مدرسه علميه زينب كبري(س)- رفسنجان

فرهنگی - مهدوی
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

بخش نهم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

27 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

style="font-family: "B Mitra";” lang="AR-SA">وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا

اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ

عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ، وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ، وَأَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ.

و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیر و اصول و احکامش و حلال و حرام آن، به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزى غیر از آن که

ممکن است منشأ گمراهى شود نفرستم سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف

کرده اند، بر تو نیز مشتبه گردد لذا روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم هرچند مایل نبودم آن شبهات را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد

من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم. امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راهى

که در خورِ توست هدایتت کند به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم

شرح و تفسیر بخش نهم

 

گرچه این بخش از کلام امام علیه السلام بخش نهم عطف بر جمله اى است که در بخش قبل آمد، جمله أنْ یَکُونَ ذلِکَ و از این نظر مى بایست

 

یک بخش منظور شود; ولى چون امام علیه السلام در اینجا بر مسائل مربوط به قرآن و تعلیمات کتاب الله تکیه کرده، آن را به صورت بخش مستقلى

 

قرار دادیم مى فرماید: “و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیرش و اصول و احکامش و حلال و حرام آن به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ

 

چیزى غیر از آن که ممکن است منشأ گمراهى شود نفرستم”; وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ،

 

لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ

 

شک نیست که عالى ترین تعلیمات اسلام از عقاید و احکام و اخلاق، در قرآن است و سنّت پیغمبر و معصومان علیهم السلام شرحى است بر فروع و

 

مسائل مربوط به آن، لذا امام علیه السلام به هنگام تربیت فرزندش از قرآن شروع مى کند و به همه مسلمانان تعلیم مى دهد که آموزش فرزندان را از

 

قرآن آغاز کنند تا گرفتار وسوسه هاى شیاطین جن و انس نشوند.

 

منظور از “تأویل” در اینجا تفسیر قرآن است، زیرا در قرآن مطالبى است که گاه به اجمال بیان شده و در اینجا توضیح و تفسیر پیغمبرصلى الله علیه

 

وآله و امام علیه السلام و آگاهانى را که از قرائن حالیه و مقامیه آگاهند، مى طلبد و منظور از شرایع اسلام در اینجا عقاید اسلامى است به قرینه اینکه

 

احکام بعد از آن ذکر شده است، هرچند شرایع و شریعت به اصول و فروع هر دو اطلاق مى شود و تعبیر به “حَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ” توضیحى است براى

 

احکام، زیرا عمده احکام مربوط به حلال و حرام است، هرچند احکام دیگرى از قبیل مستحبات و مکروهات و احکام وضعیه نیز دارد.

 

جمله “لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ” اشاره به این است که من تمام حقایق دین را خالى از هرگونه خطا و اشتباه در قرآن مى بینم، لذا تو را به سراغ

 

راه هاى مشکوک در عقاید و احکام نمى فرستم، زیرا مى دانیم در صدر اسلام بر اثر نفوذ افکار التقاطى بسیارى از مسلمانان جذب مذاهب باطل در

 

اصول و فروع شدند; افکار التقاطى را چسبیدند و آیات قرآن را مطابق خواسته هاى خود تفسیر به رأى کردند و در احکام اسلام به سراغ قیاس و

 

استحسان و اجتهادات ظنى که هیچ کدام پایه محکمى نداشت رفتند و در مسائل فرعى گرفتار اشتباهات و بدعت هایى شدند و جمله هاى بعد از این

 

جمله شاهد و گواه این معناست.

 

آن گاه امام علیه السلام به نکته دیگرى اشاره مى کند و مى فرماید: “سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل

 

مشتبه شده و در آن اختلاف نموده اند، بر تو نیز مشتبه گردد به همین دلیل روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم، هرچند مایل نبودم آن

 

شبهات را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم”; ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ

 

عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى

 

أَمْر لاَ آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ

 

چکیده کلام امام علیه السلام این است که من در این وصیّت نامه خود به نفى آرا و عقاید باطله، با دلیل و برهان پرداختم گرچه طرح عقاید باطله و

 

شبهات منحرفان خوشایند نیست; ولى ضرورت ایجاب مى کند که آنها را طرح کنم و پاسخ آنها را روشن سازم، زیرا این کار بهتر از آن است که بر آن

 

پرده پوشى کنم و یک روز تو گرفتار آن شوى و پاسخ آن را نداشته باشى.

 

 

این دغدغه اى است که همه معلمان و مربیان آگاه دارند که اگر شبهاتِ گمراهان را مطرح نکنند بیم آن مى رود که شخصِ مورد تربیت روزى گرفتار

 

 

آن شود، بنابراین سعى مى کنند آن شبهات را به صورت حدّاقل عنوان کنند و پاسخ قاطع آن را بگویند.

 

این جمله ممکن است ادامه گفتار امام علیه السلام راجع به قرآن مجید و اهمّیّت آن باشد و مى خواهد بفرماید: من از قرآن دلایل بطلان این عقاید

 

فاسد را به تو تعلیم مى دهم تا گرفتار شبهات فاسدان و مفسدان نشوى.

 

این احتمال نیز وجود دارد که جمله مستقلى باشد; یعنى افزون بر اینکه لازم دیدم کتاب الله و تفسیر آن و احکام حلال و حرام را به تو تعلیم دهم،

 

لازم دیدم به کمک دلیل عقل، به نقد آراى باطله و عقاید فاسده، برخیزم و تو را از افتادن در دام منحرفان رهایى بخشم. تعبیر به “ثُمَّ أَشْفَقْتُ” با

 

توجّه به کلمه “ثمّ” که اشاره به مطلب تازه اى است، با تفسیر دوم مناسب تر است.

 

 

به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود، تعبیرات امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر بر این حقیقت تأکید مى کند که امام

 

به عنوان امامت و امام حسن مجتبى علیه السلام به عنوان جانشین امام علیه السلام در اینجا مطرح نیست، بلکه به عنوان پدرى دلسوز در برابر

 

فرزندى نیازمند به تعلیم و تربیت، این سخنان را بیان فرموده، زیرا همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد امام حسن علیه السلام در آن زمان بیش از سى

 

سال از عمر مبارکش مى گذشت. آیا امکان دارد که امام علیه السلام تا آن زمان به او تعلیم قرآن نداده باشد و از آراى باطله او را آگاه نکرده باشد؟!

 

امام حسن مجتبى علیه السلام نخست در آغوش پدر و سپس در کنار او همواره حضور داشت و افزون بر استماع خطبه هاى فصیح و بلیغ پدر از

 

تعلیمات ویژه نیز برخوردار بود.

امام علیه السلام در آخرین جمله این بخش، ابراز امیدوارى مى کند که وصایاى او در فرزندش کاملا مؤثر گردد مى فرماید: “امیدوارم خداوند تو را در

 

طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راه راستى که در خورِ توست هدایتت کند، به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم”; وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ

 

اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ، أَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ، فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ

 

از این تعبیر امام علیه السلام “فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ” استفاده مى شود که آنچه در این نُه بخش از وصیّت نامه آمده در واقع جنبه مقدماتى داشته

 

است و هدف این بوده که فرزند خود را کاملاً براى پذیرش وصایاى اصلى که بعدا مى آید آماده سازد که بدون آماده سازى، نتایج مطلوب حاصل

 

نخواهد شد.

 نظر دهید »

بخش هشتم نامه ی امیرالمومنین علی(ع)

26 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

َ، إِنِّی وَإِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ، فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِی آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ; بَلْ کَأَنِّی

بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ، وَتَوَخَّیْتُ

لَکَ جَمِیلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ، وَرَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ، وَأَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ وَأَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ

وَمُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة، وَنَفْس صَافِیَة.

پسرم! گرچه من به اندازه همه کسانى که پیش از من مى زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار

بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که بر اثر این آموزش ها همانند یکى از آنها شدم بلکه گویى بر اثر آنچه از تاریخشان به من رسیده

با همه آنها از اوّل تا آخر بوده ام من همه اینها را بررسى کردم سپس قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و زیانش را

دانستم آن گاه از میان تمام آنها از هر امرى گُزیده اش را براى تو برگرفتم و از میان زشت و زیباى آنها زیبایش را براى تو انتخاب نمودم و

مجهولاتش را از تو دور داشتم و همان گونه که یک پدر مهربان بهترین نیکى ها را براى فرزندش مى خواهد من نیز صلاح دیدم که تو را به این

وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و داراى نیّتى سالم و روحى باصفا هستى.

شرح و تفسیر بخش هشتم

 

سایه استفاده از عمر طولانى در تجارب دیگران

 

امام علیه السلام در آغاز این بخش از وصیّت نامه به نکته بسیار مهمى اشاره مى کند و آن اهمّیّت مطالعه و بررسى تاریخ پیشینیان است; آنچه از

 

اعمال آنها به ما رسیده و از اخبار آنها در اختیار ما قرار گرفته و آنچه در آثار بازمانده از آنها: کاخ هاى ویران شده، قبرهاى خاموش، ثروت هاى به جا

 

مانده و… باقى است مى فرماید: “پسرم گرچه من به اندازه همه کسانى که پیش از من مى زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در

 

اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که بر اثر این آموزش ها همانند یکى از آنها شدم بلکه گویى بر اثر

 

آنچه از تاریخشان به من رسیده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام”; أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی وَإِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ،

 

وَفَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِی آثَارِهِمْ; حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ، بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ.

 

اشاره به اینکه زندگى چیزى جز تجربه نیست. اگر کسى از تجارب دیگران بهره بگیرد، در اعمال آنها و نتایجى که از عملشان گرفتند دقت کند و در

 

اخبار عبرت انگیزى که از آنها به یادگار باقى مانده بیندیشد و در آثار بازمانده از آنان با دیده عبرت بین بنگرد، عمرى به درازاى تمام تاریخ بشریت

 

پیدا مى کند و گویى از روز اوّل خلقت آدم تا کنون زنده بوده است.

 

آن گاه امام علیه السلام مى افزاید: “من همه اینها را بررسى کردم سپس قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و

 

زیانش را دانستم. سپس از میان همه آنها از هر امرى گُزیده اش را براى تو برگرفتم و از میان زشت و زیباى آنها زیبایش را براى تو انتخاب نمودم و

 

مجهولاتش را از تو دور داشتم”; فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ1وَتَوَخَّیْتُ2 لَکَ جَمِیلَهُ، وَصَرَفْتُ

 

عَنْکَ مَجْهُولَهُ

 

اشاره به اینکه مطالعه آثار پیشینیان و سیر و سیاحت در آثار آنها به تنهایى کافى نیست. انسان باید همچون صرّاف، سره را از ناسره جدا سازد و آنچه را

 

خوب است گزینش کند و ناخالصى ها را به دور افکند و من زحمت این کار را نیز براى تو کشیده ام.

 

امام علیه السلام در پایان این بخش از وصیّت نامه انگیزه خود را بر بیان این وصیّت نامه به این صورت بیان مى کند که مى فرماید: “و همان گونه

 

که پدرى مهربان بهترین نیکى ها را براى فرزندش مى خواهد، من نیز صلاح دیدم که تو را به این وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم،

 

چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و داراى نیّتى سالم و روحى باصفا هستى”; وَرَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ،

 

وَأَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَمُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة، وَنَفْس صَافِیَة

 

اشاره به اینکه اگر من زحمتِ گردآورى تجارب پیشینیان و آموزه هاى تاریخ را براى تو کشیدم و همه آنها را در این اندرزنامه ام خلاصه کردم، به دو

 

دلیل است نخست اینکه پدرم; پدرى مهربان و عاشق و دلباخته سعادت فرزندش و دیگر اینکه تو هم جوان هستى و در آغاز عمر و نیتى پاک و قلبى

 

صاف دارى. این دو، دست به دست هم داده و این زحمت را براى من آسان نموده است.

 

در واقع امام علیه السلام با این سخنانش به همه پدران دلسوز درس مى آموزد که اگر خواهان سعادت فرزندان خود هستند از آن زمان که قلب

 

فرزندان صاف و پاک است در تربیتشان بکوشند و مخصوصاً از تاریخ پیشینیان که مملوّ از درس ها و عبرت هاست و نمونه هاى حسى براى مسائل

 

اخلاقى به دست مى دهد، کمک بگیرند.

 

نکته ها

1

مجموعه پر از اسرارى به نام تاریخ

 

از آن روز که خط اختراع شد و بشر توانست آثار خود را به وسیله آن به یادگار بگذارد، تاریخ بشر آغاز گردید و تجربیات اقوام پیشین به عنوان میراث

 

گرانبهایى براى اقوام آینده به دل تاریخ سپرده شد. عوامل پیروزى ها و اسباب شکست ها و ناپایدارى قدرت ها و تلخ و شیرین هاى بسیارى دیگر در

 

دل آن ثبت شد به گونه اى که افراد آگاه مى توانند مسیر زندگى فردى و اجتماعى خود را در آینه تاریخ ببینند و بى آنکه نیاز به تجربه جدیدى داشته

 

باشند از تجارب دیگران استفاده کنند.

به همین دلیل در قرآن مجید بخش مهمى از آیات، بیانگر تاریخ عبرت آموز پیشینیان است و با صراحت مى گوید: “لَقَدْ کَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى

 

الاَْلْبَابِ”; به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان اندیشه بود”.4

 

قرآن در مورد بعضى از بخش هاى تاریخى که درس هاى عبرت بیشترى را در خود نهفته دارد، نام أَحْسَنُ الْقِصَصِ را برگزیده و مى گوید: “نَحْنُ

 

نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ; ما بهترین سرگذشت ها را به وسیله این قرآن که به تو وحى کردیم، براى تو شرح

 

مى دهیم”.5

گاهى نیز مخاطبان خود را به سیر در زمین و مطالعه آثارى که از گذشتگان باقى مانده و تاریخ تکوینى آنها را تشکیل مى دهد، دعوت مى کند و

 

مى گوید: قُلْ سِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ.

 

امام علیه السلام در این وصیّت نامه به نکته مهمى درباره تاریخ اشاره کرده است و آن اینکه مطالعه دقیق تاریخ پیشینیان، عمر جاودان به انسان

 

مى بخشد و به این مى ماند که انسان از روز آغاز خلقت آدم علیه السلام تا امروز همراه همه اقوام و جمعیّت ها بوده و نتیجه تجارب آنها را براى خود

 

ذخیره کرده باشد و به راستى چه فرصت گرانبهایى است که انسان با هزینه بسیار کم، متاعى این چنین بزرگ به دست آورد.

 

 

البتّه تاریخ کاستى هاى مهمى دارد و این بر اثر اعمال نفوذ جباران پیشین در تحریف حقایق تاریخ به نفع خویشتن است که این آینه را در موارد

 

بسیارى تیره و تار ساخته اند و با تطمیع و تهدید تاریخ نگاران، آنها را وادار به این کار کرده اند که نمونه آشکار آن بنى امیّه و تاریخ ننگین آنهاست.

 

 

ولى محققانِ آگاه، با دقت در قرائنى که در گوشه و کنار حوادث تاریخى است غالباً مى توانند سره را از ناسره بشناسند و حق را از باطل جدا سازند و از

 

آنجا که دروغگویان حافظه ندارند و غالبا گرفتار ضد و نقیض مى شوند از آن ضد و نقیض ها، آب را از سراب تشخیص دهند.

 

 

اى کاش قدرتمندان امروز گاه و بى گاه سرى به تاریخ مى زدند و حد اقل شاهنامه ها را مى خواندند و سرنوشت آینده خود را در این آینه مى دیدند و

 

دست از ظلم و ستم و تبهکارى بر مى داشتند.

2

چگونگى دسترسى امام علیه السلام به تاریخ گذشتگان

 

از تعبیرات امام علیه السلام در این بخش از نامه استفاده مى شود که دسترسى امام علیه السلام به تاریخ عبرت انگیز پیشینیان از سه راه بوده است:

 

نخست از طریق نگاه کردن در اعمال آنها; که ممکن است اشاره به کارهایى باشد که سینه به سینه، نسلى به نسل دیگر منتقل مى کند. دوم. از

 

طریق تفکر در اخبارشان که در صفحات تاریخ ثبت و ضبط شده است; سوم. از طریق سیر در آثار آنان; یعنى کاخ هاى متروک، قصرهاى خاموش،

 

ویرانه هاى شهرها، قبرهاى مندرس و مانند آن; که با زبان بى زبانى حقایق مربوط به نسل هاى پیشین را بیان مى دارند و در عین خاموشى صد زبان

 

دارند و همواره عارفان آگاه و شاعران با خبر از زبان آنها مطالب زیادى براى ما نقل کرده و مى کنند.

 

 

راه چهارمى نیز امام براى آگاهى از تاریخ پیشینیان داشته و آن علم و دانشى است که از طریق وحى بر پیامبرصلى الله علیه وآله نازل شده و پیامبرصلى

 

الله علیه وآله به بزرگ ترین شاگرد و وصیّش على علیه السلام منتقل ساخته است.

 

 

از آنجا که غیر از منبع اخیر، خطاها، ناصافى ها و ناخالصى ها در اخبار رسوخ کرده، امام مى فرماید: “من با فکر خدادادى خالص آن را از ناخالص جدا

 

ساخته ام و صحیح را از سقیم پرداخته ام و نتیجه آن را در اختیار تو فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام که مخاطب مستقیم آن حضرت در این نامه

 

است و تمام پیروانش که مخاطب غیر مستقیم آن حضرتند گذاشته ام.

 نظر دهید »

بخش هفتم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

24 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

َیَّ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا

فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ

کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ. فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ

التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا

مِنْهُ.

 

ترجمه بخش هفتم

پسرم! هنگامى که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستى گراییده، به نوشتن این وصیتم براى تو مبادرت ورزیدم و نکات برجسته اى را در

وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى

حاصل شود آن گونه که در جسمم بر اثر گذشت زمان به وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى

سرکش شوى به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم و از آنجا که قلب جوان همچون زمین خالى است و هر بذرى در آن پاشیده شود آن را مى پذیرد،

پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد گفتنى ها را گفتم همه اینها براى آن است که با تصمیم جدى به استقبال امورى

بشتابى که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بى نیاز ساخته و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش

بیشتر آسوده خاطر گردى، بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده، نصیب تو هم خواهد شد بى آنکه زحمتى کشیده باشى بلکه شاید پاره اى از آنچه

بر ما مخفى شده با گذشت زمان و تجربه بیشتر بر تو روشن گردد.

شرح و تفسیر بخش هفتم

 

انگیزه من براى نوشتن این وصیت نامه

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه اش هفتمین بخش بار دیگر به انگیزه خود در بیان این وصیّت نامه طولانى و مملوّ از اندرزهاى نافع

مى پردازد; انگیزه اى که از دو بخش تشکیل مى شود: بخشى از آن در وجود امام علیه السلام و بخشى از آن در وجود امام مجتبى علیه السلام و

خلاصه اش این است که سن من بالا رفته و مى ترسم اجلم فرا برسد به همین دلیل اقدام به این وصیّت نامه کردم و از سوى دیگر تو جوان هستى و

آماده پذیرشِ حق. از این مى ترسم سن تو بالا رود و آن آمادگى در تو نباشد. به این دو دلیل به این وصیّت نامه مبادرت کردم.

 

نخست مى فرماید: “پسرم! هنگامى که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستى گراییده، به این وصیتم، براى تو مبادرت ورزیدم”; أَیْ بُنَیَّ إِنِّی

لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ

 

مى دانیم سن مبارک امامعلیه السلام در آن زمان 60 سال یا کمى بیشتر بود و سن فرزندش بیش از 30 سال که هنوز بقایاى جوانى را با خود داشت

و این درسى است براى همه پدران در برابر فرزندان، هنگامى که سنین عمر آنها بالا مى رود پیش از آنکه اجل فرا رسد و یا فرزندانشان دوران جوانى و

یا نوجوانى را که آمادگى فراوان براى پذیرش حق در آن است، پشت سر بگذارند، آنچه را لازم است به آنها بگویند و وصیّت کنند.

 

آن گاه امام علیه السلام به توضیح بیشترى مى پردازد و مى فرماید: “و نکات برجسته اى را در وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه

را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم بر اثر گذشت زمان به

وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم”;

وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ

غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ

 

امام علیه السلام در اینجا نه به عنوان معصوم و نیز مخاطبش نه به عنوان فرزندى معصوم، بلکه به عنوان پدرى پیر و دلسوز در برابر فرزندى که

ممکن است در معرض تندباد وسوسه هاى نفس و فتنه هاى دنیا قرار بگیرد، به دو نکته راجع به خود و یک نکته درباره فرزندش اشاره مى کند و

مى فرماید: از یک سو سن من بالا رفته و بیم فرا رسیدن اجل و از دست رفتن فرصت را دارم و از سوى دیگر همراه بالا رفتن سن همان گونه که

اعضاى بدن ضعیف و ناتوان مى شود، فکر هم ممکن است به سستى گراید و از سوى سوم تو که مخاطب من هستى نیز در معرض آفات مختلفى قرار

بگیرى; وسوسه هاى شیطان، هواى نفس و بندگى دنیا که اگر چنین شود باز فرصت پند و اندرز از دست مى رود.

 

روى این جهات، من مبادرت به این وصیّت و اندرزنامه کردم تا به نتیجه مطلوب، قبل از فوت فرصت برسم.

 

جاى تعجب است که ابن ابى الحدید در شرح جمله هایى که امام علیه السلام درباره خود بیان فرموده مى گوید: “این جمله ها نشان مى دهد، بر

خلاف عقیده شیعه که مى گویند امام علیه السلام از این گونه امور معصوم است نه در فکر او نقصانى حاصل مى شود نه رأى او فتور مى پذیرد”،

باطل است

 

در حالى که تمام قراین ـ همان گونه که گفتیم ـ نشان مى دهد امام علیه السلام، این سخنان را نه از موضع امامت و عصمت، بلکه از موضع پدرى

پیر و پر تجربه که براى فرزندى جوان و کم تجربه نصیحت و اندرز مى دهد، بیان فرموده است.

 

اگر ابن ابى الحدید سخن دیگر مولا على علیه السلام را که در همین نهج البلاغه وارد شده توجه مى کرد که مى فرماید: “فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی

فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِی عَنْ شَیْء فِیمَا بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ السَّاعَة; از من سؤال کنید آنچه را مى خواهید پیش از آنکه مرا از دست دهید. سوگند به

کسى که جانم در دست قدرت اوست از هیچ حادثه اى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مى شود از من سؤال نمى کنید مگر اینکه پاسخ آن را آماده

دارم”.4

 

نیز سخن دیگرى که در خطبه 189 آمده است که مى فرماید: “أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الاَْرْضِ; اى

مردم هرچه مى خواهید از من بپرسید، چرا که من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آگاه ترم و همه چیز به فرمان خدا و به اذن الله نزد من روشن

است. آرى اگر ابن ابى الحدید این سخنان را در کنار هم مى گذاشت هرگز چنین نمى گفت.

 

سپس امام علیه السلام به بیان دلیلى براى طرح وصایاى خود براى فرزند جوانش پرداخته چنین مى گوید: “به یقین قلب جوان و نوجوان همچون

زمین خالى است; هر بذرى در آن پاشیده شود آن را مى پذیرد”; وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ

 

این امر بارها به تجربه رسیده و حتى روایتى است که به صورت ضرب المثل در آمده که “اَلْعِلْمُ فِى الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِى الْحَجَرِ; تعلیماتى که در کودکى

و جوانى داده مى شود همچون نقشى است که بر سنگ بزنند نقشى است ثابت، عمیق و پایدار. سپس بر آن افزوده اند که وَالتَّعَلُّمُ فِى الْکِبَر کَالْخَطِّ

عَلَى الْماءِ; فراگیرى در بزرگسالى همچون نقشى است که بر آب زنند نقشى است گذرا و ناپایدار”.

 

آن گاه دو دلیل دیگر بر آن مى افزاید و مى فرماید: “به همین دلیل به تعلیم و تأدیب تو مبادرت ورزیدم پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به

امور دیگر مشغول گردد”; فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ

 

در واقع امام علیه السلام براى انتخاب این سن و سال جهت پند و اندرز، سه دلیل بیان فرموده است: آماده بودن قلب جوان براى پذیرش، عدم

قساوت به سبب عدم آلودگى به گناه و عدم اشتغال ذهن به مشکلات زندگى و حیات و هر کدام از این سه به تنهایى براى انتخاب این زمان کافى

است تا چه رسد به اینکه همه این جهات جمع باشد.

 

سپس امام علیه السلام مى افزاید: “همه اینها براى آن است که با تصمیم جدى به استقبال امورى بشتابى که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب

آن بى نیاز ساخته، و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش بیشتر آسوده خاطر گردى”; لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ

الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ

 

امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود به اهمّیّت استفاده از تجارب دیگران اشاره مى کند، زیرا زندگى چیزى جز تجربه نیست و انسان عاقل

به جاى اینکه همه چیز را خودش تجربه کند و ضایعات و مشکلات آن را بپذیرد از تجارب دیگران استفاده مى کند و آنچه را آنها آزموده اند و

نتیجه اش روشن شده در اختیار مى گیرد بى آنکه هزینه اى براى آن بپردازد. به تعبیر دیگر همواره نسل هاى آینده از نسل هاى گذشته از این نظر

سعادتمندترند که تجارب پیشینیان در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنچه را آنها با زحمت فراوان به دست آورده اند آیندگان بدون زحمت در اختیار

مى گیرند و تعبیرات امامعلیه السلام “کُفیتَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ وَعُوفِیتَ مِنْ عَلاجِ التَّجْرِبَةِ” همه اشاره به همین نکته است.

 

لذا در پایان این بخش از اندرزنامه مى فرماید: “بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده، نصیب تو هم خواهد شد بى آنکه زحمتى کشیده باشى بلکه

شاید پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده با گذشت زمان و تجربه بیشتر بر تو روشن گردد”; فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ

عَلَیْنَا مِنْهُ

 

اشاره به اینکه گاه تجربه پیشینیان به طور کامل در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنها از آن بهره کامل مى برند و گاه پیشینیان در بعضى از مسائل،

نیمى از راه را پیموده اند و نیم دیگر را آیندگان مى پیمایند و به امورى دست مى یابند که حتى نصیب پیشینیان نشده بود.

 

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، سخنان امامعلیه السلام در این وصیّت نامه از موضع امامت و مقام عصمت نیست، بلکه به عنوان فردى دنیا دیده و

تجربه کرده و دلسوز که به فرزندش در برابر طوفان حوادث دنیا کمک مى کند تا از تجربیاتش بهره گیرد و حتى گاه آنچه را او به تجربه نیافته،

فرزندش آن را تکمیل کند و به نتایج بهترى برسد.

 

نکته : آثار تربیت در جوانى

 

تاریخ انبیا نشان مى دهد جوانان نخستین گروهى بودند که به آنها ایمان مى آوردند و از اهداف آنها دفاع مى کردند. قرآن کرارا داستان نوح و ایمان

آوردن جوانان را به او و ایراد بزرگسالان ثروتمند را بیان کرده و نیز تاریخ اسلام نشان مى دهد که مؤمنان به پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله بیش از

همه جوانان بودند.

 

روایات اسلامى نیز این حقیقت را تأیید مى کند; امام صادق علیه السلام به یکى از یارانش که براى دفاع از مکتب اهل بیت به بصره رفته بود و ناکام

برگشت، فرمود: “عَلَیْکَ بِالاَْحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کُلِّ خَیْر; بر تو باد که به سراغ جوانان بروى که آنها براى پذیرش هر امر خیرى از همه

سریع ترند”.6

 

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: “مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَهُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ; هر کس قرآن را بخواند در حالى که جوان

با ایمان باشد، قرآن با گوشت و خون او عجین خواهد شد”.

 

نیز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: “بَادِرُوا أَوْلاَدَکُمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَکُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ; فرزندان خود را با احادیث اهل

بیت آشنا سازید پیش از آنکه گروه منحرف مرجئه که اعتقادى به خلافت بلا فصل على علیه السلام نداشتند از شما پیشى بگیرند”. در فصل بالا از

وصیّت نامه امیر مؤمنان على علیه السلام نیز این مطلب به خوبى بیان شده است.

 

دلیل آن هم روشن است، زیرا از یک سو قلب جوانان پاک و خالى از آلودگى به تعصب هاى کور و لجاجت و عقاید باطله است، به همین دلیل همانند

زمینى است که خالى از هرگونه گیاه و علف هاى هرزه مزاحم باشد و هر بذرى در آن افشانده شود به سرعت آن را مى پذیرد.از سوى دیگر، تعلقات

دنیوى و مادى، او را به خود مشغول نداشته است تا پذیرش او نسبت به حق ضعیف شود.

 

از سوى سوم تعلیمات انبیا و احکام دین خدا با منافع نامشروع بسیارى از بزرگسالان در تضاد است و آنها حاضر نیستند به آسانى دست از منافع خود

بردارند در حالى که جوانان گرفتار چنین منافعى نیستند.یک از شعراى عرب مى گوید:

 

قَدْ یَنْفَعُ الأدَبُ الأحْداثُ فى مُهَل *** وَلَیْسَ یَنْفَعُ بَعْدَ الْکِبَرِ الاَْدَبُ

 

إنَّ الْقُصُونَ إذا قَوَّمْتَهَا اعْتَدَلَتْ *** وَلَنْ تَلینَ إذا قَوَّمْتَهَا الْخَشَبُ

 

تربیت نسبت به جوانان در مدت کوتاهى فایده مى بخشد ولى بعد از بزرگسالى اثرى ندارد.

 

شاخه هاى تر و نازک را به راحتى مى توان صاف و مستقیم کرد ولى هنگامى که به صورت چوب هاى سختى در آمد قابل تغییر نیست.و به گفته

سعدى:

 

آن که در خُردیش ادب نکنند *** در بزرگى فلاح از او برخاست

 

چوب تر را چنان که خواهى پیچ *** نشود خشک جز به آتش راست

 نظر دهید »

بخش ششم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

23 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف حَرِیز، مَانِع عَزِیز. وَأَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ، أَکْثِرِ

الاِسْتِخَارَةَ، وَتَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَلاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً، فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نََعَ وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ

بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ

یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ. فَبَادَرْتُکَ

بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ،

وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ. خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ، وَلاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

 

در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نیرومند سپرده اى. به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص

بخوان و تنها دست به دامان لطف او بزن چرا که بخشش و حرمان به دست اوست و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکى را برایت فراهم سازد. وصیتم

را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگیر، زیرا بهترین سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خیرى نیست و

دانشى که سزاوار فراگرفتن نمى باشد سودى ندارد.

 

شرح و تفسیر بخش  ششم

 

وصیتم را سرسرى مگیر

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بخش ششم پنج دستور مهم دیگر به فرزند دلبندش مى دهد:

 

نخست توکل به خداست که مى فرماید: در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نیرومند سپرده اى.

 

وَأَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف حَرِیز، وَمَانِع عَزِیز.

 

توکل زاییده ایمان به توحید افعالى است هنگامى که انسان سرچشمه همه امور جهان را به دست خدا بداند و او را مسبب الاسباب بشمرد طبعاً در همه

مشکلات به او پناه مى برد و او را پناهگاه مطمئن خود مى داند.

 

توکل به این معنا نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و تنها به امید لطف خدا بنشیند، بلکه به این است که تمام توان خود را به کار گیرد

و در آنجا که به موانع و مشکلاتى برخورد مى کند که حل آن بیرون از توان اوست دست به دامان لطف خدا مى زند و با توکل بر او بر مشکلات چیره

مى شود.

 

آن گاه به مسأله اخلاص اشاره کرده مى فرماید: به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص بخوان و تنها دست به دامان لطف او بزن چرا که بخشش و

حرمان به دست اوست; وَأَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ.

 

اخلاص نیز از ثمرات ایمان به توحید افعالى است، زیرا هنگامى که انسان بداند “لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ إِلاَّ اللهُ“ یقین پیدا مى کند که عطا و حرمان به

دست اوست. به هنگامى که به این امر ایمان پیدا کرد تنها به در خانه او مى رود و با خلوص نیّت هرچه مى خواهد از او مى خواهد. به همین دلیل در

روایات وارد شده است که ریاکاران مشرکند; امام صادق علیه السلام مى فرماید: “کُلُّ رِیَاء شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَمَنْ

عَمِلَ للهِِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللهِ; هر ریایى شرک است هر کس کارى براى مردم کند پاداش خود را باید از مردم بگیرد و هرکس عملى براى خدا انجام

دهد پاداش او بر خداست”.4

 

این جمله در ضمن به این حقیقت نیز اشاره دارد که انسان خواسته هاى خود را باید فقط از خدا بخواهد نه از غیر خدا و اگر طبق عالم اسباب به سراغ

غیر خدا مى رود باز هم مؤثر واقعى را خدا مى داند که اراده اش گاه به دست بندگانش تحقق مى یابد و جمله “فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ“ نیز بیانگر

همین حقیقت است.

 

در سومین دستور مى فرماید: “و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکى را برایت فراهم سازد”; وَأَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ.

 

استخاره دو معنا دارد: یکى استخاره اى است که امروز در میان مردم معمول و متعارف است، هرگاه مسأله اى بر انسان مشکل شده و با نیروى عقل

خود و مشورت با اهل آن نتوانست آن را حل کند به سراغ مشورت با خدا مى رود و استخاره نوعى مشورت با پروردگار است. معناى دوم استخاره این

است که انسان در هر کارى که قدم مى گذارد از خدا طلب خیر کند; یعنى خداوند را حاکم بر سرنوشت خود ببیند; در امر تجارت و زراعت و مانند آن

تلاش کند ولى زبان حال و قال او اَسْتَخیرُاللهَ بِرَحْمَتِهِ باشد; یعنى خدایا خیر و برکت را از رحمت تو مى خواهم. این نوع از استخاره در روایات بسیار بر

آن تأکید شده است. از جمله در روایتى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: مَا اسْتَخَارَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلاَّ خَارَ لَهُ; هیچ بنده با ایمانى از

خداوند طلب خیر نمى کند مگر اینکه خداوند خیر او را فراهم مى سازد.

 

امام علیه السلام در ادامه این سخن براى اینکه فرزندش نسبت به اندرزها و وصایاى او اهتمام به خرج دهد مى فرماید: وصیتم را به خوبى درک کن

و آن را سرسرى مگیر”;وَتَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَلاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً

 

سپس دلیلى براى آن ذکر مى کند و علوم و دانش ها را ضمن آن، به سه بخش تقسیم مى نماید و مى فرماید: زیرا بهترین سخن دانشى است که

سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خیرى نیست و دانشى که زیان بار است سزاوار فراگرفتن نیست سودى نمى بخشد; فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ

مَا نَفَعَ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ، وَلاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

 

دانش هاى مفید، علومى است که انسان را در مسیر قرب الى الله یارى مى بخشد; خواه در زمینه اعتقادات باشد یا عبادات و اخلاق و…، دنیاى او را به

صورت آبرومند تأمین مى کند و از فقرى که مایه کفر و روسیاهى است رهایى مى بخشد.

 

علوم بیهوده دانش هایى است که نه خیر دنیا در آن است و نه خیر آخرت و گاه از آن براى سرگرمى و یا تفاخر استفاده مى شود; شبیه آنچه در حدیث

معروف وارد شده که پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مردى را در مسجد دید که گروهى اطراف او را گرفته اند فرمود: این چیست؟ عرض کردند: این

مرد علاّمه است و دانش فراوان دارد پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: علاّمه چیست؟ عرض کردند: این شخص آگاه ترین فرد به نسب هاى عرب و

حوادث ایام جاهلیّت و اشعار آنهاست. پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمود: “ذَاکَ عِلْمٌ لاَ یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَلاَ یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ; این علمى است که هر

کس آن را نداند زیانى نمى کند و آن کس که آن را بداند سودى نمى برد” سپس افزود: “إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاَثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ

وَمَا خَلاَهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ; علم تنها در سه چیز است: نشانه هاى روشن در مسائل مربوط به خدا شناسى و مبدأ و معاد و علم مربوط به احکام الهى و

واجبات و علوم مربوط به امور اخلاقى و سنّت ها و مستحبات و غیر آن اضافى است.7

 

البتّه علوم و دانش هایى که به عمران و آبادى دنیاى مردم کمک مى کند و آنها را از فقر و بیمارى و مشکلات دیگر رهایى مى بخشد نیز از علوم

مفیدند، زیرا در واقع مقدمه اى براى آن سه گروه از علوم نافعند.

 

قسم سوم از علوم، علوم زیان بار است; مانند علم سحر و شعبده و علوم مربوط به تولید مواد حرام مانند شراب و مواد مخدر. در دنیاى امروز ما، این

علوم فراوان تر از گذشته است; علومى که تهیّه وسائل کشتار جمعى را به بشر مى آموزد مانند بمب اتم، سلاح هاى مرگبار شیمیایى و امثال آن این

گونه علوم آموختن و فرا گرفتنش از نظر اسلام حرام است، چرا که به عنوان مقدّمه حرام محسوب مى شود.

 

نکته : علوم نافع و غیر نافع

 

شک نیست که علم و دانش نور و روشنایى است; ولى در عین حال چنین نیست که همه علوم مطلوب و مفید باشد.

 

همان گونه که در وصیّت نامه بالا آمده است، امام علیه السلام علوم را به سه گونه تقسیم مى کند:

 

علومى که براى زندگى انسان ها نافع است، گاه جنبه معنوى دارد; مانند علم به معارف دینى و احکام و اخلاق انسانى و گاه جنبه مادى دارد; مانند

تمام علومى که براى زندگى مادى انسان ها لازم است نظیر علم پزشکى، کشاورزى، فنون دفاعى، صنایع سبک و سنگین و… . و مى دانیم اگر این

علوم نباشد و زندگى مادى انسان به طور معقول اداره نشود مشکلات معنوى فراوانى به دنبال خواهد داشت. به همین دلیل این علوم در اسلام به

عنوان واجب کفایى معرفى شده; یعنى هر گروهى لازم است به دنبال بخشى از این علوم برود تا همه نیازهاى مادى جامعه اسلامى تأمین گردد و اگر

در یک رشته به اندازه کافى متصدیانى نداشته باشد، وجوب عینى پیدا مى کند.

 

مسلمانان در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما نباید در این علوم از دیگران عقب بمانند، بلکه باید پرچم دار علم باشند همان گونه که در قرون

نخستین اسلام و چند قرن بعد از آن چنین بوده است.

 

اما علوم مضر و زیان بار، علومى است که نتیجه آن تخریب نظام اجتماعى و سلامت جامعه و برخوردارى آن از پیشرفت و تکامل است مانند علوم

مربوط به سلاح هاى کشتار جمعى و تولید انواع مواد مخدر و مشروبات الکلى و امثال آن.

 

قسم سوم علوم بیهوده است که نه فایده اى دارد نه زیانى که نمونه آن در بالا در شرح کلام امام علیه السلام بیان شد.

 

 نظر دهید »

بخش پنجم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی(ع)

22 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ. وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ

الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ. وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَلِسَانِکَ، وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ، وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَلاَ

تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم. وَخُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ، وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.

بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى دخالت منما. در

راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اینکه خوددارى کردن به هنگام بیم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسیرهاى

خطرناک بیفکند. امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که کار بد انجام مى دهد با جدیت دورى گزین. در

راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، در دریاى مشکلات هر جا که باشد براى

رسیدن به حق فرو شو. در دین خود تفقه کن و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت

و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است.

 

شرح و تفسیر بخش پنجم

 

رمز پیروزى استقامت است

 

امام علیه السلام در آغاز این بخش به عنوان نتیجه گیرى از بخش سابق که دستور به سیر در احوال گذشتگان مى داد، پنج اندرز مهم را بیان مى کند

مى فرماید: “بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى

دخالت منما. در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اینکه خوددارى کردن به هنگام بیم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به

مسیرهاى خطرناک بیفکند”; فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ; وَدَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ، وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ

ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ.

 

جمله “أَصْلِحْ مَثْوَاکَ“ با توجّه به اینکه “مَثْوى“ به معناى جایگاه و در اینجا به معناى جایگاه آخرت است، اشاره دارد که در این دنیا کارى کن که

سراى آخرتت را آباد کنى.

 

در دعاى روز سه شنبه از دعاهاى پر معناى ایام هفته، به نقل از امام على بن الحسین زین العابدین علیهما السلام مى خوانیم: “وَأَصْلِحْ لِی آخِرَتِی

فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی; خدایا آخرتم را اصلاح کن، چرا که سراى جاویدان من است”.

 

جمله”لاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ“اشاره به این است که متاع بسیار پرارزش آخرت و سعادت جاویدان را به بهاى اندک و بى ارزش زرق و برق دنیا

مفروش، همان گونه که قرآن مجید در نکوهش جمعى از یهود و اعمال زشت آنها مى فرماید: “أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالاْخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ

عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ; آنها کسانى هستند که زندگى دنیا را با از دست دادن آخرت خریده اند; از این رو از عذاب آنها کاسته نمى شود; و به

هیچ صورت یارى نخواهند شد”.

 

جمله “دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ“ به نهى از قول به غیر علم اشاره دارد که انسان از امورى سخن بگوید که از آن آگاهى ندارد. در قرآن کراراً از این

عمل نهى شده است از جمله مى فرماید”وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ; از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن” و در مورد پیروى از وسوسه هاى

شیطان مى فرماید: “إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ; او شما را فقط به بدى و کار زشت فرمان مى دهد; و نیز دستور

مى دهد آنچه را نمى دانید، به خدا نسبت دهید".

 

فقره “وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ“ اشاره به این است که در مسائل غیر مربوط به تو دخالت مکن و به تعبیر ساده فضولى در کار دیگران موقوف! چه

بسیارند کسانى که به علت دخالت در کارهاى دیگران و امورى که به آنها مربوط نیست هم از انجام وظیفه خود مى مانند و هم گرفتارى ها و

نزاع هایى براى خود از این رهگذر به وجود مى آورند. این همان چیزى است که قرآن مجید مى فرماید: “عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَّنْ ضَلَّ إِذَا

اهْتَدَیْتُم; مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید گمراهى کسانى که گمراه شده اند، به شما زیانى نمى رساند".

 

آخرین جمله “وَأَمْسِکْ…“ به رعایت احتیاط در شبهات اشاره دارد که یکى از اصول مسلم عقلانى است; هرگاه انسان در برابر دو راه قرار گرفت:

راهى روشن و خالى از اشکال و راهى مجهول و تاریک، عقل مى گوید هرگز در چنین راهى گام مگذار که ممکن است سرانجام شومش دامانت را

بگیرد و اگر هم به مقصد برسى با ترس و وحشت و اضطراب خواهد بود. در راهى گام بنه که با اطمینان و آرامش تو را به مقصودت مى رساند.

 

این اصل عقلانى در روایات زیادى، از جمله حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله به آن اشاره شده است آنجا که مى فرماید: “دَعْ مَا یُرِیبُکَ

إِلَى مَا لاَ یُرِیبُکَ; آنچه تو را به شک مى افکند رها کن و به سوى راهى برو که در آن شک و تردید ندارى”.در حدیث دیگرى پیغمبر اکرم صلى الله

علیه وآله ، امور زندگى انسان ها را به سه قسم تقسیم مى کند: “بخشى بیّن الرشد که سالم بودنش آشکار است و باید از آن تبعیت کرد و بخشى بیّن

الغىّ که ناسالم بودنش آشکار است و باید آن را رها و بخشى که مشکل و مشکوک است که باید آن را رها نمود و به خدا واگذار کرد".

 

بدیهى است که هیچ یک از این دستورات مسأله امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد جاهل را نفى نمى کند و مربوط به مواردى است که انسان

مسئولیتى در برابر آن ندارد، لذا به دنبال این دستورات مى فرماید: “امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى

که عمل بد انجام مى دهد با جدیت دورى گزین”; وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَلِسَانِکَ، وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ.

 

جمله اوّل “وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ“ اشاره به این است که چون انسان، دیگران را امر به معروف مى کند، اگر خودش اهل معروف نباشد در پیش

وجدان خویش شرمنده مى گردد. به علاوه از مردم نیز خجالت مى کشد که بگویند او آمر به معروف است در حالى که خودش عامل به منکر است.

مجموع این امور سبب مى شود که با امر به معروف انسان تدریجاً در سلک عاملان به معروف درآید.

 

جمله “وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ ..“ اشاره به مراتب نهى از منکر دارد که در اینجا براى آن دو مرحله ذکر شده و در بعضى دیگر از سخنان امام علیه السلام در

کلمات قصار سه مرحله براى آن ذکر شده است: نخست انکار به قلب و بیزارى از منکر در درون دل و جان، هرچند ظالمان دست و زبان انسان را

ببندند. مرحله دوم انکار با زبان و مرحله سوم جلوگیرى عملى از منکرات. بسیارى از فقها این مرحله را وظیفه

حکومت اسلامى وحاکم شرع دانسته اند و مرحله اوّل و دوم را وظیفه عموم مردم.

 

جمله “وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ“ ممکن است اشاره به جایى باشد که نهى از منکر اثر نمى گذارد، در چنین مواردى انسان باید مجلس منکر را ترک

گوید و از عاملان به منکر دورى گزیند.

 

این احتمال نیز هست که منظور از آن بیزارى قلبى است که آثار آن در چهره انسان نمایان باشد که یکى از مراحل سه گانه نهى از منکر است و در

حدیثى امیر مؤمنان على علیه السلام از پیغمبرصلى الله علیه وآله نقل مى کند: “أَمَرَنَا رَسُولُ اللهِ أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوه مُکْفَهِرَّة”; پیغمبر اکرم

صلى الله علیه وآله به ما دستور داد که اهل منکر را با چهره اى عبوس ملاقات کنیم تا از قیافه ما بدانند که از آنها بیزاریم.

 

امام علیه السلام در ادامه این سخن چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: “در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ

سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد و در دریاى مشکلات براى رسیدن به حق فرو شو هرجا که باشد”; وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَلاَ

تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم. وَخُضِالْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ.

 

مى دانیم جهاد مراحل و مراتبى دارد; خواه جهاد نظامى با دشمن و خواه تلاش هایى دیگر در مسیر حق. بعضى از مراحل آن شایسته مجاهدان واقعى

نیست; شایسته آنها این است که آخرین مرحله اى را که در توان دارند در این راه به کار گیرند و جمله “جَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ“اشاره به همین

معناست.

 

اما جمله “وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم“ اشاره به این است که گاهى افراد آلوده، اطراف انسان هاى مجاهد و مبارز را مى گیرند و با ملامت و

سرزنش مى خواهند سدى بر سر راه آنها ایجاد کنند. امام علیه السلام مى فرماید: هرگز این سرزنش ها مانع راه تو نشود; هنگامى که راه را تشخیص

دادى با توکل بر خدا و عزم راسخ و بدون اعتنا به سرزنش سرزنش گران به پیش تاز.

 

از آنجا که در راه حق مشکلات فراوانى وجود دارد و حق جویان بدون پیکار با آنها، راه به جایى نمى برند، امام علیه السلام این مشکلات را به امواج

خروشان دریا تشبیه کرده و دستور مى دهد براى به دست آوردن گوهر حق، در این امواج فرو شو تا به گوهر مطلوب برسى.

سخن امام علیه السلام در این جمله ها برگرفته از آیاتى از قرآن مجید است; در آیه 78 سوره حج مى خوانیم: وَجاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهادِه و در آیه 54

سوره مائده مى خوانیم: یُجاهِدُونَ فِى سَبیلِ اللهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم.

 

بسیارى از مفسّران “حق جهاد” را به معناى اخلاص در نیّت تفسیر کرده اند; ولى باید توجّه داشت که مفهوم آن منحصر به اخلاص نیّت نیست، بلکه

منظور این است که مشکل ترین مرحله جهاد، جهاد با نفس و کسب خلوص نیّت است.

 

امام علیه السلام در پایان این بخش دو اندرز مهم دیگر به فرزندش مى دهد مى فرماید: “در دین خود تفقّه کن و حقایق دین را به طور کامل فرا

گیر و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است”; وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ

نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.

 

با توجّه به اینکه”تفقّه“ از ریشه “فقه“ به معناى فهم و درک است، منظور امام علیه السلام از جمله “وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ“ این است که حقایق دینى را

اعم از اصول و فروع به طور کامل درک کن و تنها به صورت قناعت نکن، بلکه به عمق آنها آشنا شو.

 

جمله “عَوِّدْ نَفْسَکَ ..“ اشاره به این است که صبر و استقامت در مقابل مشکلات چیزى است که با تمرین به دست مى آید. باید آنقدر تمرین کنى و

خویشتن را عادت دهى تا خلق و خوى تو گردد.

 

فقره “نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ” اشاره به این است که هر کار مثبتى با مشکلات و موانعى روبه روست. هرگاه انسان صبر و استقامت بر حق نداشته

باشد، هرگز نمى تواند به آن دست یابد. چیدن یک گل بدون تحمل نیش خار میسر نیست و برداشتن اندکى عسل از کندو غالباً با نیش زنبور همراه

است. اگر استقامت در برابر مشکلات نباشد هیچ هدف مقدّسى به انجام نمى رسد.

 

در اینجا سزاوار است به اشعار پرمعنایى که ابوالاسود سروده است توجّه کنیم:

 

تَعَوّدُت مَسَّ الضُّرِّ حَتّى أَلَفْتُهُ *** وَأَسْلَمَنی طُولُ الْبَلاءِ إلَى الصَّبْرِ

 

وَ وَسَّعَ صَدْری لِلاَْذى کَثْرَةُ الاَْذى *** وَکانَ قَدیماً قَدْ یَضیقُ بِهِ صَدْری

إذا أَنَا لَمْ أَقْبَلْ مِنَ الدَّهْرِ کُلَّ ما *** أُلاقیهِ مِنْهُ طالَ عَتْبی عَلَى الدَّهْرِ

 

من خود را به درد و رنج ها عادت دادم تا به آن انس گرفتم و ادامه مشکلات مرا به صبر عادت داد.

 

فزونى رنج ها سینه مرا براى تحمل رنج گشاده ساخت، هرچند در گذشته در برابر آن تنگى سینه احساس مى کردم.

من فکر مى کنم اگر من همه حوادث جهان را از تلخ و شیرین نپذیرم، پیوسته باید دنیا را سرزنش کنم.

 

نکته ها

 

احتیاط در موارد مشکوک یکى از اصول مسلم مذهب ماست که در بعضى از موارد واجب و گاه مستحب است.

ریشه احتیاط، حکم عقل است که در علم اصول به عنوان دفع ضرر محتمل است که در وجوب آن به طور مطلق یا با بعضى قیود و شروط بحث است.

عقل حکم مى کند که زیان هاى احتمالى را از خود دور کنیم. قابل توجّه اینکه همین مسأله در علم کلام و عقاید به عنوان پایه تحقیق در مسائل

مذهبى و مبدأ و معاد شناخته شده و تحقیق درباره وجود خدا و معرفة الله را بر همین اساس مى گذارند که ترک تحقیق احتمال ضررهاى عظیمى را

در پى دارد. به همین دلیل عقل حکم مى کند که فرد به تحقیق بپردازد.

 

امام علیه السلام در تعبیرى که در این فقره داشت این اصل را کاملا مستدل ساخت و بعد از آنکه به فرزندش دستور فرمود از مسیرهایى که خوف

ضلالت در آن است بپرهیزد، زیرا پرهیز در این گونه موارد بهتر از آن است که انسان گرفتار حوادث هولناک و وحشتناک شود.

 

اصولا احتیاط اگر به افراط نکشد در همه جا و همه چیز ـ خواه در امور معنوى و یا امور مادى ـ کارى عاقلانه و منطقى است.

2

. راه دستیابى به فضایل اخلاقى

 

جمله “وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ“ اشاره به یک اصل مهم اخلاقى است و آن اینکه انسان هایى که تربیت اخلاقى نشده اند در آغاز کار

پذیرش اصول اخلاق براى آنها آسان نیست و باید آن را بر نفس خود تحمیل کنند و پیوسته تکرار نمایند. این فعل مکرر سبب مى شود که آن امر

اخلاقى به صورت عادت در آید و ادامه این عادت سبب مى شود که به صورت ملکه نفسانى ظاهر گردد; یعنى تدریجاً در درون عمق جان انسان

نفوذ کند و روح را به رنگ خود در آورد.

 

حدیث “الخَیْرُ عَادَةٌ“ و حدیث “العَادَةُ طَبْعٌ ثَان“ که در غررالحکم در لا به لاى کلام امیر مؤمنان على علیه السلام آمده، اشاره به همین معناست.

 

تفاوت تصبّر با صبر این است که شخص صبور واقعاً اهل صبر است; اما تصبر در مورد کسى است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار

مى کند.

 

اصولا بسیارى از فضایل اخلاقى است که جز با ریاضت نفس و عادت دادن خویش حاصل نمى گردد و از آنجا که صبر استقامت در برابر مشکلات

خمیرمایه تمام پیروزى هاست و طبق بعضى از روایات صبر نسبت به ایمان همچون سر است نسبت به تن، باید به هر قیمتى است آن را به دست

آورد و به گفته شاعر:

 

صبر را با حق قرین کرد اى فلان *** آخر و العصر را آگه بخوان

 

صد هزاران کیمیا حق آفرید *** کیمیایى همچو صبر آدم ندید

 

 نظر دهید »

بخش چهارم نامه ی 31 نهج البلاغه امیرالمومنین(غ)

21 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ، وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ

تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ، وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا،

وَأَیْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا! فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ.

ترجمه

پسرم قلب خویش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد و بى اعتنایى به زرق و برق دنیا بمیران. دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و

دانش نورانى و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنیا وادار، با نشان دادن فجایع دنیا، قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى

گردش شب و روز آن را برحذر دار. اخبار گذشتگان را بر او بر نفس خود عرضه نما و مصایبى را که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآورى کن. در

دیار و آثار ویران شده آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند. هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى دید

که از میان دوستان خود خارج شدند و در دیار غربت بار انداختند. گویا طولى نمى کشد که تو هم یکى از آنها خواهى شد و در همان مسیر به سوى

آنها خواهى شتافت.

شرح و تفسیر بخش چهارم

 

دل را با اندرز زنده کن

 

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه، دوازده اندرز مهم که سبب تکامل روح و جان و پیدایش حیات معنوى در انسان است بیان فرموده اند.

 

نخست مى فرماید: “پسرم قلب خویش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد و بى اعتنایى به زرق و برق دنیا بمیران. دل را با یقین نیرومند

 

ساز و با حکمت و دانش نورانى و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنیا وا دار”; أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ، وَنَوِّرْهُ

 

بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ

 

امام علیه السلام در این شش دستور از احیاى قلب شروع مى کند قلب که در این گونه موارد به معناى روح و عقل و ادراک است تا زنده نشود هیچ

 

قدمى به سوى تکامل و تعالى برداشته نخواهد شد و سیر الى الله در همان جا متوقف مى گردد. آنچه مایه حیات قلب است موعظه ها و اندرزهایى

 

است که از سوى خداوند در قرآن و پیامبر اسلام “صلى الله علیه وآله” و امام معصوم علیه السلام در روایاتشان و همچنین از سوى حوادث روزگار و

 

تاریخ بشر بیان مى شود.

حقیقت موعظه و اندرز، توصیه به نیکى ها و خوبى ها و پرهیز از بدى ها و زشتى هاست که هرگاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل بر آید و

 

آمیخته با خیرخواهى و دلسوزى باشد بر دل مى نشیند.

 

جمله “أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ; دل را با زهد بمیران” منظور قلبى است که اسیر هوا و هوس ها باشد. چنین قلبى باید با زهد بمیرد و حیاتى با موعظه از سر

 

بگیرد. این تعبیرِ بسیار جالبى است که امامعلیه السلام نخست به احیاى قلب دستور مى دهد و بعد به اماته و میراندن او; دستور نخستین ناظر به

 

جنبه هاى مثبت عقل و روح و دستور دوم ناظر به جنبه هاى منفى و اسیر بودن عقل در چنگال شهوات است. در واقع قلب و روح انسان به باغى

 

مى ماند که درختان بارور و بوته هایى از گل هاى رنگارنگ دارد و در عین حال علف هرزه هاى فراوانى در لابه لاى آن درختان به چشم مى خورد.

 

احیاى این باغ به پرورش دادن آن درختان و بوته هاى گل است و میراندن آن به حذف و نابودى علف هرزه هاى مزاحم است.

 

بعد از آنکه قلب با موعظه زنده شد و عوامل مزاحم با زهد حذف گردید، نوبت به تقویت آن مى رسد. امام علیه السلام در جمله “وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ“ از

 

تقویت آن به یقین سخن مى گوید، یقینى که از مطالعه اسرار آفرینش و یا عبادت و بندگى خدا حاصل مى شود و به دنبال تقویت، به نورانى کردن

 

دل مى پردازد و در جمله “وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ“ طریق نورانى ساختن آن را که فزونى علم و دانش است نشان مى دهد.

 

 

از آنجا که روح آدمى ممکن است سرکشى کند، راه مهار کردن آن را در پنجمین و ششمین جمله ها “وَذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ“ نشان مى دهد،

 

زیرا یاد مرگ و اقرار به فنا، هر انسان سرکش و چموشى را وادار به تسلیم مى کند. بسیار دیده ایم هنگامى که عزیزى در حادثه اى ناگهانى از دنیا

 

مى رود و افراد زیادى از نیکان و بدان در تشییع و مجالس یادبود او شرکت مى کنند، آثار تذلل و تسلیم در همه چهره ها نمایان است. ممکن است

 

این تأثیر موقتى باشد; ولى به هر حال نشان مى دهد که ذکر موت و اقرار به فنا اگر ادامه یابد، همواره در مهار کردن نفس سرکش و شهوات نقش

 

اصلى را خواهد داشت.

به دنبال این شش دستور و در تکمیل جمله هاى پنجم و ششم، امام علیه السلام چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: “با نشان دادن فجایع دنیا،

 

قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار”

 

 

وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ2 تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ

 

گاه بر قلب انسان پرده هاى غفلت و هوا و هوس چنان فرو مى افتد که از درک حقایق مربوط به زندگى و سعادت خویش باز مى ماند. براى کنار زدن

این پرده هاى غفلت و بینا ساختن دل، چیزى بهتر از آن نیست که انسان حوادث تلخ دنیا و آفات و بلاها و دگرگونى هاى ناگهانى را که در زندگى

قدرتمندان جهان نمونه هاى زیادى از آن دیده مى شود، مورد دقت قرار دهد و بینایى را به دل باز گرداند.

 

تعبیر به “فَجَائِعَ الدُّنْیَا“ اشاره به فجایع مردم دنیاست که همواره دگرگونى هایى را به دنبال دارد، یا اشاره به حوادث تلخى که ناخواسته در زندگى

انسان ها رخ مى دهد.

 

جمله “صَوْلَةَ الدَّهْرِ“ با توجّه به اینکه “صَوْلَة“ به معناى حمله قاهرانه است، خواه این حمله از سوى حیوان درنده اى باشد یا انسان نیرومندِ ظالم، اشاره

به آفات و بلاها و بیمارى ها و ناکامى ها ست که همچون حیوان درنده اى به انسان حمله مى کند در حالى که در مقابل آن قادر به دفاع از خویشتن

نیست.

 

فقره “فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ“ با توجّه به اینکه فحش به معناى هرگونه کار زشت و ناخوشایند است اشاره به این دارد که با گذشت روزها و

شب ها دگرگونى هاى ناخوشایندى در زندگى فرد و جوامع بشرى رخ مى دهد و فضاى زندگى را تیره و تار مى سازد. اگر انسان در این امور دقت کند

بر بینایى او نسبت به حقایق این جهان و مسیر صحیح زندگى مى افزاید.

 

آن گاه امامعلیه السلام به شرح این مطلب مى پردازد و مى فرماید: “و اخبار گذشتگان را بر او بر نفس خود عرضه نما و مصایبى که به اقوام قبل از تو

رسیده به او یادآورى کن. در دیار و آثار ویران شده آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند” وَاعْرِضْ

عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُواعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَیْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا

 

این همان چیزى است که قرآن مجید بارها بر آن تأکید نموده از جمله مى فرماید: “قُلْ سِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ;

بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانى که قبل از شما بودند چگونه بود؟”.

 

نیز مى فرماید: “أَفَلَمْ یَسیرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى

 

الصُّدُورِ; آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند; یا گوش هایى که با آن نداى حق را بشنوند؟! زیرا بسیار

 

مى شود که چشم هاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه هاست کور مى گردد”.

 

مهم این است که در گوشه و کنار این کره خاکى در بسیارى از شهرها و روستاها آثارى از پیشینیان دیده مى شود; آثارى خاموش که گذشت روزگار

 

آنها را به ویرانى کشیده; ولى در عین خاموشى هزار زبان دارند و با ما سخن مى گویند و سرانجام زندگى دنیا را به همه ما نشان مى دهند بسیارى از

 

مردم به دیدن این آثار مى روند و به آن افتخار مى کنند که این آثار تاریخى نشانگر تمدن پیشین ماست در حالى که اگر از آنها درس عبرت بگیرند

 

سزاوارتر است آن گونه که خاقانى ها از دیدن کاخ کسرى ها چنان درسى آموختند.

 

امام علیه السلام در ادامه این سخن شرح بیشترى بیان کرده مى فرماید: “هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى دید آنها از میان دوستان خود خارج شده

 

در دیار غربت بار انداختند گویا طولى نمى کشد که تو هم یکى از آنها خواهى شد و در همان مسیر به سوى آنها خواهى شتافت;“ فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ

 

انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ

 

 

آرى در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت که همه ما بدون استثنا همان مسیر پیشینیان را خواهیم پیمود، تردید نخواهیم کرد. روزى فرا مى رسد که با

 

همسر ، فرزند، دوستان، اموال، مقامات و وسایل زندگى وداع خواهیم گفت، همه را مى گذاریم و مى رویم.

 

نکته ها

1

. حیات و آبادى قلب

 

امام علیه السلام در آغاز این فقره به احیاى قلب به وسیله موعظه اشاره فرموده و در فراز قبل به عمران و آبادى قلب. به یقین منظور از قلب در این

 

عبارات و امثال آن، آن عضو مخصوصى نیست که در درون سینه است و کارش ایجاد گردش خون در تمام اعضاست، بلکه منظور آن روح و عقل

 

آدمى است همان گونه که در منابع لغت نیز آمده است.

 

اما این روح انسانى است که باید به وسیله موعظه و تقوا، احیا و آباد شود، زیرا مى دانیم انسان داراى سه روح و گاه چهار روح است: روح نباتى که

 

اثرش نمو جسم و تغذیه و تکثیر مثل است و روح حیوانى که افزون بر آن اثرش حس و حرکت است; ناخن و موى انسان فقط روح نباتى دارد به

 

همین دلیل با چیدن آن هیچ احساسى به انسان دست نمى دهد; ولى گوشت و ماهیچه او علاوه بر روح نباتى، روح حیوانى نیز دارد و کمترین آسیب

 

به آن، انسان را ناراحت مى کند. اما روح انسانى که اثر بارز آن درک و شعور و ابتکار و خلاقیت و تجزیه و تحلیل مسائل مختلف است، حقیقتى است

 

اضافه بر روح نباتى و حیوانى. البتّه افرادى هستند که روح چهارمى نیز دارند که از آن به روح القدس تعبیر مى شود. حقایقى را درک مى کنند که افراد

 

عادى از آن بى خبرند روح القدس گاهى اشاره به جبرئیل است و گاهى به فرشته اعظم از او تعبیرى که در بعضى روایات به “روح الایمان” است،

 

شاید اشاره به همین مرتبه عالى روح انسانى باشد.

 

در حدیث از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: “إذا زَنَى الرَّجُلُ فارَقَهُ رُوحُ الإیمانِ; هنگامى که کسى زنا کند روح ایمان از او جدا مى شود

 

مگر اینکه توبه کند و جبران نماید”.

 

در بعضى از روایات روح القدس مرتبه بالاترى از روح ایمان شمرده شده و تعبیر به ارواح پنج گانه در آن آمده است.

 

سخن در روح انسانى است که گاه به اندازه اى قوى مى شود که همه وجود انسان را روشن مى سازد و گاه به قدرى ضعیف مى گردد که به آن مرده

 

مى گویند.

 

امام حسن مجتبى علیه السلام مى فرماید: “التَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ; تفکر موجب زنده شدن قلب بیناست” در حدیث دیگرى از آن حضرت

 

مى خوانیم: “عَلَیْکُمْ بِالْفِکْرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ وَمَفَاتِیحُ أَبْوَابِ الحِکْمَةِ; بر شما باد به اندیشیدن که موجب حیاة قلبِ بینا مى شود و کلید درهاى

 

دانش است”.

 

در مقابل آن از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده است: “أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ: الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَکَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَمُمَارَاةُ

 

الاَْحْمَقِ… وَمُجَالَسَةُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیّ مُتْرَف;“ چهار چیز است که قلب را مى میراند: تکرار گناه و گفتگوى زیاد

 

با زنان بى بند و بار و جدال و جر و بحث با افراد احمق و همنشینى با مردگان. کسى سؤال کرد اى رسول خدا منظور از مردگان در اینجا چیست؟

 

فرمود: ثروتمندان خوش گذران و مست ثروت.

 

نیز در روایات از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل شده که فرمود: “لِقاءُ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ عِمارَةُ الْقُلُوبِ وَمُسْتَفادُ الْحِکْمَةِ”; ملاقات با اهل معرفت سبب

 

آبادى دل ها و به دست آوردن دانش است و در تعبیر دیگر فرمود: “عِمارَةُ الْقُلُوبِ فى مُعاشَرَةَ ذَوِى الْعُقُولِ; آبادى دل ها در معاشرت با خردمندان

 

است”.

 

 

البتّه همان گونه که در روایات بالا آمده، قلب انسان گاه به صورت ویرانه یا بیمار در مى آید و گاه به کلى از دست مى رود و شایسته نام مرده

 

مى شود. امام علیه السلام در وصیّت نامه بالا هم سفارش به احیاى قلب کرده است و هم عمران و آبادى آن. ذکر خدا سبب آبادى قلب و موعظه

 

وسیله احیاى آن است.

2

. واعظان و اندرزگویان بى شمار

 

هنگامى که سخن از واعظ به میان مى آید، ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادى روشن بین و مردى با تقوا مى شود که با استفاده از آیات قرآن

 

مجید و روایات معصومین و تجارب و مطالعاتى که داشته به دیگران اندرز مى دهد. در حالى که در روایات، از واعظان دیگرى غیر از آن نیز نام برده

 

شده است; از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونى جهان که امام علیه السلام در ادامه گفتار “أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ“ به آن اشاره فرموده اند.

 

پندهاى دیگر، تاریخ پیشینیان، قصرهاى ویران شده، قبرهاى خاموش و دیار متروک آنهاست که با زبان بى زبانى هزار گونه اندرز دارند و امام علیه

 

السلام در ادامه همین سخن به آن اشاره فرموده است.

 

واعظ دیگرى که در سخن دیگرى از امام علیه السلام خطبه 188 آمده، جسم بى جان مردگان است مى فرماید: “فَکَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَایَنْتُمُوهُمْ

 

حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَیْرَ رَاکِبین; مردگانى که به سوى قبرهایشان بدون اختیار مى برند براى پند و اندرز شما کافى هستند”

 

 

اندرزگوى دیگرى که در کلمات قصار امام علیه السلام آمده واعظ درونى; یعنى همان وجدان بیدار آدمى است مى فرماید: “وَمَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ

 

وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ; کسى که از درون وجود خود واعظى داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانى براى او قرار مى دهد” این واعظ نفسانى

 

همان است که قرآن در سوره شمس به آن اشاره کرده مى فرماید: “وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها; و قسم به روح آدمى و آن کس که

 

آن را آفریده و موزون ساخته سپس فجور و تقوا شر و خیرش را به او الهام کرده است”.

 

 

واعظ دیگر همان است که امام کاظم علیه السلام در برابر هارون الرشید بیان کرد آن گاه که هارون از امام علیه السلام تقاضاى موعظه کرد آن

 

حضرت در بیانى کوتاه و پر معنا فرمود: “ما مِنْ شَیْء تَراهُ عَیْنَیْکِ إلاّ وَفیهِ مَوْعِظَةٌ; هیچ چیزى را چشمت نمى بیند جز آنکه در آن موعظه اى است”.

 

 

یعنى ستارگانِ فروزان آسمان، خورشید و ماه درخشان، قامت خمیده پیران، موى سپید سالخوردگان، برگ هاى خشکیده درختان در فصل خزان،

 

قبرهاى خاموش مردگان و قصرهاى ویران شده شاهان هر یک با زبان بى زبانى درسى از عبرت مى آموزند.

 

 

اگر هارون تنها به حوادث تکان دهنده اى که در تاریخ بنى امیّه و بنى عباس روى داد نگاه مى کرد بهترین اندرزها را به او مى آموخت.

 

 

بنابراین فرمایش امام علیه السلام در این وصیّت نامه:“أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ; قلب خود را با موعظه زنده کن” مفهوم وسیعى دارد که تمام واعظان

 

را شامل مى شود.

 

 

ابوالفرج اصفهانى در کتاب اغانى مى نویسد: “خرقاء دختر نعمان یکى از سران عرب هنگامى که مى خواست به عبادتگاه خود برود جاده را از

 

پارچه هاى حریر و دیبا و خز مفروش مى ساختند و کنیزان به استقبال او مى شتافتند و او را همراهى مى کردند تا به عبادتگاه برود و به منزل خویش

 

بازگردد. هنگامى که سعد بن ابى وقاص به قادسیه آمد و لشکر ساسانیان شکست خوردند و رستم فرمانده لشکر کشته شد، خرقاء نزد سعد آمد با

 

کنیزان خود به صورت اسیران که لباس هاى بسیار مندرس در تن داشتند و آثار نکبت دنیا از سر و صورت خرقاء نمایان بود سعد گفت: کدام یک از

 

شما خرقاء هستید؟ خرقاء خود را معرفى کرد سپس افزود: دنیا دار زوال است و به یک حال نمى ماند، ما پادشاهان این سرزمین بودیم خراج آن را براى

 

ما مى آوردند و همه سر بر فرمان ما بودند هنگامى که دنیا به ما پشت کرد همه چیز ما را درهم کوبید اشاره به اینکه تو هم چنین روزى در پیش

 

دارى”.

 

 

نیز از محمد بن عبدالرحمان هاشمى نقل شده که مى گوید: یک روز عید قربان وارد بر مادرم شدم زنى را با لباس هاى مندرس نزد او دیدم. مادرم رو

 

به من کرد و گفت: آیا این زن را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: این مادر جعفر برمکى وزیر معروف هارون است. من به او سلام کردم گفتم: کمى از

 

ماجراى زندگى خود براى من تعریف کن. گفت: جمله اى مى گویم که درس عبرتى است براى هر کس که آماده گرفتن عبرت است; فراموش

 

نمى کنم در عصر قدرت فرزندم جعفر در یکى از همین روزهاى عید قربان چهارصد کنیز داشتم با این حال فکر مى کردم فرزندم جعفر حق مرا ادا

 

نکرده; ولى امروز نزد شما آمده ام تقاضاى پوست دو گوسفند قربانى دارم که یکى را زیرانداز و دیگرى را روى انداز خود کنم.

 

به گفته شیخ بهایى:

 

چشم عبرت بین چرا در قصر شاهان ننگرد *** تا چه سان از حادثات دور گردون شد خراب

 

پرده دارى مى کند بر طاق کسرى عنکبوت *** جغد نوبت مى زند بر قلعه افراسیاب

 نظر دهید »

بخش سوم نامه ی نهج البلاغه امیرالمومنین علی (ع)

16 فروردین 1391 توسط نخعي فرد

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

پسرم! تو را به تقواى الهى و التزام به فرمانش و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ریسمان لطف و عنایت او توصیه مى کنم و کدام

وسیله مى تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از “حبل الله” باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگیرى.

 

شرح و تفسیر بخش سوم

 

محکم ترین وسیله نجات

در این بخش از نامه، امامعلیه السلام اندرزهاى روح پرور و سازنده خود را آغاز مى کند و در عبارات کوتاه چهار دستور به فرزندش مى دهد; دستوراتى

 

که عصاره همه فضیلت هاست مى فرماید: “پسرم تو را به تقواى الهى و التزام به فرمان او و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به

 

یسمان الهى توصیه مى کنم”; فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللهِ ـ أَیْ بُنَیَّ ـ وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ، وَالاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ.

 

سفارش به تقوا همان سفارشى است که همه انبیا و اوصیا سر آغاز برنامه هاى خود بعد از ایمان به پروردگار قرار داده اند; همان تقوایى که زاد و توشه

 

راه آخرت و ملاک فضیلت و برترى انسان ها بر یکدیگر و کلید در بهشت است. تقوا به معناى خداترسى درونى و پرهیز از هرگونه گناه و احساس

 

مسئولیت در پیشگاه پروردگار که سد محکمى در میان انسان و گناهان ایجاد مى کند. مرحله ادناى آن عدالت و مرحله اعلاى آن عصمت است.

 

در دومین دستور به التزام به اوامر الهى اشاره مى کند، همان چیزى که بارها در قرآن مجید به عنوان اطیعوا الله آمده و از میوه هاى درخت پربار تقوا

 

ست.

تعبیر به “عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ“اشاره به اهمّیّت ذکر الله است که بدون آن خانه قلب ویران مى شود و جولانگاه لشکر شیطان. قرآن مجید مى فرماید:

 

أَلاَ بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُهم آبادى دل ها و هم آرامش آن در سایه ذکر خدا ست نه تنها ذکر لفظى ـ هرچند ذکر لفظى هم بسیار مهم است ـ بلکه

 

ذکر عملى آن گونه که در روایات وارد شده که امام باقرعلیه السلام فرمود: “سه چیز است که انجام آن از مشکل ترین کارهاست و سومین آن را

 

“ذِکْرُ اللهِ عَلَى کُلِّ حَال; ذکر خدا در هر حال” بیان فرمود سپس در تفسیر ذکر چنین مى فرماید: “وَهُوَ أن یَذْکُرُ اللهَ عَزَجَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ یَهُمُّ بِهَا

 

فَیَحُولُ ذِکْرُ اللهِ بَیْنَهُ وَبَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَهُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَجَلَّ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُّبْصِرُونَ; ذکر خدا آن است

 

که چون تصمیمى بر معصیت مى گیرد خداوند عز و جل را یاد کند و یاد خدا میان او و آن معصیت حائل شود و این همان چیزى است که خداوند عز و

 

جل در قرآن فرموده است: پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند، به یاد خدا و پاداش و کیفر او مى افتند; و در پرتو یاد او، راه حق

 

را مى بینند و در این هنگام بینا مى شوند”

و تعبیر به “الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ“ اشاره به چنگ زدن به قرآن مجید است که همه برنامه هاى سعادت در آن هست و در خود قرآن به آن اشاره شده

 

است: “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا; و همگى به ریسمان خدا قرآن، و هرگونه وحدت الهى، چنگ زنید و پراکنده نشوید”.

 

مى دانیم براى حبل الله در آیه شریفه مزبور معانى بسیارى ذکر کرده اند; بعضى از مفسّران آن را اشاره به قرآن، بعضى اشاره به اسلام و بعضى

 

گفته اند که منظور خاندان پیغمبر و اهل بیتعلیهم السلام است ولى در میان این تفاسیر اختلافى نیست، زیرا “حبل الله” به معناى ارتباط با خداست که

 

تمام اینها را شامل مى شود.

به همین دلیل امام علیه السلام در ادامه این سخن مى فرماید: “و کدام وسیله مى تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از حبل الله باشد اگر به آن چنگ

 

زنى و دامان آن را بگیرى”; وَأَیُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ

 

تعبیر به حبل ریسمان و طناب اشاره به این است که چون انسان بدون تربیت الهى در قعر چاه طبیعت گرفتار است، ریسمانى محکم لازم است که به

 

آن چنگ زند و از آن چاه در آید و این ریسمان همان قرآن و اسلام و عترت است.

 

درباره تقوا و اهمّیّت و حقیقت و آثار آن در خطبه 157، جلد 6 صفحه 172 به بعد و خطبه 161، صفحه 274 به بعد بحث شده است.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدرسه علميه زينب كبري(س)- رفسنجان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخبار حوزه
  • کانون پرسمان مهدوی
  • اخلاقی
  • فرهنگی
  • در محضر بزرگان
  • بانک مقالات اسلامی
  • پایان نامه های برتر
  • یافته های جدید پزشکی
  • در محضر یار
    • غرب و مهدویت
  • وهابیت
  • ناتو فرهنگی
  • قرآن، کتاب هدایت
  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس