدادي از اصحاب ائمه به چشم مي خورد. اينها اشعري هاي عرب تباري بودند که در قم مي زيستند. در زمان امام هادي عليه السلام، قم مهمترين مرکز تجمع شيعيان ايران بود و روابط محکمي ميان شيعيان اين شهر و ائمه طاهرين وجود داشت. در کنار قم، دو شهر آبه (يا آوه) و کاشان نيز تحت تأثير تعلميات شيعي قرار داشته و مردم اين شهرها از بينش شيعي مردم قم پيروي مي کردند.

مردم قم و آوه ، همچنين براي زيارت مرقد مطهر امام رضا عليه السلام به مشهد مسافرت مي کردند که امام هادي نيز آنها را در قبال اين عمل “مغفور لهم” وصف کرده اند.

منبع:موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر(عج)

 نظر دهید »

بخش دهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

28 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ly: "B Mitra";” lang="AR-SA">وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَى اللهِ الاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ، وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَیْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، الصَّالِحُونَ

مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، الاِْمْسَاکِ عَمَّا لَمْ

یُکَلَّفُوا، فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَابْدَأْ قَبْلَ

نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاِْسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَتَرْکِ کُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَة. فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا

قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَکَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ، وَإِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَفَرَاغِ نَظَرِکَ

وَفِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ، وَتَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ. وَلَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَالاِْمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ.

پسرم! بدان محبوب ترین چیزى که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویى، تقوا و پرهیزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم

شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پیموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند، زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر

مى کنى آنها نیز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو براى صلاح خویشتن مى اندیشى آنها نیز مى اندیشیدند با این تفاوت که آنها تجارب خود

را براى توبه یادگار گذاشته اند.سرانجام فکر و اندیشه، آنها را به جایى رسانید که آنچه را به خوبى شناخته اند بگیرند و آنچه را که مبهم است و به آن

مکلف نیستند رها سازند. اگر روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بایست از طریق صحیح این راه را بپویى

و این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها.

 

اضافه بر این پیش از آنکه در طریق آگاهى در این امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفیق، رغبت و میل، نشان ده و از هر گونه

عاملى که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه اى افکند یا تسلیم گمراهى کند بپرهیز.

 

هرگاه یقین کردى قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم واحدى

گشته و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده اى در این صورت به آنچه براى تو در این وصیّت نامه توضیح داده ام دقت کن تا نتیجه مطلوب را

بگیرى و اگر آنچه را در این زمینه دوست مى دارى از شرایطى که گفتم برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در

طریقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعیف است به سوى پرتگاه پیش مى روى و در میان تاریکى ها غوطهور مى شوى و کسى که

گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوى بهتر است.

 

شرح و تفسیر بخش  دهم

 

از پیمودن راه هاى مشکوک بپرهیز

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه اندرزهاى مهمى به فرزندش مى دهد و مقدم بر همه چیز او را به تقواى الهى و قناعت به فرایض و

 

احکامِ روشن خداوند و پرهیز از گام نهادن در راه هاى مشکوک دعوت مى کند مى فرماید: “پسرم بدان محبوب ترین چیزى که از میان وصایایم باید

 

به آن تمسک جویى، تقوا و پرهیزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را

 

پیموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند”; وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَى اللهِ وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ،

 

وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَیْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ

 

بى شک تقواى الهى مهم ترین وصیّت همه اولیاى خداست و زاد و توشه قیامت و برگه ورود در بهشت و معیارِ امتیاز انسان ها بر یکدیگر است و به

 

همین دلیل در همه خطبه هاى نماز جمعه به آن توصیه مى شود و بر آن تأکید مىورزند. تقوا که همان حالت خداترسى درونى و مسئولیت پذیرى

 

واقعى است انسان را از هرگونه گناه باز مى دارد.

 

جمله “وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ” به این معنا نیست که تنها به واجبات قناعت کن و از مستحبات و سنن بپرهیز، بلکه اشاره به نکته اى

 

است که در ادامه سخن مى آید و آن پرهیز از امورى است که در شریعت مسکوت مانده و کسى در برابر آن مسئولیت ندارد و یا دسترسى به آن میسر

 

نیست; مانند معرفت به کنه ذات خداوند.

 

جمله “وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ” اشاره به پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله و شخص على علیه السلام و عبدالمطلب و حمزه و ابوطالب و جعفرعلیهم

 

السلام است.

 

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل بر این مطلب پرداخته مى فرماید: “زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر مى کنى آنها نیز درباره خود نظر

 

کرده اند و آن گونه که تو براى صلاح خویشتن مى اندیشى آنها نیز مى اندیشیدند با این تفاوت که آنها تجارب خویش را براى تو به یادگار گذاشتند

 

سرانجام فکر و اندیشه، آنها را به آنجا رسانید که آنچه را به خوبى شناخته اند بگیرند و آنچه را که مبهم است و به آن مکلف نیستند رها سازند”;

 

فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، وَالاِْمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا

 

 

این سخن نیز ناظر به آن است که در مسائل مربوط به دین، امورى است که باید دنبال شود و عدم آگاهى بر آنها عذر نیست، بلکه همه باید آن را فرا

 

گیرند و امورى است که یا از تحت قدرت انسان بیرون است; مانند معرفت کنه ذات خداوند که هیچ پیامبر مرسلى هم نمى تواند به آن برسد و یا از

 

امورى است که خداوند به لطف و کرمش بر بندگانش تخفیف داده و آنها را بدان مکلف نساخته است; ولى اگر اصرار بر آن کنند ممکن است تکلیف به

 

آن دامانشان را بگیرد; مانند آنچه در داستان بنى اسرائیل مربوط به ذبح گاو مخصوص آمده که اگر اصرار در سؤال از جزئیات آن نداشتند، هر گاوى را

 

ذبح مى کردند کافى بود ولى اصرار بیش از حد آنها سبب شد چندان اوصاف مختلفى براى گاو مزبور ذکر شود که در دستیابى به آن دچار مشکل

 

شوند.

 

نیز مانند آنچه درباره حج در روایتى از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله آمده است که روزى خطبه اى خواند و درباره وجوب حج سخن گفت. شخصى به

 

نام عکاشه و طبق روایتى سراقه گفت: اى رسول خدا! آیا همه سال واجب است؟ پیامبرصلى الله علیه وآله سکوت کرد و جوابى نگفت و او دو یا سه بار

 

سؤالش را تکرار کرد. رسول خدا صلى الله علیه وآله ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر بگویم آرى، هر سال بر شما واجب مى شود و قدرت نخواهید

 

داشت، بنابراین آنجا که سکوت مى کنم سکوت کنید، زیرا کسانى که پیش از شما بودند بر اثر کثرت سؤال گرفتار شدند، بنابراین هنگامى که شما را به

 

چیزى امر کردم به آن اندازه که توانایى دارید انجام دهید.

 

در حدیثى دیگر از امام امیرالمؤمنین علیه السلام مى خوانیم که خطبه اى ایراد فرمود و گفت: “إِنَّ اللهَ حَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَفَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ

 

تَنْقُصُوهَا وَسَکَتَ عَنْ أَشْیَاءَ لَمْ یَسْکُتْ عَنْهَا نِسْیَاناً فَلاَ تَکَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اللهِ لَکُمْ فَاقْبَلُوهَا; خداوند حدود و مرزهایى براى حلال و حرام قرار داده از آن

 

تجاوز نکنید و واجباتى را لازم شمرده از آن کم نگذارید و نسبت به امورى ساکت شده و این سکوت به خاطر نسیان نبوده، در برابر آن اصرار نکنید.

 

این رحمت خداست و تخفیف الهى براى شما پس آن را بپذیرید”.

 

سپس در ادامه سخن مى فرماید: “اگر این پیشنهاد را نمى خواهى قبول کنى و روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام

 

نکنى مى بایست از طریق صحیح این راه را بپویى و این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به

 

دشمنى ها و خصومت ها.

 

اضافه بر این پیش از آنکه در طریق آگاهى در این امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفیق، رغبت و میل، نشان ده و از هرگونه عاملى

 

که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه اى افکند یا تسلیم گمراهى کند بپرهیز”; فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا

 

فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَتَرْکِ

 

کُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَة

 

عصاره کلام امام علیه السلام در اینجا این است که براى رسیدن به حق دو راه در پیش دارى; یکى راه پیروى از پیشینیان صالح از خاندانت و استفاده

 

از تجربیات بسیار سودمند آنها که راهى است نسبتا آسان و بى خطر. راه دوم، راه اجتهاد شخصى است که خودت وارد میدان شوى و حق را از باطل

 

بشناسى و پیمودن این راه چهار شرط دارد:

 

نخست اینکه در هر موضوعى نیک بیندیشى و دقت کنى و دیگر اینکه از فرو رفتن در شبهات یا تمسک جستن به تعصب یا خصومات بپرهیزى و

 

سوم اینکه از خداى خود استعانت بجویى و از او بخواهى که تو را در پیمودن این راه کمک کند و چهارم اینکه از هر امر مشکوکى که ممکن است

 

منتهى به ورود در شبهه اى شود یا تو را به گمراهى بکشاند بپرهیزى.

 

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن، نکته را روشن مى کند که تنها سخنان سودمند و پربار و مؤثرِ من کافى نیست; آمادگى در وجود تو نیز از

 

شرایط تأثیر محسوب مى شود و به تعبیر دیگر همان گونه که فاعلیت فاعل شرط است، قابلیت قابل نیز لازم است، از این رو براى آماده ساختن قلب

 

و جان فرزندش براى پذیرش این وصایا مى فرماید:

 

“هر گاه یقین کردى قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم

 

واحدى گشته و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده اى در این صورت به آنچه براى تو در این وصیّت نامه توضیح داده ام دقت کن تا نتیجه

 

مطلوب را بگیرى”; فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَکَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ

 

 

مسلم کسانى که قلبى تاریک و مملوّ از تعصب ها و هوا و هوس دارند و فکرشان چندین جا مشغول است; گاه در فکر حفظ مقامند و گاه در فکر جمع

 

اموال و گاه به دنبال هوا و هوس هاى دیگر، نمى توانند از نصایح و اندرزهاى سودمند و بیدار کننده، هرچند گوینده اش امامعلیه السلام باشد بهره

 

بگیرند. به همین دلیل آیات قرآن که در تأثیرش جاى هیچ تردید نیست، گروهى را هدایت مى کند و در گروهى از تیره دلان لجوج اثرى ندارد و یا اثر

 

معکوس دارد. در سوره توبه آیه 124 و 125 مى خوانیم: “وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً

 

وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُون; و هنگامى که سوره اى نازل مى شود بعضى از آنان به

 

دیگرى مى گویند: این سوره ایمان کدام یک از شما را افزون ساخت به آنان بگو: اما کسانى که ایمان آورده اند بر ایمانشان افزوده است و آنها به

 

فضل و رحمت الهى خوشحالند * و اما کسانى که در دل هایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزوده; و از دنیا رفتند در حالى که کافر بودند”.

 

 

و به گفته شاعر:

 

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست *** در باغ لاله روید و در شوره زار خس

 

حضرت در ادامه این سخن مى افزاید: “و اگر آنچه را در این زمینه دوست مى دارى از شرایطى که گفتم برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى

 

فکر حاصل نکردى، بدان در طریقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعیف است به سوى پرتگاه پیش مى روى و در میان تاریکى ها

 

غوطهور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوى بهتر است”;

 

وَإِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَفَرَاغِ نَظَرِکَ وَفِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ4، وَتَتَوَرَّطُ

 

الظَّلْمَاءَ وَلَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ، وَالاِْمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ.

 

امام علیه السلام بدین وسیله به فرزندش هشدار مى دهد که براى نتیجه گرفتن از این وصیّت نامه خود را آماده سازد، اراده و تصمیم جدى بگیرد و از

 

آنچه مایه پراکندگى فکر و خیال اوست جداً بپرهیزد، دامن همت به کمر بزند و با گام هاى استوار وارد میدان شود و گوش دل را به سخنان امامعلیه

 

السلام بسپارد تا بتواند به سر منزل مقصود و سعادت مطلوب برسد. در غیر این صورت، بیهوده خود را خسته مى کند و در این راه گام مى نهد.

 

 نظر دهید »

بخش نهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

27 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

style="font-family: "B Mitra";” lang="AR-SA">وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا

اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ

عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ، وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ، وَأَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ.

و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیر و اصول و احکامش و حلال و حرام آن، به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزى غیر از آن که

ممکن است منشأ گمراهى شود نفرستم سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف

کرده اند، بر تو نیز مشتبه گردد لذا روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم هرچند مایل نبودم آن شبهات را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد

من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم. امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راهى

که در خورِ توست هدایتت کند به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم

شرح و تفسیر بخش نهم

 

گرچه این بخش از کلام امام علیه السلام بخش نهم عطف بر جمله اى است که در بخش قبل آمد، جمله أنْ یَکُونَ ذلِکَ و از این نظر مى بایست

 

یک بخش منظور شود; ولى چون امام علیه السلام در اینجا بر مسائل مربوط به قرآن و تعلیمات کتاب الله تکیه کرده، آن را به صورت بخش مستقلى

 

قرار دادیم مى فرماید: “و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیرش و اصول و احکامش و حلال و حرام آن به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ

 

چیزى غیر از آن که ممکن است منشأ گمراهى شود نفرستم”; وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ،

 

لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ

 

شک نیست که عالى ترین تعلیمات اسلام از عقاید و احکام و اخلاق، در قرآن است و سنّت پیغمبر و معصومان علیهم السلام شرحى است بر فروع و

 

مسائل مربوط به آن، لذا امام علیه السلام به هنگام تربیت فرزندش از قرآن شروع مى کند و به همه مسلمانان تعلیم مى دهد که آموزش فرزندان را از

 

قرآن آغاز کنند تا گرفتار وسوسه هاى شیاطین جن و انس نشوند.

 

منظور از “تأویل” در اینجا تفسیر قرآن است، زیرا در قرآن مطالبى است که گاه به اجمال بیان شده و در اینجا توضیح و تفسیر پیغمبرصلى الله علیه

 

وآله و امام علیه السلام و آگاهانى را که از قرائن حالیه و مقامیه آگاهند، مى طلبد و منظور از شرایع اسلام در اینجا عقاید اسلامى است به قرینه اینکه

 

احکام بعد از آن ذکر شده است، هرچند شرایع و شریعت به اصول و فروع هر دو اطلاق مى شود و تعبیر به “حَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ” توضیحى است براى

 

احکام، زیرا عمده احکام مربوط به حلال و حرام است، هرچند احکام دیگرى از قبیل مستحبات و مکروهات و احکام وضعیه نیز دارد.

 

جمله “لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ” اشاره به این است که من تمام حقایق دین را خالى از هرگونه خطا و اشتباه در قرآن مى بینم، لذا تو را به سراغ

 

راه هاى مشکوک در عقاید و احکام نمى فرستم، زیرا مى دانیم در صدر اسلام بر اثر نفوذ افکار التقاطى بسیارى از مسلمانان جذب مذاهب باطل در

 

اصول و فروع شدند; افکار التقاطى را چسبیدند و آیات قرآن را مطابق خواسته هاى خود تفسیر به رأى کردند و در احکام اسلام به سراغ قیاس و

 

استحسان و اجتهادات ظنى که هیچ کدام پایه محکمى نداشت رفتند و در مسائل فرعى گرفتار اشتباهات و بدعت هایى شدند و جمله هاى بعد از این

 

جمله شاهد و گواه این معناست.

 

آن گاه امام علیه السلام به نکته دیگرى اشاره مى کند و مى فرماید: “سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل

 

مشتبه شده و در آن اختلاف نموده اند، بر تو نیز مشتبه گردد به همین دلیل روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم، هرچند مایل نبودم آن

 

شبهات را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم”; ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ

 

عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى

 

أَمْر لاَ آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ

 

چکیده کلام امام علیه السلام این است که من در این وصیّت نامه خود به نفى آرا و عقاید باطله، با دلیل و برهان پرداختم گرچه طرح عقاید باطله و

 

شبهات منحرفان خوشایند نیست; ولى ضرورت ایجاب مى کند که آنها را طرح کنم و پاسخ آنها را روشن سازم، زیرا این کار بهتر از آن است که بر آن

 

پرده پوشى کنم و یک روز تو گرفتار آن شوى و پاسخ آن را نداشته باشى.

 

 

این دغدغه اى است که همه معلمان و مربیان آگاه دارند که اگر شبهاتِ گمراهان را مطرح نکنند بیم آن مى رود که شخصِ مورد تربیت روزى گرفتار

 

 

آن شود، بنابراین سعى مى کنند آن شبهات را به صورت حدّاقل عنوان کنند و پاسخ قاطع آن را بگویند.

 

این جمله ممکن است ادامه گفتار امام علیه السلام راجع به قرآن مجید و اهمّیّت آن باشد و مى خواهد بفرماید: من از قرآن دلایل بطلان این عقاید

 

فاسد را به تو تعلیم مى دهم تا گرفتار شبهات فاسدان و مفسدان نشوى.

 

این احتمال نیز وجود دارد که جمله مستقلى باشد; یعنى افزون بر اینکه لازم دیدم کتاب الله و تفسیر آن و احکام حلال و حرام را به تو تعلیم دهم،

 

لازم دیدم به کمک دلیل عقل، به نقد آراى باطله و عقاید فاسده، برخیزم و تو را از افتادن در دام منحرفان رهایى بخشم. تعبیر به “ثُمَّ أَشْفَقْتُ” با

 

توجّه به کلمه “ثمّ” که اشاره به مطلب تازه اى است، با تفسیر دوم مناسب تر است.

 

 

به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود، تعبیرات امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر بر این حقیقت تأکید مى کند که امام

 

به عنوان امامت و امام حسن مجتبى علیه السلام به عنوان جانشین امام علیه السلام در اینجا مطرح نیست، بلکه به عنوان پدرى دلسوز در برابر

 

فرزندى نیازمند به تعلیم و تربیت، این سخنان را بیان فرموده، زیرا همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد امام حسن علیه السلام در آن زمان بیش از سى

 

سال از عمر مبارکش مى گذشت. آیا امکان دارد که امام علیه السلام تا آن زمان به او تعلیم قرآن نداده باشد و از آراى باطله او را آگاه نکرده باشد؟!

 

امام حسن مجتبى علیه السلام نخست در آغوش پدر و سپس در کنار او همواره حضور داشت و افزون بر استماع خطبه هاى فصیح و بلیغ پدر از

 

تعلیمات ویژه نیز برخوردار بود.

امام علیه السلام در آخرین جمله این بخش، ابراز امیدوارى مى کند که وصایاى او در فرزندش کاملا مؤثر گردد مى فرماید: “امیدوارم خداوند تو را در

 

طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راه راستى که در خورِ توست هدایتت کند، به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم”; وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ

 

اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ، أَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ، فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ

 

از این تعبیر امام علیه السلام “فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ” استفاده مى شود که آنچه در این نُه بخش از وصیّت نامه آمده در واقع جنبه مقدماتى داشته

 

است و هدف این بوده که فرزند خود را کاملاً براى پذیرش وصایاى اصلى که بعدا مى آید آماده سازد که بدون آماده سازى، نتایج مطلوب حاصل

 

نخواهد شد.

 نظر دهید »

بخش هشتم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

26 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

َ، إِنِّی وَإِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ، فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِی آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ; بَلْ کَأَنِّی

بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ، وَتَوَخَّیْتُ

لَکَ جَمِیلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ، وَرَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ، وَأَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ وَأَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ

وَمُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة، وَنَفْس صَافِیَة.

پسرم! گرچه من به اندازه همه کسانى که پیش از من مى زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار

بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که بر اثر این آموزش ها همانند یکى از آنها شدم بلکه گویى بر اثر آنچه از تاریخشان به من رسیده

با همه آنها از اوّل تا آخر بوده ام من همه اینها را بررسى کردم سپس قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و زیانش را

دانستم آن گاه از میان تمام آنها از هر امرى گُزیده اش را براى تو برگرفتم و از میان زشت و زیباى آنها زیبایش را براى تو انتخاب نمودم و

مجهولاتش را از تو دور داشتم و همان گونه که یک پدر مهربان بهترین نیکى ها را براى فرزندش مى خواهد من نیز صلاح دیدم که تو را به این

وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و داراى نیّتى سالم و روحى باصفا هستى.

شرح و تفسیر بخش هشتم

 

سایه استفاده از عمر طولانى در تجارب دیگران

 

امام علیه السلام در آغاز این بخش از وصیّت نامه به نکته بسیار مهمى اشاره مى کند و آن اهمّیّت مطالعه و بررسى تاریخ پیشینیان است; آنچه از

 

اعمال آنها به ما رسیده و از اخبار آنها در اختیار ما قرار گرفته و آنچه در آثار بازمانده از آنها: کاخ هاى ویران شده، قبرهاى خاموش، ثروت هاى به جا

 

مانده و… باقى است مى فرماید: “پسرم گرچه من به اندازه همه کسانى که پیش از من مى زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در

 

اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که بر اثر این آموزش ها همانند یکى از آنها شدم بلکه گویى بر اثر

 

آنچه از تاریخشان به من رسیده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام”; أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی وَإِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ،

 

وَفَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِی آثَارِهِمْ; حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ، بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ.

 

اشاره به اینکه زندگى چیزى جز تجربه نیست. اگر کسى از تجارب دیگران بهره بگیرد، در اعمال آنها و نتایجى که از عملشان گرفتند دقت کند و در

 

اخبار عبرت انگیزى که از آنها به یادگار باقى مانده بیندیشد و در آثار بازمانده از آنان با دیده عبرت بین بنگرد، عمرى به درازاى تمام تاریخ بشریت

 

پیدا مى کند و گویى از روز اوّل خلقت آدم تا کنون زنده بوده است.

 

آن گاه امام علیه السلام مى افزاید: “من همه اینها را بررسى کردم سپس قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و

 

زیانش را دانستم. سپس از میان همه آنها از هر امرى گُزیده اش را براى تو برگرفتم و از میان زشت و زیباى آنها زیبایش را براى تو انتخاب نمودم و

 

مجهولاتش را از تو دور داشتم”; فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ1وَتَوَخَّیْتُ2 لَکَ جَمِیلَهُ، وَصَرَفْتُ

 

عَنْکَ مَجْهُولَهُ

 

اشاره به اینکه مطالعه آثار پیشینیان و سیر و سیاحت در آثار آنها به تنهایى کافى نیست. انسان باید همچون صرّاف، سره را از ناسره جدا سازد و آنچه را

 

خوب است گزینش کند و ناخالصى ها را به دور افکند و من زحمت این کار را نیز براى تو کشیده ام.

 

امام علیه السلام در پایان این بخش از وصیّت نامه انگیزه خود را بر بیان این وصیّت نامه به این صورت بیان مى کند که مى فرماید: “و همان گونه

 

که پدرى مهربان بهترین نیکى ها را براى فرزندش مى خواهد، من نیز صلاح دیدم که تو را به این وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم،

 

چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و داراى نیّتى سالم و روحى باصفا هستى”; وَرَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ،

 

وَأَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَمُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة، وَنَفْس صَافِیَة

 

اشاره به اینکه اگر من زحمتِ گردآورى تجارب پیشینیان و آموزه هاى تاریخ را براى تو کشیدم و همه آنها را در این اندرزنامه ام خلاصه کردم، به دو

 

دلیل است نخست اینکه پدرم; پدرى مهربان و عاشق و دلباخته سعادت فرزندش و دیگر اینکه تو هم جوان هستى و در آغاز عمر و نیتى پاک و قلبى

 

صاف دارى. این دو، دست به دست هم داده و این زحمت را براى من آسان نموده است.

 

در واقع امام علیه السلام با این سخنانش به همه پدران دلسوز درس مى آموزد که اگر خواهان سعادت فرزندان خود هستند از آن زمان که قلب

 

فرزندان صاف و پاک است در تربیتشان بکوشند و مخصوصاً از تاریخ پیشینیان که مملوّ از درس ها و عبرت هاست و نمونه هاى حسى براى مسائل

 

اخلاقى به دست مى دهد، کمک بگیرند.

 

نکته ها

1

مجموعه پر از اسرارى به نام تاریخ

 

از آن روز که خط اختراع شد و بشر توانست آثار خود را به وسیله آن به یادگار بگذارد، تاریخ بشر آغاز گردید و تجربیات اقوام پیشین به عنوان میراث

 

گرانبهایى براى اقوام آینده به دل تاریخ سپرده شد. عوامل پیروزى ها و اسباب شکست ها و ناپایدارى قدرت ها و تلخ و شیرین هاى بسیارى دیگر در

 

دل آن ثبت شد به گونه اى که افراد آگاه مى توانند مسیر زندگى فردى و اجتماعى خود را در آینه تاریخ ببینند و بى آنکه نیاز به تجربه جدیدى داشته

 

باشند از تجارب دیگران استفاده کنند.

به همین دلیل در قرآن مجید بخش مهمى از آیات، بیانگر تاریخ عبرت آموز پیشینیان است و با صراحت مى گوید: “لَقَدْ کَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى

 

الاَْلْبَابِ”; به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان اندیشه بود”.4

 

قرآن در مورد بعضى از بخش هاى تاریخى که درس هاى عبرت بیشترى را در خود نهفته دارد، نام أَحْسَنُ الْقِصَصِ را برگزیده و مى گوید: “نَحْنُ

 

نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ; ما بهترین سرگذشت ها را به وسیله این قرآن که به تو وحى کردیم، براى تو شرح

 

مى دهیم”.5

گاهى نیز مخاطبان خود را به سیر در زمین و مطالعه آثارى که از گذشتگان باقى مانده و تاریخ تکوینى آنها را تشکیل مى دهد، دعوت مى کند و

 

مى گوید: قُلْ سِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ.

 

امام علیه السلام در این وصیّت نامه به نکته مهمى درباره تاریخ اشاره کرده است و آن اینکه مطالعه دقیق تاریخ پیشینیان، عمر جاودان به انسان

 

مى بخشد و به این مى ماند که انسان از روز آغاز خلقت آدم علیه السلام تا امروز همراه همه اقوام و جمعیّت ها بوده و نتیجه تجارب آنها را براى خود

 

ذخیره کرده باشد و به راستى چه فرصت گرانبهایى است که انسان با هزینه بسیار کم، متاعى این چنین بزرگ به دست آورد.

 

 

البتّه تاریخ کاستى هاى مهمى دارد و این بر اثر اعمال نفوذ جباران پیشین در تحریف حقایق تاریخ به نفع خویشتن است که این آینه را در موارد

 

بسیارى تیره و تار ساخته اند و با تطمیع و تهدید تاریخ نگاران، آنها را وادار به این کار کرده اند که نمونه آشکار آن بنى امیّه و تاریخ ننگین آنهاست.

 

 

ولى محققانِ آگاه، با دقت در قرائنى که در گوشه و کنار حوادث تاریخى است غالباً مى توانند سره را از ناسره بشناسند و حق را از باطل جدا سازند و از

 

آنجا که دروغگویان حافظه ندارند و غالبا گرفتار ضد و نقیض مى شوند از آن ضد و نقیض ها، آب را از سراب تشخیص دهند.

 

 

اى کاش قدرتمندان امروز گاه و بى گاه سرى به تاریخ مى زدند و حد اقل شاهنامه ها را مى خواندند و سرنوشت آینده خود را در این آینه مى دیدند و

 

دست از ظلم و ستم و تبهکارى بر مى داشتند.

2

چگونگى دسترسى امام علیه السلام به تاریخ گذشتگان

 

از تعبیرات امام علیه السلام در این بخش از نامه استفاده مى شود که دسترسى امام علیه السلام به تاریخ عبرت انگیز پیشینیان از سه راه بوده است:

 

نخست از طریق نگاه کردن در اعمال آنها; که ممکن است اشاره به کارهایى باشد که سینه به سینه، نسلى به نسل دیگر منتقل مى کند. دوم. از

 

طریق تفکر در اخبارشان که در صفحات تاریخ ثبت و ضبط شده است; سوم. از طریق سیر در آثار آنان; یعنى کاخ هاى متروک، قصرهاى خاموش،

 

ویرانه هاى شهرها، قبرهاى مندرس و مانند آن; که با زبان بى زبانى حقایق مربوط به نسل هاى پیشین را بیان مى دارند و در عین خاموشى صد زبان

 

دارند و همواره عارفان آگاه و شاعران با خبر از زبان آنها مطالب زیادى براى ما نقل کرده و مى کنند.

 

 

راه چهارمى نیز امام براى آگاهى از تاریخ پیشینیان داشته و آن علم و دانشى است که از طریق وحى بر پیامبرصلى الله علیه وآله نازل شده و پیامبرصلى

 

الله علیه وآله به بزرگ ترین شاگرد و وصیّش على علیه السلام منتقل ساخته است.

 

 

از آنجا که غیر از منبع اخیر، خطاها، ناصافى ها و ناخالصى ها در اخبار رسوخ کرده، امام مى فرماید: “من با فکر خدادادى خالص آن را از ناخالص جدا

 

ساخته ام و صحیح را از سقیم پرداخته ام و نتیجه آن را در اختیار تو فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام که مخاطب مستقیم آن حضرت در این نامه

 

است و تمام پیروانش که مخاطب غیر مستقیم آن حضرتند گذاشته ام.

 نظر دهید »

بخش هفتم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

24 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

َیَّ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا

فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ

کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ. فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ

التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا

مِنْهُ.

 

ترجمه بخش هفتم

پسرم! هنگامى که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستى گراییده، به نوشتن این وصیتم براى تو مبادرت ورزیدم و نکات برجسته اى را در

وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى

حاصل شود آن گونه که در جسمم بر اثر گذشت زمان به وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى

سرکش شوى به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم و از آنجا که قلب جوان همچون زمین خالى است و هر بذرى در آن پاشیده شود آن را مى پذیرد،

پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد گفتنى ها را گفتم همه اینها براى آن است که با تصمیم جدى به استقبال امورى

بشتابى که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بى نیاز ساخته و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش

بیشتر آسوده خاطر گردى، بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده، نصیب تو هم خواهد شد بى آنکه زحمتى کشیده باشى بلکه شاید پاره اى از آنچه

بر ما مخفى شده با گذشت زمان و تجربه بیشتر بر تو روشن گردد.

شرح و تفسیر بخش هفتم

 

انگیزه من براى نوشتن این وصیت نامه

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه اش هفتمین بخش بار دیگر به انگیزه خود در بیان این وصیّت نامه طولانى و مملوّ از اندرزهاى نافع

مى پردازد; انگیزه اى که از دو بخش تشکیل مى شود: بخشى از آن در وجود امام علیه السلام و بخشى از آن در وجود امام مجتبى علیه السلام و

خلاصه اش این است که سن من بالا رفته و مى ترسم اجلم فرا برسد به همین دلیل اقدام به این وصیّت نامه کردم و از سوى دیگر تو جوان هستى و

آماده پذیرشِ حق. از این مى ترسم سن تو بالا رود و آن آمادگى در تو نباشد. به این دو دلیل به این وصیّت نامه مبادرت کردم.

 

نخست مى فرماید: “پسرم! هنگامى که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستى گراییده، به این وصیتم، براى تو مبادرت ورزیدم”; أَیْ بُنَیَّ إِنِّی

لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ

 

مى دانیم سن مبارک امامعلیه السلام در آن زمان 60 سال یا کمى بیشتر بود و سن فرزندش بیش از 30 سال که هنوز بقایاى جوانى را با خود داشت

و این درسى است براى همه پدران در برابر فرزندان، هنگامى که سنین عمر آنها بالا مى رود پیش از آنکه اجل فرا رسد و یا فرزندانشان دوران جوانى و

یا نوجوانى را که آمادگى فراوان براى پذیرش حق در آن است، پشت سر بگذارند، آنچه را لازم است به آنها بگویند و وصیّت کنند.

 

آن گاه امام علیه السلام به توضیح بیشترى مى پردازد و مى فرماید: “و نکات برجسته اى را در وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه

را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم بر اثر گذشت زمان به

وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم”;

وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ

غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ

 

امام علیه السلام در اینجا نه به عنوان معصوم و نیز مخاطبش نه به عنوان فرزندى معصوم، بلکه به عنوان پدرى پیر و دلسوز در برابر فرزندى که

ممکن است در معرض تندباد وسوسه هاى نفس و فتنه هاى دنیا قرار بگیرد، به دو نکته راجع به خود و یک نکته درباره فرزندش اشاره مى کند و

مى فرماید: از یک سو سن من بالا رفته و بیم فرا رسیدن اجل و از دست رفتن فرصت را دارم و از سوى دیگر همراه بالا رفتن سن همان گونه که

اعضاى بدن ضعیف و ناتوان مى شود، فکر هم ممکن است به سستى گراید و از سوى سوم تو که مخاطب من هستى نیز در معرض آفات مختلفى قرار

بگیرى; وسوسه هاى شیطان، هواى نفس و بندگى دنیا که اگر چنین شود باز فرصت پند و اندرز از دست مى رود.

 

روى این جهات، من مبادرت به این وصیّت و اندرزنامه کردم تا به نتیجه مطلوب، قبل از فوت فرصت برسم.

 

جاى تعجب است که ابن ابى الحدید در شرح جمله هایى که امام علیه السلام درباره خود بیان فرموده مى گوید: “این جمله ها نشان مى دهد، بر

خلاف عقیده شیعه که مى گویند امام علیه السلام از این گونه امور معصوم است نه در فکر او نقصانى حاصل مى شود نه رأى او فتور مى پذیرد”،

باطل است

 

در حالى که تمام قراین ـ همان گونه که گفتیم ـ نشان مى دهد امام علیه السلام، این سخنان را نه از موضع امامت و عصمت، بلکه از موضع پدرى

پیر و پر تجربه که براى فرزندى جوان و کم تجربه نصیحت و اندرز مى دهد، بیان فرموده است.

 

اگر ابن ابى الحدید سخن دیگر مولا على علیه السلام را که در همین نهج البلاغه وارد شده توجه مى کرد که مى فرماید: “فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی

فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِی عَنْ شَیْء فِیمَا بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ السَّاعَة; از من سؤال کنید آنچه را مى خواهید پیش از آنکه مرا از دست دهید. سوگند به

کسى که جانم در دست قدرت اوست از هیچ حادثه اى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مى شود از من سؤال نمى کنید مگر اینکه پاسخ آن را آماده

دارم”.4

 

نیز سخن دیگرى که در خطبه 189 آمده است که مى فرماید: “أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الاَْرْضِ; اى

مردم هرچه مى خواهید از من بپرسید، چرا که من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آگاه ترم و همه چیز به فرمان خدا و به اذن الله نزد من روشن

است. آرى اگر ابن ابى الحدید این سخنان را در کنار هم مى گذاشت هرگز چنین نمى گفت.

 

سپس امام علیه السلام به بیان دلیلى براى طرح وصایاى خود براى فرزند جوانش پرداخته چنین مى گوید: “به یقین قلب جوان و نوجوان همچون

زمین خالى است; هر بذرى در آن پاشیده شود آن را مى پذیرد”; وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ

 

این امر بارها به تجربه رسیده و حتى روایتى است که به صورت ضرب المثل در آمده که “اَلْعِلْمُ فِى الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِى الْحَجَرِ; تعلیماتى که در کودکى

و جوانى داده مى شود همچون نقشى است که بر سنگ بزنند نقشى است ثابت، عمیق و پایدار. سپس بر آن افزوده اند که وَالتَّعَلُّمُ فِى الْکِبَر کَالْخَطِّ

عَلَى الْماءِ; فراگیرى در بزرگسالى همچون نقشى است که بر آب زنند نقشى است گذرا و ناپایدار”.

 

آن گاه دو دلیل دیگر بر آن مى افزاید و مى فرماید: “به همین دلیل به تعلیم و تأدیب تو مبادرت ورزیدم پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به

امور دیگر مشغول گردد”; فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ

 

در واقع امام علیه السلام براى انتخاب این سن و سال جهت پند و اندرز، سه دلیل بیان فرموده است: آماده بودن قلب جوان براى پذیرش، عدم

قساوت به سبب عدم آلودگى به گناه و عدم اشتغال ذهن به مشکلات زندگى و حیات و هر کدام از این سه به تنهایى براى انتخاب این زمان کافى

است تا چه رسد به اینکه همه این جهات جمع باشد.

 

سپس امام علیه السلام مى افزاید: “همه اینها براى آن است که با تصمیم جدى به استقبال امورى بشتابى که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب

آن بى نیاز ساخته، و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش بیشتر آسوده خاطر گردى”; لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ

الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ

 

امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود به اهمّیّت استفاده از تجارب دیگران اشاره مى کند، زیرا زندگى چیزى جز تجربه نیست و انسان عاقل

به جاى اینکه همه چیز را خودش تجربه کند و ضایعات و مشکلات آن را بپذیرد از تجارب دیگران استفاده مى کند و آنچه را آنها آزموده اند و

نتیجه اش روشن شده در اختیار مى گیرد بى آنکه هزینه اى براى آن بپردازد. به تعبیر دیگر همواره نسل هاى آینده از نسل هاى گذشته از این نظر

سعادتمندترند که تجارب پیشینیان در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنچه را آنها با زحمت فراوان به دست آورده اند آیندگان بدون زحمت در اختیار

مى گیرند و تعبیرات امامعلیه السلام “کُفیتَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ وَعُوفِیتَ مِنْ عَلاجِ التَّجْرِبَةِ” همه اشاره به همین نکته است.

 

لذا در پایان این بخش از اندرزنامه مى فرماید: “بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده، نصیب تو هم خواهد شد بى آنکه زحمتى کشیده باشى بلکه

شاید پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده با گذشت زمان و تجربه بیشتر بر تو روشن گردد”; فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ

عَلَیْنَا مِنْهُ

 

اشاره به اینکه گاه تجربه پیشینیان به طور کامل در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنها از آن بهره کامل مى برند و گاه پیشینیان در بعضى از مسائل،

نیمى از راه را پیموده اند و نیم دیگر را آیندگان مى پیمایند و به امورى دست مى یابند که حتى نصیب پیشینیان نشده بود.

 

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، سخنان امامعلیه السلام در این وصیّت نامه از موضع امامت و مقام عصمت نیست، بلکه به عنوان فردى دنیا دیده و

تجربه کرده و دلسوز که به فرزندش در برابر طوفان حوادث دنیا کمک مى کند تا از تجربیاتش بهره گیرد و حتى گاه آنچه را او به تجربه نیافته،

فرزندش آن را تکمیل کند و به نتایج بهترى برسد.

 

نکته : آثار تربیت در جوانى

 

تاریخ انبیا نشان مى دهد جوانان نخستین گروهى بودند که به آنها ایمان مى آوردند و از اهداف آنها دفاع مى کردند. قرآن کرارا داستان نوح و ایمان

آوردن جوانان را به او و ایراد بزرگسالان ثروتمند را بیان کرده و نیز تاریخ اسلام نشان مى دهد که مؤمنان به پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله بیش از

همه جوانان بودند.

 

روایات اسلامى نیز این حقیقت را تأیید مى کند; امام صادق علیه السلام به یکى از یارانش که براى دفاع از مکتب اهل بیت به بصره رفته بود و ناکام

برگشت، فرمود: “عَلَیْکَ بِالاَْحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کُلِّ خَیْر; بر تو باد که به سراغ جوانان بروى که آنها براى پذیرش هر امر خیرى از همه

سریع ترند”.6

 

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: “مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَهُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ; هر کس قرآن را بخواند در حالى که جوان

با ایمان باشد، قرآن با گوشت و خون او عجین خواهد شد”.

 

نیز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: “بَادِرُوا أَوْلاَدَکُمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَکُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ; فرزندان خود را با احادیث اهل

بیت آشنا سازید پیش از آنکه گروه منحرف مرجئه که اعتقادى به خلافت بلا فصل على علیه السلام نداشتند از شما پیشى بگیرند”. در فصل بالا از

وصیّت نامه امیر مؤمنان على علیه السلام نیز این مطلب به خوبى بیان شده است.

 

دلیل آن هم روشن است، زیرا از یک سو قلب جوانان پاک و خالى از آلودگى به تعصب هاى کور و لجاجت و عقاید باطله است، به همین دلیل همانند

زمینى است که خالى از هرگونه گیاه و علف هاى هرزه مزاحم باشد و هر بذرى در آن افشانده شود به سرعت آن را مى پذیرد.از سوى دیگر، تعلقات

دنیوى و مادى، او را به خود مشغول نداشته است تا پذیرش او نسبت به حق ضعیف شود.

 

از سوى سوم تعلیمات انبیا و احکام دین خدا با منافع نامشروع بسیارى از بزرگسالان در تضاد است و آنها حاضر نیستند به آسانى دست از منافع خود

بردارند در حالى که جوانان گرفتار چنین منافعى نیستند.یک از شعراى عرب مى گوید:

 

قَدْ یَنْفَعُ الأدَبُ الأحْداثُ فى مُهَل *** وَلَیْسَ یَنْفَعُ بَعْدَ الْکِبَرِ الاَْدَبُ

 

إنَّ الْقُصُونَ إذا قَوَّمْتَهَا اعْتَدَلَتْ *** وَلَنْ تَلینَ إذا قَوَّمْتَهَا الْخَشَبُ

 

تربیت نسبت به جوانان در مدت کوتاهى فایده مى بخشد ولى بعد از بزرگسالى اثرى ندارد.

 

شاخه هاى تر و نازک را به راحتى مى توان صاف و مستقیم کرد ولى هنگامى که به صورت چوب هاى سختى در آمد قابل تغییر نیست.و به گفته

سعدى:

 

آن که در خُردیش ادب نکنند *** در بزرگى فلاح از او برخاست

 

چوب تر را چنان که خواهى پیچ *** نشود خشک جز به آتش راست

 نظر دهید »

بخش ششم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

23 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف حَرِیز، مَانِع عَزِیز. وَأَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ، أَکْثِرِ

الاِسْتِخَارَةَ، وَتَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَلاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً، فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نََعَ وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ

بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ

یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ. فَبَادَرْتُکَ

بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ،

وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ. خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ، وَلاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

 

در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نیرومند سپرده اى. به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص

بخوان و تنها دست به دامان لطف او بزن چرا که بخشش و حرمان به دست اوست و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکى را برایت فراهم سازد. وصیتم

را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگیر، زیرا بهترین سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خیرى نیست و

دانشى که سزاوار فراگرفتن نمى باشد سودى ندارد.

 

شرح و تفسیر بخش  ششم

 

وصیتم را سرسرى مگیر

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بخش ششم پنج دستور مهم دیگر به فرزند دلبندش مى دهد:

 

نخست توکل به خداست که مى فرماید: در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نیرومند سپرده اى.

 

وَأَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف حَرِیز، وَمَانِع عَزِیز.

 

توکل زاییده ایمان به توحید افعالى است هنگامى که انسان سرچشمه همه امور جهان را به دست خدا بداند و او را مسبب الاسباب بشمرد طبعاً در همه

مشکلات به او پناه مى برد و او را پناهگاه مطمئن خود مى داند.

 

توکل به این معنا نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و تنها به امید لطف خدا بنشیند، بلکه به این است که تمام توان خود را به کار گیرد

و در آنجا که به موانع و مشکلاتى برخورد مى کند که حل آن بیرون از توان اوست دست به دامان لطف خدا مى زند و با توکل بر او بر مشکلات چیره

مى شود.

 

آن گاه به مسأله اخلاص اشاره کرده مى فرماید: به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص بخوان و تنها دست به دامان لطف او بزن چرا که بخشش و

حرمان به دست اوست; وَأَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ.

 

اخلاص نیز از ثمرات ایمان به توحید افعالى است، زیرا هنگامى که انسان بداند “لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ إِلاَّ اللهُ“ یقین پیدا مى کند که عطا و حرمان به

دست اوست. به هنگامى که به این امر ایمان پیدا کرد تنها به در خانه او مى رود و با خلوص نیّت هرچه مى خواهد از او مى خواهد. به همین دلیل در

روایات وارد شده است که ریاکاران مشرکند; امام صادق علیه السلام مى فرماید: “کُلُّ رِیَاء شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَمَنْ

عَمِلَ للهِِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللهِ; هر ریایى شرک است هر کس کارى براى مردم کند پاداش خود را باید از مردم بگیرد و هرکس عملى براى خدا انجام

دهد پاداش او بر خداست”.4

 

این جمله در ضمن به این حقیقت نیز اشاره دارد که انسان خواسته هاى خود را باید فقط از خدا بخواهد نه از غیر خدا و اگر طبق عالم اسباب به سراغ

غیر خدا مى رود باز هم مؤثر واقعى را خدا مى داند که اراده اش گاه به دست بندگانش تحقق مى یابد و جمله “فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ“ نیز بیانگر

همین حقیقت است.

 

در سومین دستور مى فرماید: “و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکى را برایت فراهم سازد”; وَأَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ.

 

استخاره دو معنا دارد: یکى استخاره اى است که امروز در میان مردم معمول و متعارف است، هرگاه مسأله اى بر انسان مشکل شده و با نیروى عقل

خود و مشورت با اهل آن نتوانست آن را حل کند به سراغ مشورت با خدا مى رود و استخاره نوعى مشورت با پروردگار است. معناى دوم استخاره این

است که انسان در هر کارى که قدم مى گذارد از خدا طلب خیر کند; یعنى خداوند را حاکم بر سرنوشت خود ببیند; در امر تجارت و زراعت و مانند آن

تلاش کند ولى زبان حال و قال او اَسْتَخیرُاللهَ بِرَحْمَتِهِ باشد; یعنى خدایا خیر و برکت را از رحمت تو مى خواهم. این نوع از استخاره در روایات بسیار بر

آن تأکید شده است. از جمله در روایتى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: مَا اسْتَخَارَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلاَّ خَارَ لَهُ; هیچ بنده با ایمانى از

خداوند طلب خیر نمى کند مگر اینکه خداوند خیر او را فراهم مى سازد.

 

امام علیه السلام در ادامه این سخن براى اینکه فرزندش نسبت به اندرزها و وصایاى او اهتمام به خرج دهد مى فرماید: وصیتم را به خوبى درک کن

و آن را سرسرى مگیر”;وَتَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَلاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً

 

سپس دلیلى براى آن ذکر مى کند و علوم و دانش ها را ضمن آن، به سه بخش تقسیم مى نماید و مى فرماید: زیرا بهترین سخن دانشى است که

سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خیرى نیست و دانشى که زیان بار است سزاوار فراگرفتن نیست سودى نمى بخشد; فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ

مَا نَفَعَ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ، وَلاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

 

دانش هاى مفید، علومى است که انسان را در مسیر قرب الى الله یارى مى بخشد; خواه در زمینه اعتقادات باشد یا عبادات و اخلاق و…، دنیاى او را به

صورت آبرومند تأمین مى کند و از فقرى که مایه کفر و روسیاهى است رهایى مى بخشد.

 

علوم بیهوده دانش هایى است که نه خیر دنیا در آن است و نه خیر آخرت و گاه از آن براى سرگرمى و یا تفاخر استفاده مى شود; شبیه آنچه در حدیث

معروف وارد شده که پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مردى را در مسجد دید که گروهى اطراف او را گرفته اند فرمود: این چیست؟ عرض کردند: این

مرد علاّمه است و دانش فراوان دارد پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: علاّمه چیست؟ عرض کردند: این شخص آگاه ترین فرد به نسب هاى عرب و

حوادث ایام جاهلیّت و اشعار آنهاست. پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمود: “ذَاکَ عِلْمٌ لاَ یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَلاَ یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ; این علمى است که هر

کس آن را نداند زیانى نمى کند و آن کس که آن را بداند سودى نمى برد” سپس افزود: “إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاَثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ

وَمَا خَلاَهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ; علم تنها در سه چیز است: نشانه هاى روشن در مسائل مربوط به خدا شناسى و مبدأ و معاد و علم مربوط به احکام الهى و

واجبات و علوم مربوط به امور اخلاقى و سنّت ها و مستحبات و غیر آن اضافى است.7

 

البتّه علوم و دانش هایى که به عمران و آبادى دنیاى مردم کمک مى کند و آنها را از فقر و بیمارى و مشکلات دیگر رهایى مى بخشد نیز از علوم

مفیدند، زیرا در واقع مقدمه اى براى آن سه گروه از علوم نافعند.

 

قسم سوم از علوم، علوم زیان بار است; مانند علم سحر و شعبده و علوم مربوط به تولید مواد حرام مانند شراب و مواد مخدر. در دنیاى امروز ما، این

علوم فراوان تر از گذشته است; علومى که تهیّه وسائل کشتار جمعى را به بشر مى آموزد مانند بمب اتم، سلاح هاى مرگبار شیمیایى و امثال آن این

گونه علوم آموختن و فرا گرفتنش از نظر اسلام حرام است، چرا که به عنوان مقدّمه حرام محسوب مى شود.

 

نکته : علوم نافع و غیر نافع

 

شک نیست که علم و دانش نور و روشنایى است; ولى در عین حال چنین نیست که همه علوم مطلوب و مفید باشد.

 

همان گونه که در وصیّت نامه بالا آمده است، امام علیه السلام علوم را به سه گونه تقسیم مى کند:

 

علومى که براى زندگى انسان ها نافع است، گاه جنبه معنوى دارد; مانند علم به معارف دینى و احکام و اخلاق انسانى و گاه جنبه مادى دارد; مانند

تمام علومى که براى زندگى مادى انسان ها لازم است نظیر علم پزشکى، کشاورزى، فنون دفاعى، صنایع سبک و سنگین و… . و مى دانیم اگر این

علوم نباشد و زندگى مادى انسان به طور معقول اداره نشود مشکلات معنوى فراوانى به دنبال خواهد داشت. به همین دلیل این علوم در اسلام به

عنوان واجب کفایى معرفى شده; یعنى هر گروهى لازم است به دنبال بخشى از این علوم برود تا همه نیازهاى مادى جامعه اسلامى تأمین گردد و اگر

در یک رشته به اندازه کافى متصدیانى نداشته باشد، وجوب عینى پیدا مى کند.

 

مسلمانان در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما نباید در این علوم از دیگران عقب بمانند، بلکه باید پرچم دار علم باشند همان گونه که در قرون

نخستین اسلام و چند قرن بعد از آن چنین بوده است.

 

اما علوم مضر و زیان بار، علومى است که نتیجه آن تخریب نظام اجتماعى و سلامت جامعه و برخوردارى آن از پیشرفت و تکامل است مانند علوم

مربوط به سلاح هاى کشتار جمعى و تولید انواع مواد مخدر و مشروبات الکلى و امثال آن.

 

قسم سوم علوم بیهوده است که نه فایده اى دارد نه زیانى که نمونه آن در بالا در شرح کلام امام علیه السلام بیان شد.

 

 نظر دهید »

بخش پنجم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

22 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ. وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ

الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ. وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَلِسَانِکَ، وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ، وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَلاَ

تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم. وَخُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ، وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.

بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى دخالت منما. در

راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اینکه خوددارى کردن به هنگام بیم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسیرهاى

خطرناک بیفکند. امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که کار بد انجام مى دهد با جدیت دورى گزین. در

راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، در دریاى مشکلات هر جا که باشد براى

رسیدن به حق فرو شو. در دین خود تفقه کن و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت

و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است.

 

شرح و تفسیر بخش پنجم

 

رمز پیروزى استقامت است

 

امام علیه السلام در آغاز این بخش به عنوان نتیجه گیرى از بخش سابق که دستور به سیر در احوال گذشتگان مى داد، پنج اندرز مهم را بیان مى کند

مى فرماید: “بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى

دخالت منما. در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اینکه خوددارى کردن به هنگام بیم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به

مسیرهاى خطرناک بیفکند”; فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ; وَدَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ، وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ

ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ.

 

جمله “أَصْلِحْ مَثْوَاکَ“ با توجّه به اینکه “مَثْوى“ به معناى جایگاه و در اینجا به معناى جایگاه آخرت است، اشاره دارد که در این دنیا کارى کن که

سراى آخرتت را آباد کنى.

 

در دعاى روز سه شنبه از دعاهاى پر معناى ایام هفته، به نقل از امام على بن الحسین زین العابدین علیهما السلام مى خوانیم: “وَأَصْلِحْ لِی آخِرَتِی

فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی; خدایا آخرتم را اصلاح کن، چرا که سراى جاویدان من است”.

 

جمله”لاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ“اشاره به این است که متاع بسیار پرارزش آخرت و سعادت جاویدان را به بهاى اندک و بى ارزش زرق و برق دنیا

مفروش، همان گونه که قرآن مجید در نکوهش جمعى از یهود و اعمال زشت آنها مى فرماید: “أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالاْخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ

عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ; آنها کسانى هستند که زندگى دنیا را با از دست دادن آخرت خریده اند; از این رو از عذاب آنها کاسته نمى شود; و به

هیچ صورت یارى نخواهند شد”.

 

جمله “دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ“ به نهى از قول به غیر علم اشاره دارد که انسان از امورى سخن بگوید که از آن آگاهى ندارد. در قرآن کراراً از این

عمل نهى شده است از جمله مى فرماید”وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ; از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن” و در مورد پیروى از وسوسه هاى

شیطان مى فرماید: “إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ; او شما را فقط به بدى و کار زشت فرمان مى دهد; و نیز دستور

مى دهد آنچه را نمى دانید، به خدا نسبت دهید".

 

فقره “وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ“ اشاره به این است که در مسائل غیر مربوط به تو دخالت مکن و به تعبیر ساده فضولى در کار دیگران موقوف! چه

بسیارند کسانى که به علت دخالت در کارهاى دیگران و امورى که به آنها مربوط نیست هم از انجام وظیفه خود مى مانند و هم گرفتارى ها و

نزاع هایى براى خود از این رهگذر به وجود مى آورند. این همان چیزى است که قرآن مجید مى فرماید: “عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَّنْ ضَلَّ إِذَا

اهْتَدَیْتُم; مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید گمراهى کسانى که گمراه شده اند، به شما زیانى نمى رساند".

 

آخرین جمله “وَأَمْسِکْ…“ به رعایت احتیاط در شبهات اشاره دارد که یکى از اصول مسلم عقلانى است; هرگاه انسان در برابر دو راه قرار گرفت:

راهى روشن و خالى از اشکال و راهى مجهول و تاریک، عقل مى گوید هرگز در چنین راهى گام مگذار که ممکن است سرانجام شومش دامانت را

بگیرد و اگر هم به مقصد برسى با ترس و وحشت و اضطراب خواهد بود. در راهى گام بنه که با اطمینان و آرامش تو را به مقصودت مى رساند.

 

این اصل عقلانى در روایات زیادى، از جمله حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله به آن اشاره شده است آنجا که مى فرماید: “دَعْ مَا یُرِیبُکَ

إِلَى مَا لاَ یُرِیبُکَ; آنچه تو را به شک مى افکند رها کن و به سوى راهى برو که در آن شک و تردید ندارى”.در حدیث دیگرى پیغمبر اکرم صلى الله

علیه وآله ، امور زندگى انسان ها را به سه قسم تقسیم مى کند: “بخشى بیّن الرشد که سالم بودنش آشکار است و باید از آن تبعیت کرد و بخشى بیّن

الغىّ که ناسالم بودنش آشکار است و باید آن را رها و بخشى که مشکل و مشکوک است که باید آن را رها نمود و به خدا واگذار کرد".

 

بدیهى است که هیچ یک از این دستورات مسأله امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد جاهل را نفى نمى کند و مربوط به مواردى است که انسان

مسئولیتى در برابر آن ندارد، لذا به دنبال این دستورات مى فرماید: “امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى

که عمل بد انجام مى دهد با جدیت دورى گزین”; وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَلِسَانِکَ، وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ.

 

جمله اوّل “وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ“ اشاره به این است که چون انسان، دیگران را امر به معروف مى کند، اگر خودش اهل معروف نباشد در پیش

وجدان خویش شرمنده مى گردد. به علاوه از مردم نیز خجالت مى کشد که بگویند او آمر به معروف است در حالى که خودش عامل به منکر است.

مجموع این امور سبب مى شود که با امر به معروف انسان تدریجاً در سلک عاملان به معروف درآید.

 

جمله “وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ ..“ اشاره به مراتب نهى از منکر دارد که در اینجا براى آن دو مرحله ذکر شده و در بعضى دیگر از سخنان امام علیه السلام در

کلمات قصار سه مرحله براى آن ذکر شده است: نخست انکار به قلب و بیزارى از منکر در درون دل و جان، هرچند ظالمان دست و زبان انسان را

ببندند. مرحله دوم انکار با زبان و مرحله سوم جلوگیرى عملى از منکرات. بسیارى از فقها این مرحله را وظیفه

حکومت اسلامى وحاکم شرع دانسته اند و مرحله اوّل و دوم را وظیفه عموم مردم.

 

جمله “وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ“ ممکن است اشاره به جایى باشد که نهى از منکر اثر نمى گذارد، در چنین مواردى انسان باید مجلس منکر را ترک

گوید و از عاملان به منکر دورى گزیند.

 

این احتمال نیز هست که منظور از آن بیزارى قلبى است که آثار آن در چهره انسان نمایان باشد که یکى از مراحل سه گانه نهى از منکر است و در

حدیثى امیر مؤمنان على علیه السلام از پیغمبرصلى الله علیه وآله نقل مى کند: “أَمَرَنَا رَسُولُ اللهِ أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوه مُکْفَهِرَّة”; پیغمبر اکرم

صلى الله علیه وآله به ما دستور داد که اهل منکر را با چهره اى عبوس ملاقات کنیم تا از قیافه ما بدانند که از آنها بیزاریم.

 

امام علیه السلام در ادامه این سخن چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: “در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ

سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد و در دریاى مشکلات براى رسیدن به حق فرو شو هرجا که باشد”; وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَلاَ

تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم. وَخُضِالْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ.

 

مى دانیم جهاد مراحل و مراتبى دارد; خواه جهاد نظامى با دشمن و خواه تلاش هایى دیگر در مسیر حق. بعضى از مراحل آن شایسته مجاهدان واقعى

نیست; شایسته آنها این است که آخرین مرحله اى را که در توان دارند در این راه به کار گیرند و جمله “جَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ“اشاره به همین

معناست.

 

اما جمله “وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم“ اشاره به این است که گاهى افراد آلوده، اطراف انسان هاى مجاهد و مبارز را مى گیرند و با ملامت و

سرزنش مى خواهند سدى بر سر راه آنها ایجاد کنند. امام علیه السلام مى فرماید: هرگز این سرزنش ها مانع راه تو نشود; هنگامى که راه را تشخیص

دادى با توکل بر خدا و عزم راسخ و بدون اعتنا به سرزنش سرزنش گران به پیش تاز.

 

از آنجا که در راه حق مشکلات فراوانى وجود دارد و حق جویان بدون پیکار با آنها، راه به جایى نمى برند، امام علیه السلام این مشکلات را به امواج

خروشان دریا تشبیه کرده و دستور مى دهد براى به دست آوردن گوهر حق، در این امواج فرو شو تا به گوهر مطلوب برسى.

سخن امام علیه السلام در این جمله ها برگرفته از آیاتى از قرآن مجید است; در آیه 78 سوره حج مى خوانیم: وَجاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهادِه و در آیه 54

سوره مائده مى خوانیم: یُجاهِدُونَ فِى سَبیلِ اللهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم.

 

بسیارى از مفسّران “حق جهاد” را به معناى اخلاص در نیّت تفسیر کرده اند; ولى باید توجّه داشت که مفهوم آن منحصر به اخلاص نیّت نیست، بلکه

منظور این است که مشکل ترین مرحله جهاد، جهاد با نفس و کسب خلوص نیّت است.

 

امام علیه السلام در پایان این بخش دو اندرز مهم دیگر به فرزندش مى دهد مى فرماید: “در دین خود تفقّه کن و حقایق دین را به طور کامل فرا

گیر و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است”; وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ

نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.

 

با توجّه به اینکه”تفقّه“ از ریشه “فقه“ به معناى فهم و درک است، منظور امام علیه السلام از جمله “وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ“ این است که حقایق دینى را

اعم از اصول و فروع به طور کامل درک کن و تنها به صورت قناعت نکن، بلکه به عمق آنها آشنا شو.

 

جمله “عَوِّدْ نَفْسَکَ ..“ اشاره به این است که صبر و استقامت در مقابل مشکلات چیزى است که با تمرین به دست مى آید. باید آنقدر تمرین کنى و

خویشتن را عادت دهى تا خلق و خوى تو گردد.

 

فقره “نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ” اشاره به این است که هر کار مثبتى با مشکلات و موانعى روبه روست. هرگاه انسان صبر و استقامت بر حق نداشته

باشد، هرگز نمى تواند به آن دست یابد. چیدن یک گل بدون تحمل نیش خار میسر نیست و برداشتن اندکى عسل از کندو غالباً با نیش زنبور همراه

است. اگر استقامت در برابر مشکلات نباشد هیچ هدف مقدّسى به انجام نمى رسد.

 

در اینجا سزاوار است به اشعار پرمعنایى که ابوالاسود سروده است توجّه کنیم:

 

تَعَوّدُت مَسَّ الضُّرِّ حَتّى أَلَفْتُهُ *** وَأَسْلَمَنی طُولُ الْبَلاءِ إلَى الصَّبْرِ

 

وَ وَسَّعَ صَدْری لِلاَْذى کَثْرَةُ الاَْذى *** وَکانَ قَدیماً قَدْ یَضیقُ بِهِ صَدْری

إذا أَنَا لَمْ أَقْبَلْ مِنَ الدَّهْرِ کُلَّ ما *** أُلاقیهِ مِنْهُ طالَ عَتْبی عَلَى الدَّهْرِ

 

من خود را به درد و رنج ها عادت دادم تا به آن انس گرفتم و ادامه مشکلات مرا به صبر عادت داد.

 

فزونى رنج ها سینه مرا براى تحمل رنج گشاده ساخت، هرچند در گذشته در برابر آن تنگى سینه احساس مى کردم.

من فکر مى کنم اگر من همه حوادث جهان را از تلخ و شیرین نپذیرم، پیوسته باید دنیا را سرزنش کنم.

 

نکته ها

 

احتیاط در موارد مشکوک یکى از اصول مسلم مذهب ماست که در بعضى از موارد واجب و گاه مستحب است.

ریشه احتیاط، حکم عقل است که در علم اصول به عنوان دفع ضرر محتمل است که در وجوب آن به طور مطلق یا با بعضى قیود و شروط بحث است.

عقل حکم مى کند که زیان هاى احتمالى را از خود دور کنیم. قابل توجّه اینکه همین مسأله در علم کلام و عقاید به عنوان پایه تحقیق در مسائل

مذهبى و مبدأ و معاد شناخته شده و تحقیق درباره وجود خدا و معرفة الله را بر همین اساس مى گذارند که ترک تحقیق احتمال ضررهاى عظیمى را

در پى دارد. به همین دلیل عقل حکم مى کند که فرد به تحقیق بپردازد.

 

امام علیه السلام در تعبیرى که در این فقره داشت این اصل را کاملا مستدل ساخت و بعد از آنکه به فرزندش دستور فرمود از مسیرهایى که خوف

ضلالت در آن است بپرهیزد، زیرا پرهیز در این گونه موارد بهتر از آن است که انسان گرفتار حوادث هولناک و وحشتناک شود.

 

اصولا احتیاط اگر به افراط نکشد در همه جا و همه چیز ـ خواه در امور معنوى و یا امور مادى ـ کارى عاقلانه و منطقى است.

2

. راه دستیابى به فضایل اخلاقى

 

جمله “وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ“ اشاره به یک اصل مهم اخلاقى است و آن اینکه انسان هایى که تربیت اخلاقى نشده اند در آغاز کار

پذیرش اصول اخلاق براى آنها آسان نیست و باید آن را بر نفس خود تحمیل کنند و پیوسته تکرار نمایند. این فعل مکرر سبب مى شود که آن امر

اخلاقى به صورت عادت در آید و ادامه این عادت سبب مى شود که به صورت ملکه نفسانى ظاهر گردد; یعنى تدریجاً در درون عمق جان انسان

نفوذ کند و روح را به رنگ خود در آورد.

 

حدیث “الخَیْرُ عَادَةٌ“ و حدیث “العَادَةُ طَبْعٌ ثَان“ که در غررالحکم در لا به لاى کلام امیر مؤمنان على علیه السلام آمده، اشاره به همین معناست.

 

تفاوت تصبّر با صبر این است که شخص صبور واقعاً اهل صبر است; اما تصبر در مورد کسى است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار

مى کند.

 

اصولا بسیارى از فضایل اخلاقى است که جز با ریاضت نفس و عادت دادن خویش حاصل نمى گردد و از آنجا که صبر استقامت در برابر مشکلات

خمیرمایه تمام پیروزى هاست و طبق بعضى از روایات صبر نسبت به ایمان همچون سر است نسبت به تن، باید به هر قیمتى است آن را به دست

آورد و به گفته شاعر:

 

صبر را با حق قرین کرد اى فلان *** آخر و العصر را آگه بخوان

 

صد هزاران کیمیا حق آفرید *** کیمیایى همچو صبر آدم ندید

 

 نظر دهید »

بخش چهارم نامه ی 31 نهج البلاغه امیرالمومنین(غ)

21 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ، وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ

تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ، وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا،

وَأَیْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا! فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ.

ترجمه

پسرم قلب خویش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد و بى اعتنایى به زرق و برق دنیا بمیران. دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و

دانش نورانى و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنیا وادار، با نشان دادن فجایع دنیا، قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى

گردش شب و روز آن را برحذر دار. اخبار گذشتگان را بر او بر نفس خود عرضه نما و مصایبى را که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآورى کن. در

دیار و آثار ویران شده آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند. هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى دید

که از میان دوستان خود خارج شدند و در دیار غربت بار انداختند. گویا طولى نمى کشد که تو هم یکى از آنها خواهى شد و در همان مسیر به سوى

آنها خواهى شتافت.

شرح و تفسیر بخش چهارم

 

دل را با اندرز زنده کن

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه، دوازده اندرز مهم که سبب تکامل روح و جان و پیدایش حیات معنوى در انسان است بیان فرموده اند.

 

نخست مى فرماید: “پسرم قلب خویش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد و بى اعتنایى به زرق و برق دنیا بمیران. دل را با یقین نیرومند

 

ساز و با حکمت و دانش نورانى و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنیا وا دار”; أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ، وَنَوِّرْهُ

 

بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ

 

امام علیه السلام در این شش دستور از احیاى قلب شروع مى کند قلب که در این گونه موارد به معناى روح و عقل و ادراک است تا زنده نشود هیچ

 

قدمى به سوى تکامل و تعالى برداشته نخواهد شد و سیر الى الله در همان جا متوقف مى گردد. آنچه مایه حیات قلب است موعظه ها و اندرزهایى

 

است که از سوى خداوند در قرآن و پیامبر اسلام “صلى الله علیه وآله” و امام معصوم علیه السلام در روایاتشان و همچنین از سوى حوادث روزگار و

 

تاریخ بشر بیان مى شود.

حقیقت موعظه و اندرز، توصیه به نیکى ها و خوبى ها و پرهیز از بدى ها و زشتى هاست که هرگاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل بر آید و

 

آمیخته با خیرخواهى و دلسوزى باشد بر دل مى نشیند.

 

جمله “أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ; دل را با زهد بمیران” منظور قلبى است که اسیر هوا و هوس ها باشد. چنین قلبى باید با زهد بمیرد و حیاتى با موعظه از سر

 

بگیرد. این تعبیرِ بسیار جالبى است که امامعلیه السلام نخست به احیاى قلب دستور مى دهد و بعد به اماته و میراندن او; دستور نخستین ناظر به

 

جنبه هاى مثبت عقل و روح و دستور دوم ناظر به جنبه هاى منفى و اسیر بودن عقل در چنگال شهوات است. در واقع قلب و روح انسان به باغى

 

مى ماند که درختان بارور و بوته هایى از گل هاى رنگارنگ دارد و در عین حال علف هرزه هاى فراوانى در لابه لاى آن درختان به چشم مى خورد.

 

احیاى این باغ به پرورش دادن آن درختان و بوته هاى گل است و میراندن آن به حذف و نابودى علف هرزه هاى مزاحم است.

 

بعد از آنکه قلب با موعظه زنده شد و عوامل مزاحم با زهد حذف گردید، نوبت به تقویت آن مى رسد. امام علیه السلام در جمله “وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ“ از

 

تقویت آن به یقین سخن مى گوید، یقینى که از مطالعه اسرار آفرینش و یا عبادت و بندگى خدا حاصل مى شود و به دنبال تقویت، به نورانى کردن

 

دل مى پردازد و در جمله “وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ“ طریق نورانى ساختن آن را که فزونى علم و دانش است نشان مى دهد.

 

 

از آنجا که روح آدمى ممکن است سرکشى کند، راه مهار کردن آن را در پنجمین و ششمین جمله ها “وَذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ“ نشان مى دهد،

 

زیرا یاد مرگ و اقرار به فنا، هر انسان سرکش و چموشى را وادار به تسلیم مى کند. بسیار دیده ایم هنگامى که عزیزى در حادثه اى ناگهانى از دنیا

 

مى رود و افراد زیادى از نیکان و بدان در تشییع و مجالس یادبود او شرکت مى کنند، آثار تذلل و تسلیم در همه چهره ها نمایان است. ممکن است

 

این تأثیر موقتى باشد; ولى به هر حال نشان مى دهد که ذکر موت و اقرار به فنا اگر ادامه یابد، همواره در مهار کردن نفس سرکش و شهوات نقش

 

اصلى را خواهد داشت.

به دنبال این شش دستور و در تکمیل جمله هاى پنجم و ششم، امام علیه السلام چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: “با نشان دادن فجایع دنیا،

 

قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار”

 

 

وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ2 تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ

 

گاه بر قلب انسان پرده هاى غفلت و هوا و هوس چنان فرو مى افتد که از درک حقایق مربوط به زندگى و سعادت خویش باز مى ماند. براى کنار زدن

این پرده هاى غفلت و بینا ساختن دل، چیزى بهتر از آن نیست که انسان حوادث تلخ دنیا و آفات و بلاها و دگرگونى هاى ناگهانى را که در زندگى

قدرتمندان جهان نمونه هاى زیادى از آن دیده مى شود، مورد دقت قرار دهد و بینایى را به دل باز گرداند.

 

تعبیر به “فَجَائِعَ الدُّنْیَا“ اشاره به فجایع مردم دنیاست که همواره دگرگونى هایى را به دنبال دارد، یا اشاره به حوادث تلخى که ناخواسته در زندگى

انسان ها رخ مى دهد.

 

جمله “صَوْلَةَ الدَّهْرِ“ با توجّه به اینکه “صَوْلَة“ به معناى حمله قاهرانه است، خواه این حمله از سوى حیوان درنده اى باشد یا انسان نیرومندِ ظالم، اشاره

به آفات و بلاها و بیمارى ها و ناکامى ها ست که همچون حیوان درنده اى به انسان حمله مى کند در حالى که در مقابل آن قادر به دفاع از خویشتن

نیست.

 

فقره “فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ“ با توجّه به اینکه فحش به معناى هرگونه کار زشت و ناخوشایند است اشاره به این دارد که با گذشت روزها و

شب ها دگرگونى هاى ناخوشایندى در زندگى فرد و جوامع بشرى رخ مى دهد و فضاى زندگى را تیره و تار مى سازد. اگر انسان در این امور دقت کند

بر بینایى او نسبت به حقایق این جهان و مسیر صحیح زندگى مى افزاید.

 

آن گاه امامعلیه السلام به شرح این مطلب مى پردازد و مى فرماید: “و اخبار گذشتگان را بر او بر نفس خود عرضه نما و مصایبى که به اقوام قبل از تو

رسیده به او یادآورى کن. در دیار و آثار ویران شده آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند” وَاعْرِضْ

عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُواعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَیْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا

 

این همان چیزى است که قرآن مجید بارها بر آن تأکید نموده از جمله مى فرماید: “قُلْ سِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ;

بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانى که قبل از شما بودند چگونه بود؟”.

 

نیز مى فرماید: “أَفَلَمْ یَسیرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى

 

الصُّدُورِ; آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند; یا گوش هایى که با آن نداى حق را بشنوند؟! زیرا بسیار

 

مى شود که چشم هاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه هاست کور مى گردد”.

 

مهم این است که در گوشه و کنار این کره خاکى در بسیارى از شهرها و روستاها آثارى از پیشینیان دیده مى شود; آثارى خاموش که گذشت روزگار

 

آنها را به ویرانى کشیده; ولى در عین خاموشى هزار زبان دارند و با ما سخن مى گویند و سرانجام زندگى دنیا را به همه ما نشان مى دهند بسیارى از

 

مردم به دیدن این آثار مى روند و به آن افتخار مى کنند که این آثار تاریخى نشانگر تمدن پیشین ماست در حالى که اگر از آنها درس عبرت بگیرند

 

سزاوارتر است آن گونه که خاقانى ها از دیدن کاخ کسرى ها چنان درسى آموختند.

 

امام علیه السلام در ادامه این سخن شرح بیشترى بیان کرده مى فرماید: “هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى دید آنها از میان دوستان خود خارج شده

 

در دیار غربت بار انداختند گویا طولى نمى کشد که تو هم یکى از آنها خواهى شد و در همان مسیر به سوى آنها خواهى شتافت;“ فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ

 

انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ

 

 

آرى در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت که همه ما بدون استثنا همان مسیر پیشینیان را خواهیم پیمود، تردید نخواهیم کرد. روزى فرا مى رسد که با

 

همسر ، فرزند، دوستان، اموال، مقامات و وسایل زندگى وداع خواهیم گفت، همه را مى گذاریم و مى رویم.

 

نکته ها

1

. حیات و آبادى قلب

 

امام علیه السلام در آغاز این فقره به احیاى قلب به وسیله موعظه اشاره فرموده و در فراز قبل به عمران و آبادى قلب. به یقین منظور از قلب در این

 

عبارات و امثال آن، آن عضو مخصوصى نیست که در درون سینه است و کارش ایجاد گردش خون در تمام اعضاست، بلکه منظور آن روح و عقل

 

آدمى است همان گونه که در منابع لغت نیز آمده است.

 

اما این روح انسانى است که باید به وسیله موعظه و تقوا، احیا و آباد شود، زیرا مى دانیم انسان داراى سه روح و گاه چهار روح است: روح نباتى که

 

اثرش نمو جسم و تغذیه و تکثیر مثل است و روح حیوانى که افزون بر آن اثرش حس و حرکت است; ناخن و موى انسان فقط روح نباتى دارد به

 

همین دلیل با چیدن آن هیچ احساسى به انسان دست نمى دهد; ولى گوشت و ماهیچه او علاوه بر روح نباتى، روح حیوانى نیز دارد و کمترین آسیب

 

به آن، انسان را ناراحت مى کند. اما روح انسانى که اثر بارز آن درک و شعور و ابتکار و خلاقیت و تجزیه و تحلیل مسائل مختلف است، حقیقتى است

 

اضافه بر روح نباتى و حیوانى. البتّه افرادى هستند که روح چهارمى نیز دارند که از آن به روح القدس تعبیر مى شود. حقایقى را درک مى کنند که افراد

 

عادى از آن بى خبرند روح القدس گاهى اشاره به جبرئیل است و گاهى به فرشته اعظم از او تعبیرى که در بعضى روایات به “روح الایمان” است،

 

شاید اشاره به همین مرتبه عالى روح انسانى باشد.

 

در حدیث از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: “إذا زَنَى الرَّجُلُ فارَقَهُ رُوحُ الإیمانِ; هنگامى که کسى زنا کند روح ایمان از او جدا مى شود

 

مگر اینکه توبه کند و جبران نماید”.

 

در بعضى از روایات روح القدس مرتبه بالاترى از روح ایمان شمرده شده و تعبیر به ارواح پنج گانه در آن آمده است.

 

سخن در روح انسانى است که گاه به اندازه اى قوى مى شود که همه وجود انسان را روشن مى سازد و گاه به قدرى ضعیف مى گردد که به آن مرده

 

مى گویند.

 

امام حسن مجتبى علیه السلام مى فرماید: “التَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ; تفکر موجب زنده شدن قلب بیناست” در حدیث دیگرى از آن حضرت

 

مى خوانیم: “عَلَیْکُمْ بِالْفِکْرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ وَمَفَاتِیحُ أَبْوَابِ الحِکْمَةِ; بر شما باد به اندیشیدن که موجب حیاة قلبِ بینا مى شود و کلید درهاى

 

دانش است”.

 

در مقابل آن از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده است: “أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ: الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَکَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَمُمَارَاةُ

 

الاَْحْمَقِ… وَمُجَالَسَةُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیّ مُتْرَف;“ چهار چیز است که قلب را مى میراند: تکرار گناه و گفتگوى زیاد

 

با زنان بى بند و بار و جدال و جر و بحث با افراد احمق و همنشینى با مردگان. کسى سؤال کرد اى رسول خدا منظور از مردگان در اینجا چیست؟

 

فرمود: ثروتمندان خوش گذران و مست ثروت.

 

نیز در روایات از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل شده که فرمود: “لِقاءُ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ عِمارَةُ الْقُلُوبِ وَمُسْتَفادُ الْحِکْمَةِ”; ملاقات با اهل معرفت سبب

 

آبادى دل ها و به دست آوردن دانش است و در تعبیر دیگر فرمود: “عِمارَةُ الْقُلُوبِ فى مُعاشَرَةَ ذَوِى الْعُقُولِ; آبادى دل ها در معاشرت با خردمندان

 

است”.

 

 

البتّه همان گونه که در روایات بالا آمده، قلب انسان گاه به صورت ویرانه یا بیمار در مى آید و گاه به کلى از دست مى رود و شایسته نام مرده

 

مى شود. امام علیه السلام در وصیّت نامه بالا هم سفارش به احیاى قلب کرده است و هم عمران و آبادى آن. ذکر خدا سبب آبادى قلب و موعظه

 

وسیله احیاى آن است.

2

. واعظان و اندرزگویان بى شمار

 

هنگامى که سخن از واعظ به میان مى آید، ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادى روشن بین و مردى با تقوا مى شود که با استفاده از آیات قرآن

 

مجید و روایات معصومین و تجارب و مطالعاتى که داشته به دیگران اندرز مى دهد. در حالى که در روایات، از واعظان دیگرى غیر از آن نیز نام برده

 

شده است; از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونى جهان که امام علیه السلام در ادامه گفتار “أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ“ به آن اشاره فرموده اند.

 

پندهاى دیگر، تاریخ پیشینیان، قصرهاى ویران شده، قبرهاى خاموش و دیار متروک آنهاست که با زبان بى زبانى هزار گونه اندرز دارند و امام علیه

 

السلام در ادامه همین سخن به آن اشاره فرموده است.

 

واعظ دیگرى که در سخن دیگرى از امام علیه السلام خطبه 188 آمده، جسم بى جان مردگان است مى فرماید: “فَکَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَایَنْتُمُوهُمْ

 

حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَیْرَ رَاکِبین; مردگانى که به سوى قبرهایشان بدون اختیار مى برند براى پند و اندرز شما کافى هستند”

 

 

اندرزگوى دیگرى که در کلمات قصار امام علیه السلام آمده واعظ درونى; یعنى همان وجدان بیدار آدمى است مى فرماید: “وَمَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ

 

وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ; کسى که از درون وجود خود واعظى داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانى براى او قرار مى دهد” این واعظ نفسانى

 

همان است که قرآن در سوره شمس به آن اشاره کرده مى فرماید: “وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها; و قسم به روح آدمى و آن کس که

 

آن را آفریده و موزون ساخته سپس فجور و تقوا شر و خیرش را به او الهام کرده است”.

 

 

واعظ دیگر همان است که امام کاظم علیه السلام در برابر هارون الرشید بیان کرد آن گاه که هارون از امام علیه السلام تقاضاى موعظه کرد آن

 

حضرت در بیانى کوتاه و پر معنا فرمود: “ما مِنْ شَیْء تَراهُ عَیْنَیْکِ إلاّ وَفیهِ مَوْعِظَةٌ; هیچ چیزى را چشمت نمى بیند جز آنکه در آن موعظه اى است”.

 

 

یعنى ستارگانِ فروزان آسمان، خورشید و ماه درخشان، قامت خمیده پیران، موى سپید سالخوردگان، برگ هاى خشکیده درختان در فصل خزان،

 

قبرهاى خاموش مردگان و قصرهاى ویران شده شاهان هر یک با زبان بى زبانى درسى از عبرت مى آموزند.

 

 

اگر هارون تنها به حوادث تکان دهنده اى که در تاریخ بنى امیّه و بنى عباس روى داد نگاه مى کرد بهترین اندرزها را به او مى آموخت.

 

 

بنابراین فرمایش امام علیه السلام در این وصیّت نامه:“أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ; قلب خود را با موعظه زنده کن” مفهوم وسیعى دارد که تمام واعظان

 

را شامل مى شود.

 

 

ابوالفرج اصفهانى در کتاب اغانى مى نویسد: “خرقاء دختر نعمان یکى از سران عرب هنگامى که مى خواست به عبادتگاه خود برود جاده را از

 

پارچه هاى حریر و دیبا و خز مفروش مى ساختند و کنیزان به استقبال او مى شتافتند و او را همراهى مى کردند تا به عبادتگاه برود و به منزل خویش

 

بازگردد. هنگامى که سعد بن ابى وقاص به قادسیه آمد و لشکر ساسانیان شکست خوردند و رستم فرمانده لشکر کشته شد، خرقاء نزد سعد آمد با

 

کنیزان خود به صورت اسیران که لباس هاى بسیار مندرس در تن داشتند و آثار نکبت دنیا از سر و صورت خرقاء نمایان بود سعد گفت: کدام یک از

 

شما خرقاء هستید؟ خرقاء خود را معرفى کرد سپس افزود: دنیا دار زوال است و به یک حال نمى ماند، ما پادشاهان این سرزمین بودیم خراج آن را براى

 

ما مى آوردند و همه سر بر فرمان ما بودند هنگامى که دنیا به ما پشت کرد همه چیز ما را درهم کوبید اشاره به اینکه تو هم چنین روزى در پیش

 

دارى”.

 

 

نیز از محمد بن عبدالرحمان هاشمى نقل شده که مى گوید: یک روز عید قربان وارد بر مادرم شدم زنى را با لباس هاى مندرس نزد او دیدم. مادرم رو

 

به من کرد و گفت: آیا این زن را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: این مادر جعفر برمکى وزیر معروف هارون است. من به او سلام کردم گفتم: کمى از

 

ماجراى زندگى خود براى من تعریف کن. گفت: جمله اى مى گویم که درس عبرتى است براى هر کس که آماده گرفتن عبرت است; فراموش

 

نمى کنم در عصر قدرت فرزندم جعفر در یکى از همین روزهاى عید قربان چهارصد کنیز داشتم با این حال فکر مى کردم فرزندم جعفر حق مرا ادا

 

نکرده; ولى امروز نزد شما آمده ام تقاضاى پوست دو گوسفند قربانى دارم که یکى را زیرانداز و دیگرى را روى انداز خود کنم.

 

به گفته شیخ بهایى:

 

چشم عبرت بین چرا در قصر شاهان ننگرد *** تا چه سان از حادثات دور گردون شد خراب

 

پرده دارى مى کند بر طاق کسرى عنکبوت *** جغد نوبت مى زند بر قلعه افراسیاب

 نظر دهید »

بخش سوم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی (ع)

16 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

پسرم! تو را به تقواى الهى و التزام به فرمانش و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ریسمان لطف و عنایت او توصیه مى کنم و کدام

وسیله مى تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از “حبل الله” باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگیرى.

 

شرح و تفسیر بخش سوم

 

محکم ترین وسیله نجات

در این بخش از نامه، امامعلیه السلام اندرزهاى روح پرور و سازنده خود را آغاز مى کند و در عبارات کوتاه چهار دستور به فرزندش مى دهد; دستوراتى

 

که عصاره همه فضیلت هاست مى فرماید: “پسرم تو را به تقواى الهى و التزام به فرمان او و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به

 

یسمان الهى توصیه مى کنم”; فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللهِ ـ أَیْ بُنَیَّ ـ وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ، وَالاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ.

 

سفارش به تقوا همان سفارشى است که همه انبیا و اوصیا سر آغاز برنامه هاى خود بعد از ایمان به پروردگار قرار داده اند; همان تقوایى که زاد و توشه

 

راه آخرت و ملاک فضیلت و برترى انسان ها بر یکدیگر و کلید در بهشت است. تقوا به معناى خداترسى درونى و پرهیز از هرگونه گناه و احساس

 

مسئولیت در پیشگاه پروردگار که سد محکمى در میان انسان و گناهان ایجاد مى کند. مرحله ادناى آن عدالت و مرحله اعلاى آن عصمت است.

 

در دومین دستور به التزام به اوامر الهى اشاره مى کند، همان چیزى که بارها در قرآن مجید به عنوان اطیعوا الله آمده و از میوه هاى درخت پربار تقوا

 

ست.

تعبیر به “عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ“اشاره به اهمّیّت ذکر الله است که بدون آن خانه قلب ویران مى شود و جولانگاه لشکر شیطان. قرآن مجید مى فرماید:

 

أَلاَ بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُهم آبادى دل ها و هم آرامش آن در سایه ذکر خدا ست نه تنها ذکر لفظى ـ هرچند ذکر لفظى هم بسیار مهم است ـ بلکه

 

ذکر عملى آن گونه که در روایات وارد شده که امام باقرعلیه السلام فرمود: “سه چیز است که انجام آن از مشکل ترین کارهاست و سومین آن را

 

“ذِکْرُ اللهِ عَلَى کُلِّ حَال; ذکر خدا در هر حال” بیان فرمود سپس در تفسیر ذکر چنین مى فرماید: “وَهُوَ أن یَذْکُرُ اللهَ عَزَجَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ یَهُمُّ بِهَا

 

فَیَحُولُ ذِکْرُ اللهِ بَیْنَهُ وَبَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَهُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَجَلَّ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُّبْصِرُونَ; ذکر خدا آن است

 

که چون تصمیمى بر معصیت مى گیرد خداوند عز و جل را یاد کند و یاد خدا میان او و آن معصیت حائل شود و این همان چیزى است که خداوند عز و

 

جل در قرآن فرموده است: پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند، به یاد خدا و پاداش و کیفر او مى افتند; و در پرتو یاد او، راه حق

 

را مى بینند و در این هنگام بینا مى شوند”

و تعبیر به “الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ“ اشاره به چنگ زدن به قرآن مجید است که همه برنامه هاى سعادت در آن هست و در خود قرآن به آن اشاره شده

 

است: “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا; و همگى به ریسمان خدا قرآن، و هرگونه وحدت الهى، چنگ زنید و پراکنده نشوید”.

 

مى دانیم براى حبل الله در آیه شریفه مزبور معانى بسیارى ذکر کرده اند; بعضى از مفسّران آن را اشاره به قرآن، بعضى اشاره به اسلام و بعضى

 

گفته اند که منظور خاندان پیغمبر و اهل بیتعلیهم السلام است ولى در میان این تفاسیر اختلافى نیست، زیرا “حبل الله” به معناى ارتباط با خداست که

 

تمام اینها را شامل مى شود.

به همین دلیل امام علیه السلام در ادامه این سخن مى فرماید: “و کدام وسیله مى تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از حبل الله باشد اگر به آن چنگ

 

زنى و دامان آن را بگیرى”; وَأَیُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ

 

تعبیر به حبل ریسمان و طناب اشاره به این است که چون انسان بدون تربیت الهى در قعر چاه طبیعت گرفتار است، ریسمانى محکم لازم است که به

 

آن چنگ زند و از آن چاه در آید و این ریسمان همان قرآن و اسلام و عترت است.

 

درباره تقوا و اهمّیّت و حقیقت و آثار آن در خطبه 157، جلد 6 صفحه 172 به بعد و خطبه 161، صفحه 274 به بعد بحث شده است.

 نظر دهید »

بخش دوم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی (ع)

24 اسفند 1390 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ /> ayout v:ext="edit">

ajor-bidi” lang="AR-SA">أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی، وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ، وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ،

وَالاِْهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی، غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی، فَصَدَفَنِی رَأْیِی، وَصَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ، وَصَرَّحَ لِی

مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ. وَوَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّى کَأَنَّ

شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَکَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی

مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ.

اما بعد از حمد و ثناى الهى آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از یاد

غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته است. این توجّه سبب شده اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم و آنچه از

دنیا در دست آنهاست باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همین امر مرا به

مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آمیخته نیست و

چون تو را جزیى از وجود خود، بلکه تمام وجود خودم یافتم گویى که اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ

دامانت را بگیرد دامن مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این نامه را براى

تو نوشتم تا تکیه گاه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم.

شرح و تفسیر بخش دوم

سبب نگاشتن این نامه

امامعلیه السلامدر این بخش از نامه خود، از وضع خویشتن شروع مى کند و در ضمن، انگیزه خود را براى اقدام به این

وصیّت نامه اخلاقى و انسانى شرح مى دهد و به طور خلاصه مى فرماید: من به خود نگاه کردم دیدم ستاره عمرم رو به

افول نهاده و باید در فکر خویشتن باشم و آماده سفر آخرت شوم; ولى از آنجا که تو را بخشى از وجود خود، بلکه تمام

وجود خود مى بینم خویش را ناگزیر از این اندرزها و نصیحت ها و هشدارها دیدم. مى فرماید:

“اما بعد آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از یاد غیر خودم و توجّه

به دنیا و اهل آن باز داشته”; أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی، وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا

یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ، وَالاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی

.امام علیه السلام در ادامه این سخن چنین نتیجه گیرى مى کند که: “این توجّه سبب شده، اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم

و آنچه از دنیا در دست آنهاست باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همین

امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آمیخته

نیست”; غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی، فَصَدَفَنِی4 رَأْیِی وَصَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ، وَصَرَّحَ لِی مَحْضُ

أَمْرِی، فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ

 

اشاره به اینکه پشت کردن دنیا، سبب بیدارى انسان است، زیرا خود را در آستانه انتقال از دنیا مى بیند و همین امر

موجب مى شود که از هواى نفس بپرهیزد و به طور جدى به سرنوشت خویش بیندیشد; از هوا و هوس بپرهیزد،

سرگرمى هاى غافل کننده را کنار زند، به خویشتن راست بگوید و دور از هرگونه تعصب و سهل انگارى، به آینده خود;

یعنى سفر آخرت فکر کند.

امام علیه السلام این مقدمه را ظاهراً به دو منظور بیان فرمود: نخست اینکه مخاطب کاملاً باور کند که آنچه به او گفته

مى شود کاملا جدى است و نتیجه مطالعه اى عمیق نسبت به حال و آینده است. دیگر اینکه به فرزندش نیز هشدار دهد که

چنین آینده اى را نیز در پیش دارد و همیشه جوان نمى ماند هرچند جوانى دلیل بر اعتماد و اطمینان به زندگى نیست بلکه

چیزى نمى گذرد که کاروان عمر به منزلگاه نهایى نزدیک مى شود. مبادا فرزندش گرفتار غرور جوانى شود و آینده

خویش را به دست فراموشى بسپارد.

آن گاه امامعلیه السلام به سراغ این نکته مى رود که چرا به فکر اندرز گسترده اى به فرزندش افتاده در حالى که توجّه

امام علیه السلام به سرنوشت خویش است مى فرماید: “چون تو را جزیى از وجود خود بلکه تمام وجود خودم یافتم گویى که

اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد گویا دامن مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو

را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این نامه را براى تو نوشتم تا تکیه گاه و پشتوانه تو باشد خواه من زنده باشم یا

نباشم”;

وَوَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَکَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا

یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً6 بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ

تعبیر امام علیه السلام به اینکه تو را بعضى از وجود خود یافتم تفسیر روشنى دارد، زیرا فرزند از پدر و مادر متولد مى شود

و اجزاى او برگرفته از اجزاى آنهاست. اما اینکه مى فرماید: تو را تمام وجود خودم یافتم; ممکن است اشاره به این باشد

که تو امام بعد از من و جانشین منى، بنابراین تمام وجود من در تو تجلى مى کند و تو تجلى گاه تمام وجود منى.

این احتمال نیز وجود دارد که این جمله اشاره به مجموعه صفات جسمانى و روحانى باشد که به حکم قانون وراثت از

پدران به فرزندان مى رسد و فرزندان واجد صفات روحانى و جسمانى پدرند.

در میان عرب نیز ضرب المثل هایى است از جمله شعر معروف شاعر است که مى گوید:

إنّما أوْلادُنا بَیْنَنا *** أکْبادُنا تَمْشى عَلَى الاَْرْضِ

فرزندان ما جگران ما هستند که بر روى زمین راه مى روند.7

در شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى آمده است که مردى اعرابى فرزند از دست رفته اش را دفن کرد و سپس گفت:

دَفَنْتُ بِنَفْسى بَعْضَ نَفْسى فَأصْحَبَتْ *** وَلِلنَّفْسِ مِنْها دافِنٌ وَدَفینٌ

بخشى از وجودم را با دست خود به خاک سپردم و نگریستم که دفن کننده و دفن شونده یکى است.

 

جمله “حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً …” در واقع توضیحى و دلیلى است در اینکه چگونه فرزند دلبندش بعض وجود او و یا همه وجود

اوست مى فرماید: به همین دلیل هر مصیبتى و هر درد و رنجى به تو برسد گویى به من رسیده حتى اگر مرگ دامنت را

بگیرد گویى دامن مرا گرفته است، چون همه چیز خود را در تو مى بینم و تو تمام هستى منى. به هر حال این اهتمام امام

علیه السلام به امر فرزندش انگیزه اصلى بیان این وصیّت نامه طولانى که مجموعه اى است از بهترین اندرزها و هدایت ها

در زمینه توحید، معاد، آداب زندگى، آداب تهذیب نفس و راه و رسم درست زیستن در جامعه و از آنجا که امام علیه السلام به

مقتضاى حدیث معروف “أَنَا وَعَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الاُْمَّة“ پدر تمام امّت است، مخاطب در این وصیّت نامه در واقع همه امّتند.

جمله “إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ“ اشاره به جاودانگى محتواى این نامه است و در واقع چنین است با اینکه بیش از هزار

سال بر آن گذشته کاملا تازه و شاداب، بالنده و پربار است و مصداق روشنى است از آیه شریفه کَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ

وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِى أُکُلَهَا کُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّهَ.

 نظر دهید »

نامه ی 31 نهج البلاغه امیرالمومنین (ع)

17 اسفند 1390 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ayout v:ext="edit">

مَسَاکِنَ الْمَوْتَى، وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً; إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الاَْسْقَامِ، وَرَهِینَةِ الاَْیَّامِ، وَرَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ، وَعَبْدِ الدُّنْیَا، وَتَاجِرِ الْغُرُورِ، وَغَرِیمِ الْمَنَایَا، وَأَسِیرِ الْمَوْتِ، وَحَلِیفِ الْهُمُومِ، وَقَرِینِ الاَْحْزَانِ، وَنُصُبِ الاْفَاتِ، وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ، وَخَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ.

ترجمه

این نامه از سوى پدرى دلسوز و مهربان است که عمرش رو به پایان است، او به سخت گیرى زمان معترف و آفتاب زندگیش رو به غروب و خواه ناخواه تسلیم گذشت دنیا و مشکلات آن است، همان کسى که در منزلگاه پیشینیان که از دنیا چشم پوشیده اند سکنى گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد. این نامه به فرزندى است آرزومند، آرزومند چیزهایى که هرگز دست یافتنى نیست و در راهى گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند و چشم از جهان فرو بستند کسى که هدف بیمارى ها و گروگان روزگار، در تیررس مصائب، بنده دنیا، بازرگان غرور، بدهکار و اسیر مرگ، هم پیمان اندوه ها، قرین غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشین مردگان است.

شرح و تفسیر بخش اول

این نامه از سوى چه کسى، و به چه کسى است؟

این بخش در حقیقت عنوان نامه را مشخص مى کند، زیرا معمولا به هنگام نوشتن نامه مى نویسند: مِنْ فُلان اِلى فُلان; یعنى این نامه از سوى فلان کس به سوى فلان کس نگاشته مى شود. امام علیه السلام به جاى اینکه نام خود و نام فرزندش امام حسن علیه السلام را ببرد با ذکر اوصافى زمینه را براى اندرزهاى بسیار مهم آینده هموار مى سازد.

ابتدا شش صفت براى خود و سپس چهارده صفت براى فرزندش بیان مى فرماید که فضاى نامه را با این اوصاف کاملاً آماده و روشن و شفاف مى کند.

نخست مى فرماید: “این نامه از سوى پدرى است که عمرش رو به فناست، او به سخت گیرى زمان معترف وآفتاب زندگیش رو به غروب است و خواه ناخواه تسلیم گذشت دنیا و مشکلات آن. همان کسى که در منزلگاه پیشینیانِ از دنیا رفته سکنى گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد”; مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى، وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً

امامعلیه السلام با ذکر این اوصاف براى خود اهداف مختلفىرادنبال مى کند; نخست اینکه به فرزندش مى فهماند من با کوله بار عظیمى از تجربه که با گذشت زمان برایم حاصل شده این نامه را مى نویسم. دیگر اینکه گوینده اندرزها اگر تواضع

به خرج دهد و از موضع بالا و آمرانه سخن نگوید، سخنانش بسیار اثربخش تر خواهد بود. سوم اینکه پسرش بداند به زودى پدر مى رود و باید جاى پدر بنشیند و درک این حقیقت او را براى پذیرش اندرزها آماده تر مى سازد.

تعبیر به” فانِ” که در اصل “فانى” بوده و براى هماهنگ شدن با جمله هاى بعد یاى آن حذف شده اشاره به این است که من قسمت عمده عمر خود را از دست داده ام و در آستانه چشم فروبستن از دنیا قرار دارم، زیرا امام علیه السلام این سخن را زمانى بیان فرمود که ظاهراً عمر مبارکش از شصت گذشته بود.

جمله “الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ” اشاره به حوادث سخت زمان و تلخ و شیرین هایى است که خواه ناخواه پیش مى آید.

جمله “الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ” تأکیدى است بر اینکه من در سراشیبى پایان عمر قرار گرفته ام و جمله “الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا” اشاره به غلبه حوادث بر انسان است.

جمله “السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى” اشاره به این است که این منازلى که ما در آن مسکن مى کنیم غالباً ساخته و پرداخته پیشینیان است. آنها ساختند و ما در آن نشسته ایم و گاه ما مى سازیم و به آیندگان تحویل مى دهیم.

سرانجام جمله”وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً“ اشاره به نزدیک بودن لحظه کوچ از دنیاست; یعنى من با آگاهى از تمام این ویژگى ها و آگاهى ها قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن این نامه ام.

آن گاه امام علیه السلام مخاطب خود را بدون ذکر نام با چهارده وصف توصیف مى کند و مى فرماید: “این نامه به فرزندى است آرزومند، آرزومند چیزهایى که هرگز دست یافتنى نیست و در راهى گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند و از جهان چشم فرو بستند کسى که هدف بیمارى هاست و گروگان روزگار، در تیررس مصائب، بنده دنیا، بازرگان غرور، بدهکار و اسیر مرگ، هم پیمان اندوه ها، قرین غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشین مردگان است”; إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الاَْسْقَامِ، وَرَهِینَةِ الاَْیَّامِ، وَرَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ، وَعَبْدِ الدُّنْیَا، وَتَاجِرِ الْغُرُورِ، وَغَرِیمِ الْمَنَایَا، وَأَسِیرِ الْمَوْتِ، وَحَلِیفِ الْهُمُومِ، وَقَرِینِ الاَْحْزَانِ، وَنُصُبِ الاْفَاتِ، وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ، وَخَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ

نخستین وصفى که امام علیه السلام در اینجا براى فرزندش ـ و به بیان دیگر براى همه انسان ها ـ ذکر مى کند این است که او در این جهان به دنبال امورى مى رود که قابل وصول نیست، زیرا انسان دنیایى خالى از هرگونه مشکلات و ناراحتى ها و ناکامى ها مى خواهد در حالى که طبیعت دنیا آمیخته با مشکلات و رنج ها و مصائب است”الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ“.

جمله”السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ“ مفهومش این است که همه انسان ها در طریقى گام مى نهند که انتهاى آن مرگ و هلاکت است، همان گونه که قرآن مى گوید: کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ و هیچ گونه استثنایى هم براى آن ذکر نمى کند.

جمله “غَرَضِ الاَْسْقَامِ” در واقع توضیحى است براى آنچه گذشت، زیرا انسان خواه ناخواه در این جهان هدف انواع

بیمارى هاست; در کودکى و جوانى به شکلى و در پیرى به شکلى دیگر.

تعبیر به “وَرَهِینَةِ الاَْیَّامِ“ با توجّه به اینکه “رهینه“ معناى گروگان و اسیر دارد اشاره به این است که انسان همواره در چنگال روزها گرفتار است و گذشت زمان او را با خود مى برد; بخواهد یا نخواهد. در پایان عمر نیز وى را رها مى سازد و به قبر مى سپرد.

تعبیر “وَرَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ“ با توجّه به اینکه “رمیّه“ به معناى چیزى است که وسیله نشانه گیرى براى پرتاب تیرها مى شود اشاره به این است که مصیبت ها که در جان و مال و بستگان و دوستان و عزیزان رخ مى دهد از هر سو او را نشانه گیرى کرده اند. کسى را نمى یابیم که در عمرش به مصائب مختلفى گرفتار
نشود همان گونه که امامعلیه السلامدر جاى دیگر مى فرماید: “دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ; دنیا سرایى است که در لابه لاى بلاها پیچیده شده و به بىوفایى معروف است”

از عجائب دنیا این است که تیرهاى مصائب که به او پرتاب مى شود غالباً نمى بیند که از کجاست و چگونه است ناگهان چشم باز مى کند مى بیند تیر مصیبتى بر جان او نشسته و به گفته شاعر:

وَلَوْ اَنَّنى أُرْمى بِنَبْل رَأَیْتُها *** وَلکِنَّنى أُرْمى بِغَیْرِ سِهام

“اگر تیرى که به سوى من پرتاب مى شد تیر را مى دیدم و مى دانستم از کدام سو پرتاب شده ولى نه تیر دنیا را مى بینم و نمى دانم از چه سویى پرتاب شده”

جمله “وَعَبْدِ الدُّنْیَا وَتَاجِرِ الْغُرُورِ“ اشاره به این است که انسان همچون برده اى در چنگال هوا و هوسها و زرق و برق دنیا گرفتار است و این امور او را به هر سو مى برند و تاجر غرور بودنش بدین جهت است که او سرمایه هایى را با تلاش در این دنیا به دست مى آورد که سرابى بیش نیست و مجموعه اى از مکر و فریب است. سرمایه هایى که به زودى از دست مى رود و دیگران همیشه به آن چشم دوخته اند.

فقره “غَرِیمِ الْمَنَایَا“ انسان را به شخص بدهکارى تشبیه مى کند که طلبکار او مرگ است; مرگى که جان او را مى گیرد و جسمش را در خاک پنهان مى سازد و تعبیر به “أَسِیرِ الْمَوْتِ“ همان مطلب را به شکل دیگرى بیان مى کند; گاه مى فرماید: بدهکار مرگ و گاه مى فرماید: اسیر موت است.

جملات “حَلِیفِ الْهُمُومِ; هم پیمان اندوه ها” و “قَرِینِ الاَْحْزَانِ; قرین غم ها” اشاره به این است که سراسر زندگى آمیخته با انواع غم و اندوه است; غم روزى، غم بیمارى، غم از دست دادن فرصت ها، غم خیانت هاى بعضى از دوستان و غم توطئه هاى دشمنان. آیا مى توان کسى را پیدا کرد که در طول عمر اسیر این غم ها نشده باشد.

در اینجا اشاره به داستان معروف اسکندر بد نیست; هنگامى که مى خواست از دنیا برود مادرش زنده بود و مى دانست بسیار ناراحت مى شود. تدبیرى اندیشید که مایه تخفیف آلام او

شود به او گفت: مادر بر مرگ من اشک بریز و عزاى مرا گرم کن; ولى تنها گریه مکن گروهى را دعوت کن که تو را در این امر یارى کنند و کسانى که براى من گریه کنند; نه براى گرفتارى ها و مصائب خویشتن.

مادر وصیّت فرزند را بعد از مرگ او عمل کرد به سراغ همسایگان و دوستان و خویشاوندان و آشنایان رفت. از هرکس سؤال مى کرد که تو غم و اندوهى ندارى؟ غم خود را با او در میان گذاشت; یکى گفت همسرم از دنیا رفته دیگرى گفت به مصیبت فرزند گرفتارم، سومى گفت در معاملات زیان سختى دیده ام و چهارمى از بیمارى و درد خود سخن گفت. مادر فهمید که دلى بى غم در این جهان نیست و طبق ضرب المثل معروف “اَلْبَلِیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا و مصیبت هرگاه عمومى شود قابل تحمل است” مصیبت فرزند براى او قابل تحمل شد.

تعبیر به “نُصُبِ الاْفَاتِ وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ“ با توجّه به اینکه “نُصُب“ به معناى اهدافى است که تیر اندازان آن را نشانه گیرى مى کنند و “صَریع“ به معناى کسى است که مغلوب مى شود و به زمین مى افتد، اشاره به آفات مختلفى است که از هر سو انسان را هدف گیرى مى کند و شهواتى که او را به زانو در آورده تاب مقاومت در برابر آن ندارد.

جمله “خَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ“ اشاره به این است که اى انسان فراموش نکن تو جانشین مردگانى و در آینده به آنها خواهى پیوست و کسان دیگرى جانشین تو مى شوند و این رشته همچنان ادامه مى یابد و سر دراز دارد.

جالب اینکه امام علیه السلام در معرفى خود شش صفت و در معرفى فرزندش چهارده صفت از مشکلاتى که هر انسانى در زندگى دنیا با آن روبه روست، بیان فرموده است; یعنى در واقع در مقابل هر وصف خویش دو وصف از فرزندش و در برابر هر مشکل خود دو مشکل از مخاطبش را بازگو مى کند.

 نظر دهید »
17 اسفند 1390 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ائِبِ، وَعَبْدِ الدُّنْیَا، وَتَاجِرِ الْغُرُورِ،

وَغَرِیمِ الْمَنَایَا، وَأَسِیرِ الْمَوْتِ، وَحَلِیفِ الْهُمُومِ، وَقَرِینِ الاَْحْزَانِ، وَنُصُبِ الاْفَاتِ، وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ، وَخَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ.

ترجمه

این نامه از سوى پدرى دلسوز و مهربان است که عمرش رو به پایان است، او به سخت گیرى زمان معترف و آفتاب

زندگیش رو به غروب و خواه ناخواه تسلیم گذشت دنیا و مشکلات آن است، همان کسى که در منزلگاه پیشینیان که از دنیا

چشم پوشیده اند سکنى گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد. این نامه به فرزندى است آرزومند، آرزومند چیزهایى که

هرگز دست یافتنى نیست و در راهى گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند و چشم از جهان فرو بستند

کسى که هدف بیمارى ها و گروگان روزگار، در تیررس مصائب، بنده دنیا، بازرگان غرور، بدهکار و اسیر مرگ، هم

پیمان اندوه ها، قرین غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشین مردگان است.

شرح و تفسیر بخش اول

این نامه از سوى چه کسى، و به چه کسى است؟

این بخش در حقیقت عنوان نامه را مشخص مى کند، زیرا معمولا به هنگام نوشتن نامه مى نویسند: مِنْ فُلان اِلى فُلان;

یعنى این نامه از سوى فلان کس به سوى فلان کس نگاشته مى شود. امام علیه السلام به جاى اینکه نام خود و نام فرزندش

امام حسن علیه السلام را ببرد با ذکر اوصافى زمینه را براى اندرزهاى بسیار مهم آینده هموار مى سازد.

ابتدا شش صفت براى خود و سپس چهارده صفت براى فرزندش بیان مى فرماید که فضاى نامه را با این اوصاف کاملاً

آماده و روشن و شفاف مى کند.

نخست مى فرماید: “این نامه از سوى پدرى است که عمرش رو به فناست، او

به سخت گیرى زمان معترف وآفتاب زندگیش رو به غروب است و خواه ناخواه تسلیم گذشت دنیا و مشکلات آن. همان

کسى که در منزلگاه پیشینیانِ از دنیا رفته سکنى گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد”; مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ،

الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى، وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً

امامعلیه السلام با ذکر این اوصاف براى خود اهداف مختلفىرادنبال مى کند; نخست اینکه به فرزندش مى فهماند من با

کوله بار عظیمى از تجربه که با گذشت زمان برایم حاصل شده این نامه را مى نویسم. دیگر اینکه گوینده اندرزها اگر

تواضع به خرج دهد و از موضع بالا و آمرانه سخن نگوید، سخنانش بسیار اثربخش تر خواهد بود. سوم اینکه پسرش

بداند به زودى پدر مى رود و باید جاى پدر بنشیند و درک این حقیقت او را براى پذیرش اندرزها آماده تر مى سازد.

تعبیر به” فانِ” که در اصل “فانى” بوده و براى هماهنگ شدن با جمله هاى بعد یاى آن حذف شده اشاره به این است که

من قسمت عمده عمر خود را از دست داده ام و در آستانه چشم فروبستن از دنیا قرار دارم، زیرا امام علیه السلام این سخن را

زمانى بیان فرمود که ظاهراً عمر مبارکش از شصت گذشته بود.

جمله “الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ” اشاره به حوادث سخت زمان و تلخ و شیرین هایى است که خواه ناخواه پیش مى آید.

جمله “الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ” تأکیدى است بر اینکه من در سراشیبى پایان عمر قرار گرفته ام و جمله “الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا” اشاره به

غلبه حوادث بر انسان است.

جمله “السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى” اشاره به این است که این منازلى که ما در آن مسکن مى کنیم غالباً ساخته و پرداخته

پیشینیان است. آنها ساختند و ما در آن نشسته ایم و گاه ما مى سازیم و به آیندگان تحویل مى دهیم.

سرانجام جمله”وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً“ اشاره به نزدیک بودن لحظه کوچ از دنیاست; یعنى من با آگاهى از تمام این ویژگى ها

و آگاهى ها قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن این نامه ام.

آن گاه امام علیه السلام مخاطب خود را بدون ذکر نام با چهارده وصف توصیف مى کند و مى فرماید: “این نامه به فرزندى

است آرزومند، آرزومند چیزهایى که هرگز دست یافتنى نیست و در راهى گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و

هلاک شدند و از جهان چشم فرو بستند کسى که هدف بیمارى هاست و گروگان روزگار، در تیررس مصائب، بنده دنیا،

بازرگان غرور، بدهکار و اسیر مرگ، هم پیمان اندوه ها، قرین غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشین

مردگان است”; إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الاَْسْقَامِ، وَرَهِینَةِ الاَْیَّامِ، وَرَمِیَّةِ

الْمَصَائِبِ، وَعَبْدِ الدُّنْیَا، وَتَاجِرِ الْغُرُورِ، وَغَرِیمِ الْمَنَایَا، وَأَسِیرِ الْمَوْتِ، وَحَلِیفِ الْهُمُومِ، وَقَرِینِ الاَْحْزَانِ، وَنُصُبِ الاْفَاتِ،

وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ، وَخَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ

نخستین وصفى که امام علیه السلام در اینجا براى فرزندش ـ و به بیان دیگر براى همه انسان ها ـ ذکر مى کند این است

که او در این جهان به دنبال امورى مى رود که قابل وصول نیست، زیرا انسان دنیایى خالى از هرگونه مشکلات و

ناراحتى ها و ناکامى ها مى خواهد در حالى که طبیعت دنیا آمیخته با مشکلات و رنج ها و مصائب است”الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ

یُدْرِکُ“.

جمله”السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ“ مفهومش این است که همه انسان ها در طریقى گام مى نهند که انتهاى آن مرگ و

هلاکت است، همان گونه که قرآن مى گوید: کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ و هیچ گونه استثنایى هم براى آن ذکر نمى کند.

جمله “غَرَضِ الاَْسْقَامِ” در واقع توضیحى است براى آنچه گذشت، زیرا انسان خواه ناخواه در این جهان هدف انواع

بیمارى هاست; در کودکى و جوانى به شکلى و در پیرى به شکلى دیگر.

تعبیر به “وَرَهِینَةِ الاَْیَّامِ“ با توجّه به اینکه “رهینه“ معناى گروگان و اسیر دارد اشاره به این است که انسان همواره در

چنگال روزها گرفتار است و گذشت زمان او را با خود مى برد; بخواهد یا نخواهد. در پایان عمر نیز وى را رها

مى سازد و به قبر مى سپرد.

تعبیر “وَرَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ“ با توجّه به اینکه “رمیّه“ به معناى چیزى است که وسیله نشانه گیرى براى پرتاب تیرها

مى شود اشاره به این است که مصیبت ها که در جان و مال و بستگان و دوستان و عزیزان رخ مى دهد از هر سو او را

نشانه گیرى کرده اند. کسى را نمى یابیم که در عمرش به مصائب مختلفى گرفتار

نشود همان گونه که امامعلیه السلامدر جاى دیگر مى فرماید: “دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ; دنیا سرایى است که در

لابه لاى بلاها پیچیده شده و به بىوفایى معروف است”

از عجائب دنیا این است که تیرهاى مصائب که به او پرتاب مى شود غالباً نمى بیند که از کجاست و چگونه است ناگهان

چشم باز مى کند مى بیند تیر مصیبتى بر جان او نشسته و به گفته شاعر:

وَلَوْ اَنَّنى أُرْمى بِنَبْل رَأَیْتُها *** وَلکِنَّنى أُرْمى بِغَیْرِ سِهام

“اگر تیرى که به سوى من پرتاب مى شد تیر را مى دیدم و مى دانستم از کدام سو پرتاب شده ولى نه تیر دنیا را مى بینم

و نمى دانم از چه سویى پرتاب شده”

جمله “وَعَبْدِ الدُّنْیَا وَتَاجِرِ الْغُرُورِ“ اشاره به این است که انسان همچون برده اى در چنگال هوا و هوسها و زرق و برق

دنیا گرفتار است و این امور او را به هر سو مى برند و تاجر غرور بودنش بدین جهت است که او سرمایه هایى را با

تلاش در این دنیا به دست مى آورد که سرابى بیش نیست و مجموعه اى از مکر و فریب است. سرمایه هایى که به

زودى از دست مى رود و دیگران همیشه به آن چشم دوخته اند.

فقره “غَرِیمِ الْمَنَایَا“ انسان را به شخص بدهکارى تشبیه مى کند که طلبکار او مرگ است; مرگى که جان او را مى گیرد

و جسمش را در خاک پنهان مى سازد و تعبیر به “أَسِیرِ الْمَوْتِ“ همان مطلب را به شکل دیگرى بیان مى کند; گاه

مى فرماید: بدهکار مرگ و گاه مى فرماید: اسیر موت است.

جملات “حَلِیفِ الْهُمُومِ; هم پیمان اندوه ها” و “قَرِینِ الاَْحْزَانِ; قرین غم ها” اشاره به این است که سراسر زندگى آمیخته با

انواع غم و اندوه است; غم روزى، غم بیمارى، غم از دست دادن فرصت ها، غم خیانت هاى بعضى از دوستان و غم

توطئه هاى دشمنان. آیا مى توان کسى را پیدا کرد که در طول عمر اسیر این غم ها نشده باشد.

در اینجا اشاره به داستان معروف اسکندر بد نیست; هنگامى که مى خواست از دنیا برود مادرش زنده بود و مى دانست

بسیار ناراحت مى شود. تدبیرى اندیشید که مایه تخفیف آلام او

شود به او گفت: مادر بر مرگ من اشک بریز و عزاى مرا گرم کن; ولى تنها گریه مکن گروهى را دعوت کن که تو را

در این امر یارى کنند و کسانى که براى من گریه کنند; نه براى گرفتارى ها و مصائب خویشتن.

مادر وصیّت فرزند را بعد از مرگ او عمل کرد به سراغ همسایگان و دوستان و خویشاوندان و آشنایان رفت. از هرکس

سؤال مى کرد که تو غم و اندوهى ندارى؟ غم خود را با او در میان گذاشت; یکى گفت همسرم از دنیا رفته دیگرى گفت

به مصیبت فرزند گرفتارم، سومى گفت در معاملات زیان سختى دیده ام و چهارمى از بیمارى و درد خود سخن گفت. مادر

فهمید که دلى بى غم در این جهان نیست و طبق ضرب المثل معروف “اَلْبَلِیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا و مصیبت هرگاه

عمومى شود قابل تحمل است” مصیبت فرزند براى او قابل تحمل شد.

تعبیر به “نُصُبِ الاْفَاتِ وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ“ با توجّه به اینکه “نُصُب“ به معناى اهدافى است که تیر اندازان آن را

نشانه گیرى مى کنند و “صَریع“ به معناى کسى است که مغلوب مى شود و به زمین مى افتد، اشاره به آفات مختلفى است

که از هر سو انسان را هدف گیرى مى کند و شهواتى که او را به زانو در آورده تاب مقاومت در برابر آن ندارد.

جمله “خَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ“ اشاره به این است که اى انسان فراموش نکن تو جانشین مردگانى و در آینده به آنها خواهى

پیوست و کسان دیگرى جانشین تو مى شوند و این رشته همچنان ادامه مى یابد و سر دراز دارد.

جالب اینکه امام علیه السلام در معرفى خود شش صفت و در معرفى فرزندش چهارده صفت از مشکلاتى که هر انسانى در

زندگى دنیا با آن روبه روست، بیان فرموده است; یعنى در واقع در مقابل هر وصف خویش دو وصف از فرزندش و در

برابر هر مشکل خود دو مشکل از مخاطبش را بازگو مى کند.

 

 نظر دهید »

برگزاری جلسه اخلاق توسط حجة الاسلام والمسلمین حاج آقا سعادت فر در مدرسه علمیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها رفسنجان

15 دی 1390 توسط نخعي فرد

 

این جلسه روز سه شنبه 13 دی ماه با حضور طلاب سطح 2 و 3 و دانش آموختگان برگزار گردید در این جلسه استاد معزز و گرانقدر حاج آقا سعادت فر فرمودند:

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

برگزاری مراسم سوگواری مراسم شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها با حضور کودکان 3-6سال

11 دی 1390 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

e-font: minor-bidi; mso-bidi-language: FA;” lang="FA">این گنج غم که در دل خاک آرمیده است این دختر حسین سراز تن بریده است

این است دختری که پدر را بخواب دید کز دشت خون به نزد اسیران رسیده است

در سالروز شهادت دختر سه ساله حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام رقیه خاتون علیها السلام معاونت فرهنگی این مدرسه همانند سالهای پیش ضمن هماهنگی با مسئولین مهد کودکها و مهد قرآن های شهراز اعضای آنها جهت شرکت در مراسم بزرگداشت شهادت حضرت رقیه علیها السلام دعوت به عمل آمد مراسم مذکور در تاریخ دهم دی ماه در سالن اجتماعات مدرسه علمیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها برگزار شد.

در این مراسم برنامه هایی از جمله دکلمه،سرود ،تعزیه،مرثیه خوانی و همخوانی توسط کودکان با همکاری مربیان آنها اجرا شد.

سر کار خانم آفرند از مدرسین مدرسه علمیه نیز در این مراسم با بیانات خویش حاضرین را مستفیض نمو دند.

اکثریت شرکت کنندگان این مراسم کودکان3تا6 سال بودند.

به امید آن که بحق خانم رقیه سه ساله موانع پیشرفت های معنوی در جامعه مان برطرف شود.

 نظر دهید »

گزارش برگزاری جلسه آموزش کاربردی معارف به جوان و نوجوان

13 آذر 1390 توسط نخعي فرد

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

سلام الله علیها) رفسنجان برگزار شد.

حجة اللسلام والمسلمین وافی به نقش حوزه در امر شناخت دردها و آسیب های جامعه و درمان آنها اشاره فرمودند که :

متأسفانه در حوزه ها درس درد شناسی جامعه آموخته نمی شود طلاب در تطبیق دادن آموخته های خود با دردهای جامعه ناتوان هستند در حالی که در روایات و منابع دینی و اسلامی برای دردهای موجود در اجتماعی درمانی آمده ولی به علت عدم توانایی تجویز داروی  درست برای درمان یک بیماری در اجتماع ؛جوانان و نوجوانان از دین جدا شده و رو به داروهای مشابه و مخرب که از غرب وارد شده می آورند.

حجة اللسلام والمسلمین وافی اضافه کردند که :یک مبلغ کسیست که با مردم زندگی کند و از همه طلاب خواستند که اگر بخواهید دردشناس خوبی باشید باید در ابتداء هنر خوب گوش دادن را یاد بگیرید . ایشان برای انجام شدن یک عملیات تربیتی طی کردن 7 مرحله را لازم دانستند: مخاطب شناسی, تعیین اهداف عملیاتی ,آشنایی با مسائل تربیت اسلامی که شامل مبانی تربیتی , روشهای تربیتی و قالبهای درست تربیتی است ,آموزش مسائل اعتقادی ,آگاهی به مباحث مدیریتی , مباحث عصر شناسی و شناخت نیاز های نوجوان امروزی و شناخت محیطهای آموزشی ودشمن شناسی.

در ادامه حجة اللسلام والمسلمین درودی طی دو جلسه در دو روز نیز نکات تربیتی را برای طلاب گوشزد کردند مباحث ایشان در راستای صحبت های استاد وافی بود ایشان اضافه کردند که :یک مربی درعین داشتن  توانایی مخاطب شناسی باید به انواع محیط های تربیتی احاطه پیدا کند . ایشان در تقسیم بندی محیطهای تربیتی به محیط تربیتی بسته و باز اشاره کردند که فعالیت در محیطهای تربیتی باز و متضاد نیاز به تخصص بیشتر و تلاش بیشتر است چون در این محیط تربیتی هم ارزشها و هم ضد ارزشها در حال تیلیغ هستند و اگر دراین محیط نوجوان و جوان درست تربیت نشود و ارزشها درست انتقال پیدا نکند متربی نسبت به مفاهیم دینی دچار تردید و تشکیک می شود و بعد از یک مدتی بی تفاوت و بعد از یک مدت مخالف این ارزشها می شوند.

پس در محیطهای تربیتی باز و متضاد باید قبل از آموزش دادن دو خصلت را در متربی تقویت کنیم 1.قدرت تفکر 2.شخصیت.

در ادامه ایشان مشخصات و خصوصیات یک متربی که دارای اعتماد به نفس بالایی است را ذکر کردند و اقداماتی که می توان اعتماد به نفس یک متربی را بالا می برد را نام بردند و بالا بردن قدرت سوال کردن را برای تقویت تفکر متربی موثردانستند .

در ادامه فرمودند :مراحلی که طی آن مراحل یک ارتباط درست و موفق بین مربی ومتربی برقرار می شود زمانی است که 1. ارزیابی و شناسایی 2.آشنایی و دوستی 3. جذب و صمیمیت 4.رفاقت هدفدار به نحوه صحیح انجام شود .

برای این که مراحل ارتباط کامل برقرار شود باید یک مربی به ثبات فکری و دلی رسیده باشد, از لحاظ ظاهری ظاهر مناسبی داشته باشد, باید فردی صبور و با حوصله و بر حالات خود مسلط باشد ,در نحوی برخورد با متربیان نیز به نکاتی توجه کند : با او گرم و صمیمی برخورد کرد, رفاقت و دلسوزی یک مربی برای متربی باید جهت دار باشد , با متربی در سن پایین قانونی برخورد نکند , مراقب بچه های پرانرژی باشد …

در پایان از مطالب مطروحه آزمونی بر گزار شد و طی آن تعدادی از طلاب فعال و موفق در امر تبلیغ شناسایی شدند تا در طرحهای ویژه آموزش و پرورش مشارکت داشته باشند.

 نظر دهید »

خواندن قرآن

01 آذر 1390 توسط نخعي فرد

قرآن را مرتب بخوانید روزی نباشد که شما تلاوت قرآن نکنید این که می بینید روایت است بعضی  ائمه در ماه رمضان هر سه روز یا هر هفت روز در غیر ماه رمضان هر پانزده روز یا هر ده روز یک ختم قرآن می کردند دلیل و فلسفه ای دارد ما به قرآن نیاز داریم هیچ کاری را بر خواندن قرآن مقدم نکنید به این معنا که بناست روزی یک حزب قرآن بخوانید آن را با تأمل و تدبر بخوانید و اگر فرضا ده دقیقه طول بکشد نگویید کار یا درس یا مطالعه دارم هیچ کاری از این واجب تر نیست این ده دقیقه یا ربع ساعت را برای خواندن قرآن بگذارید…..هر روز قرآن را با تدبر بخوانید و هرگز آن را رها نکنید.

فرازی از سخنان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای زید عزه و دامت برکاته

 نظر دهید »

جام جم

30 آبان 1390 توسط نخعي فرد

با گلرخان بگویید ما را به خود پذیرند               از عاشقان بیدل همواره دست گیرند

دردی است در دل ما درمان نمی پذیرد            دستی به عاشقان ده کز شوق دل بمیرند

پا نه به محفل ما تاراج کن دل ما                     بنگر به باطل ما کز آب و گل خمیرند

سودا گران مرگیم یاران شاخ و برگیم                رندان پابرهنه بر حال ما بصیرند

پاکند می فروشان مستان دل خروشان             بربسته چشم و گوشان پیران سربریزند

بردار جام می را جم را گذار و کی را                 فرزند ماو دی را کاینان چون ما اسیرند


حضرت امام خمینی رحمت الله علیه

 نظر دهید »

هفته بسیج

29 آبان 1390 توسط نخعي فرد

 

هفته بسیج بر دلاورمردان راه طریقت و نور مبارک



آمد پیشم و خواست که به جبهه برود.گفتم مادر هنوز 4 ماه بیشتر از شهادت برادرت نگذشته صبر کن بعد .رفته بود سپاه

زیر صندلی های ماشین پنهان شده بود و رفته بود اما از نیمه

راه برگشت می گفت وقتی می رفتم نوری را دیدم که به سمتم می آید و مادرم را دیدم که لباسم را گرفته و می گوید بیا تو را

ببینم و برگشتم.

 

از زبان مادر بزرگوار شیهید حسن حیدری پور

 

 

بر دامن پر مهر مادر شهیدان صلوات

 نظر دهید »
25 آبان 1390 توسط نخعي فرد
 نظر دهید »

عرفه

14 آبان 1390 توسط نخعي فرد

عرفه روز نیایش و بخشش و روز بارش چشم های خاکیان بر شما مبارک


روز عرفه از روزهای پرفضیلت و مبارکی است که بستر مناسبی برای بهرهمندی هر چه بهتر و بیشتر از برکات الهی است انجام برخی اعمال در این زمان مشخص موجب نزدیکی سازنده تر به خالق هستی و کسب خیرات دنیوی و اخروی بیشتر است


عرفه روز زودودن قلب از غبار عصیان و زنگار گناه و روز خدا و خدایی شدن است


روز بازگشت به آغوش پر مهر خداوند و روز روسیاهی شیطان است


خدایا از اعماق وجودمان مسئلت می کنیم که در این روز همه بندگانت را میهمان سفره کرم و مغفرتت قرار ده آمین

 نظر دهید »

اخلاق از زبان امام عصر(عج)

31 شهریور 1389 توسط نخعي فرد

ترديدى نيست كه بزرگ‏ترين وظايف ما در عصر غيبت كه جامع و شامل ساير وظايف است خودسازى با ترك هرگونه رذايل و ضد ارزش‏ها، و جذب فضايل و ارزش‏ها است، و اين موضوع به طور شايان و عميق و وسيع و شايسته در پرتو انوار نيايش‏هاى پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به دست مى‏آيد، و چه بهتر كه به سراغ يكى از دعاهاى معروف ولى اللّه اعظم امام عصر(عج) كه با جمله:

«اللّهمّ ارزقنا توفيق الطّاعة»

شروع مى‏شود برويم، تا هم از روحانيت اين دعا بهره ببريم، و از تلقين ملكوتى آن از زبان آن ولى اللّه اعظم(عج) مستفيض گرديم، و هم از آبشخور درس‏هاى اخلاقى و منش‏هاى متعالى آن كه شامل بيست و شش آموزه عميق و ارجمند است سيراب شويم.


با توجه به اين كه نيايشگران و اهل مناجات در پيشگاه امام عصر(عج) به قدرى ارزشمندند كه آن حضرت در آغاز يكى از دعاهاى خود به خداوند عرض مى‏كند:

«الهى بحقّ من ناجاك و بحقّ من دعاك فى‏البرّ و البحر؛

(شيخ تقى الدين كفعمى، مصباح كفعمى، ص 305 ؛ سيد بن طاووس مهج الدّعوات، ص 294. )

خدايا! به حق هر كس كه با تو مناجات كند، و به حق هر كه در صحرا و دريا تو را بخواند و دعا كند.»

(برگرفته از کتاب آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى(عج)-محمدمهدی اشتهاردی)

 


 نظر دهید »

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد... .

31 شهریور 1389 توسط نخعي فرد

 

الحمد لله رب العالمین*

الرحمن الرحیم*

مالک یوم الدین*

 

خدایا سلام

مرد دستانش را به سوی اسمان دراز کردو گفت :خدایا سلام امشب میخوام با تو اندکی صحبت

کنم امشب به کسی برای شنیدن نیاز دارم به کسی برای گوش دادن به نگرانی و ترس هایم

خدایا تو خود شاهدی به تنهایی نمیتوانم….از تو میخواهم تا خانواده ام را در پناه خود حفظ کنی و

علیرغم سرنوشتی که برایشان رغم زده ای زندگی شان را پر از اطمینان و اعتماد نمایی و به من

ایمانی عطا کن تا بدون ترس و واهمه ای با لحظه لحظه ی زندگی ام روبرو شوم.خدایا از تو سپاس

گزارم که به حرف هایم گوش دادی شب بخیر .دوست دارم.انگاه زمزمه کرد:خدایا با من حرف بزن”

و سینه سرخی اواز خواند اما مرد نشنید.

پس دوباره گفت خدایا با من حرف بزن و اسمان غرشی کرد اما مرد باز هم نشنید و به اطراف

نگاهی انداخت و گفت:خدایا بگذار تا تو را ببینم و ستاره ای در اسمان روشن تر شد و چشمک

زد.اما مرد ندیدو فریاد زد: خدایا معجزه ای به من نشان بده نوزادی به دنیا امد و مرد باز هم متوجه

نشد و در نا امیدی گریه سر داد و گفت خدایا مرا لمس کن بگذار بدانم که تو در اینجا حضور داری.

پروانه ای روی شانه هایش نشست اما او انرا دور کرد….خدا در همین جاست همین نزدیکی

ها….در همین چیزهای به ظاهر ساده و بی اهمیت ولی نعمت های خداوند ممکن است ان طور

که منتظرش هستی به دستت نرسد؟

سلام دوستان ….

سلام … .

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدرسه علميه زينب كبري(س)- رفسنجان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخبار حوزه
  • کانون پرسمان مهدوی
  • اخلاقی
  • فرهنگی
  • در محضر بزرگان
  • بانک مقالات اسلامی
  • پایان نامه های برتر
  • یافته های جدید پزشکی
  • در محضر یار
    • غرب و مهدویت
  • وهابیت
  • ناتو فرهنگی
  • قرآن، کتاب هدایت
  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس