بخش بیست و نهم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)
arge;">وَاجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَان مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ یَتَوَاکَلُوا فِی خِدْمَتِکَ وَأَکْرِمْ. عَشِیرَتَکَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ، وَأَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ
تَصِیرُ، وَیَدُکَ الَّتِی بِهَا تَصُولُ.
پسرم! براى هر یک از خدمتگذارانت کار معینى قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانى; زیرا این سبب مى شود که آنها کارهاى تو را به یکدیگر وا
نگذارند و از زیر بار مسئولیت شانه تهى نکنند قبیله و خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تواند که به وسیله آنها پرواز مى کنى و اصل و ریشه
تواند که به آنها باز مى گردى و دست و نیروى تو که با آن به دشمن حمله مى کنى.
شرح و تفسیر بخش بیست و نهم
تقسیم مسئولیت ها
در این بخش از وصیّت نامه امام علیه السلام دو دستور مهم در زمینه مدیریت و تعاون به فرزند دلبندش ـ و در واقع به همه انسان ها به عنوان پدرى
دلسوز ـ مى دهد.
نخست مى فرماید: “براى هر یک از خدمتگذارانت کار معینى قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانى، زیرا این سبب مى شود آنها کارهاى تو را به یکدیگر وا نگذارند و از زیر بار مسئولیت شانه تهى نکنند”; وَاجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَان مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ یَتَوَاکَلُوا1 فِی خِدْمَتِکَ.
تقسیم کار از مهم ترین اصول مدیریت است، زیرا بدون آن غالبا افراد در انتظار دیگران مى نشینند و مسئولیت ها را به گردن آنها مى اندازند و به هنگامى
که کار زمین مى ماند در برابر مؤاخذه کارفرما به این عذر متوسل مى شوند که ما گمان کردیم دیگران این کار را انجام خواهند داد و اگر به دیگران گفته شود آنها هم همین عذر را مى آورند; ولى هنگامى که کارها و مسئولیت ها تقسیم شود هر کسى مى داند در برابر کار خود مسئول است و در انجام آن
سعى و تلاش مى کند. این توصیه نشان مى دهد که امام علیه السلام به اصول مدیریت کاملا توجّه داشته و فرزندش را به آن توصیه مى کند.
در زمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله نیز در جنگ و غیر جنگ این امر نمایان بود که فردى را فرمانده میمنه لشکر و فرد دیگرى را فرمانده میسره و
فرد سومى را در قلب سپاه قرار مى داد و مسئولیت ها را تعیین مى فرمود. براى جمع آورى زکات افراد خاصى مأموریت داشتند و براى کسب اطلاعات از
وضع دشمنان افراد دیگرى مأموریت پیدا مى کردند و اداره امور بخش هاى کشور اسلام به افراد آگاه سپرده مى شد.
در دومین دستور مى فرماید: “قبیله و خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تواند که به وسیله آنها پرواز مى کنى و اصل و ریشه تواند که به آنها
باز مى گردى و دست و نیروى تو که با آن به دشمن حمله مى کنى”; وَأَکْرِمْ عَشِیرَتَکَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ، وَأَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ تَصِیرُ، وَیَدُکَ
الَّتِی بِهَا تَصُولُ
امام علیه السلام در این جمله خویشاوندان را به سه چیز تشبیه کرده که هر کدام ناظر به مطلب خاصى است; تشبیه به بال و پر، اصل و ریشه و تشبیه
به دست.
تشبیه اوّل اشاره به پیشرفت و ترقى در سایه کمک هاى آنهاست و تشبیه دوم اشاره به عدم احساس تنهایى در برابر مشکلات و تشبیه سوم اشاره به
مبارزه با دشمنان با کمک عشیره و خویشاوندان است.
درواقع همان گونه که اجتماع بزرگ انسان ها در سایه کمک هاى متقابل به پیشرفت هاى بى نظیر نایل مى گردد اجتماع کوچک عشیره و خویشاوندان در دل این اجتماع بزرگ نیز با تعاون بیشتر و همکارى نزدیک تر به موفقیت هاى فوق العاده اى نایل مى گردد. حتى اقوام جاهلى نیز به این حقیقت پى
برده بودند و لذا پیوند با قبیله و جلب حمایت آنها در غلبه بر مشکلات در عصر جاهلیّت عرب و سایر اعصار نیز با قوت تمام دنبال مى شد. البتّه با این
تفاوت که آنها در حمایت از قبیله و حمایت قبیله از آنان، حق و باطل و ظلم و عدالت را به رسمیت نمى شناختند و بدون قید و شرط، از یکدیگر کمک
مى خواستند و مورد حمایت قرار مى گرفتند; ولى اسلام این حمایت متقابل را محدود به مسیرهاى حق کرد و طرفدارى از باطل را حتى آنجا که پاى پدر
و مادر و برادر در میان باشد، مجاز نشمرده است.
در بخش چهارم خطبه بیست و سوم در جلد دوم همین کتاب بحث قابل توجهى را در این زمینه ملاحظه خواهید کرد.
ابن ابى الحدید نمونه هایى از حمایت قبیله نسبت به افراد مظلوم را آورده که نشان مى دهد این حمایت تا چه حد کارساز بوده است. از جمله اینکه
فرزدق هر زمان مى خواست در مقابل خلفا و امرا شعرى از اشعارش را بخواند حتما نشسته مى خواند. روزى وارد بر خلیفه اموى سلیمان بن عبدالملک شد
و شعرى خواند و پدران خودش را در آن ستود. سلیمان، ناراحت شد گفت: این مدح و ستایش درباره من بود یا خودت؟ فرزدق در جواب گفت: هم براى
من و هم براى تو. این مسأله سبب خشم سلیمان شد به او گفت: بسیار خوب برخیز و بقیه اشعار را بخوان و بعد از این جز در حالت قیام نباید شعرى
بخوانى. فرزدق گفت: نه به خدا قسم. چنین چیزى ممکن نیست مگر اینکه سر من بر تنم نباشد و به زمین افتد. سلیمان گفت: واى بر این احمقِ آلوده
مادر. با صراحت با من مخالفت مى کند و فریادش بلند شد. و قصد سویى درباره فرزدق کرد ناگهان شنید سر و صداى زیادى بر در قصر است. سلیمان
گفت: چه خبر است گفتند: قبیله بنى تمیم قبیله فرزدق بر در ایستاده اند و مى گویند: هرگز نباید فرزدق ایستاده شعر بخواند و ما دست به قبضه
شمشیرها بردیم.
سلیمان هنگامى که شرایط را سخت دید گفت: مانعى ندارد. فرزدق بنشیند و اشعارش را بخواند.